بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب حماسه یاسین | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب حماسه یاسین

بریده‌هایی از کتاب حماسه یاسین

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۴۵ رأی
۴٫۴
(۴۵)
خیلی زود پی بردیم که خوشحالی اولیۀ ما بی‌ربط بوده است؛‌ چراکه فشار کار و سختی آن از همان اول خود را نشان داد. پس خیلی سریع افکار رفت تو خط کار برای رضای خدا و تحمل سختی‌ها برای خدا؛ چراکه نه فال بود، نه تماشا!
رعنا
قبل از اعزام به گردان یاسین، فرماندۀ محبوب و مخلص لشکرمان، حاج اسماعیل قاآنی، برایمان صحبت کرد.
میم مهاجر
یک بار هم به محمولۀ انار بچه‌ها در بین راه کمین زدند و اشک همه را درآوردند تا به هرکس یک انار دادند. تازه خودشان تا مدت‌ها انار داشتند! شب‌ها هم بچه‌ها را به عناوین مختلف از خواب بیدار می‌کردند و سربه‌سرشان می‌گذاشتند. مثلاً بیدارشان می‌کردند و خیلی رسمی و جدی سؤال می‌کردند: «دوزاری داری؟!» یا: «برادر، سریعاً بفرمایید شمارۀ پلاکتان چنده؟» یا آب برای خوردن می‌دادند و کارهای دیگر!
میم مهاجر
باند اشرار، یا محترمانه‌تر «ملامتیون»، هم کاملاً شکل گرفته بود. ملامتیه، نام یکی از فرقه‌های اسلام است که افرادش با تظاهر به بدی، اعمال خوب انجام می‌دادند. مثلاً بطری مشروب زیر بغل گرفته، از جلوی همه رد می‌شدند و در گوشه‌ای خلوت به نماز می‌ایستادند. البته بچه‌های ما این‌کاره نبودند؛ چون خلاف آیین تشیع است و این فقط یک اصطلاح بود. این‌ها بچه‌هایی بودند که ظاهراً خود را بی‌خیال نشان می‌دادند؛ ولی باطنی پاک و ضمیری آگاه و اعمالی درخور تحسین داشتند. اعضای این باند عبارت بودند از: مسعود احمدیان، حسین صادقی‌نژاد، حسین گیوه‌چی، شهروز شوریده‌دل، جعفر موسوی و چند نخبۀ دیگر به رهبری تقی خزاعی! کار و بارشان هم عبارت بود از اخلال در پست‌های نگهبانی! بیدار کردن بچه‌ها به انحای مختلف! در رفتن از صبحگاه به هر قیمتی که شده! و شلوغ‌بازی در آب! البته این شوخی‌ها در روحیه بچه‌ها تأثیر زیادی داشت. به قول بعضی بچه‌ها،‌ همه‌چیزشان درست بود؛‌ هم خنده‌شان، هم گریه‌شان، هم کار کردنشان و هم خراب‌کاری‌شان!
میم مهاجر
من و تقی خزاعی و یکی دو تا چایی‌خور دیگر هم با هیزم و یک دیگ بزرگ داشتیم ترتیب چایی را می‌دادیم. آب را در دیگ جوش می‌آوردیم، سه چهار مشت چای خشک اعلا می‌ریختیم توی چفیه و آن را گره می‌زدیم و می‌انداختیم داخل دیگ؛ می‌شد یک چای لیپتون بزرگ!
میم مهاجر
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
و شهیددیده بودند و این مسائل برایشان تازگی نداشت. آن شب، دستۀ ما حال دیگری داشت. جای محمدزاده را پهن کردیم و برایش با سوزوگدازی وصف‌ناپذیر، نماز لیله‌الدفن خواندیم. میشانی، پیش‌نماز بود و ما هم آن‌قدر بین نماز گریه کردیم که نفهمیدیم چه‌جوری نماز خواندیم. وقتی سفره را انداختند، هیچ‌کس میل به خوردن نداشت. تشکری و مشتاقیان، پتو را روی سرشان کشیده بودند و آرام‌آرام گریه می‌کردند. سیفی هم در گوشۀ اتاق زانوهایش را بغل کرده و نشسته بود و من هم بهت‌زده تو نخ این سه تا بودم. بقیۀ بچه‌ها هم از اتاق بیرون رفته و در تاریکی خلوت کرده بودند. محمدزاده، بچه‌ای بسیار نجیب، کم‌حرف و دوست‌داشتنی بود. در جواب شوخی‌های ما هم فقط می‌خندید و هرچه
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲
تعدادی نارنجک و مهماتی که بچه‌ها با خود داشتند، به زیر آب رفت. یک روز دیگر که بچه‌ها داشتند خود را با نارنجک و مهمات سبک‌سنگین می‌کردند، علی محمدزاده، که کمک آرپی‌جی‌زن بود، با مهمات وارد آب شد تا خود را امتحان کند؛ ولی در گرداب گیر کرد و به زیر آب رفت. بعد از بیست ثانیه، در مقابل چشمان بهت‌زدۀ ما آمد روی آب و درحالی‌که دهنی و اشنوگلش هم جدا شده و ماسکش به پشت گردنش افتاده بود، به ما که از کنار کارون نگاهش می‌کردیم، لبخندی زد، دستی تکان داد و مظلومانه به زیر آب رفت و دیگر هم درنیامد تا چند ماه بعد که جنازه‌اش را زیر پُل کارون پیدا کردند. به این ترتیب، دستۀ ما اولین شهید خود را تقدیم کرد. البته بچه‌ها همه باتجربه، کارکرده
کاربر ۲۴۸۸۱۷۲

حجم

۳۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۳۹۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان