بریدههایی از کتاب سایکوسیس ۴:۴۸
۳٫۹
(۷۵)
(بخت یارِ اوناست که حقیقتش رو نمیدونن)
رضوان
(بخت یارِ اوناست که حقیقتش رو نمیدونن)
.ً..
هیچ امیدِ مبهمی به کمکم نخواهد آمد
غرقه خواهم شد در بیقراریِ خود
در آبگیرِ سرد و سیاهِ خود
در مغاکِ غیرِمادیِ ذهنِ خود
اکنون که شاکلهٔ اندیشهام از دست رفته
چگونه میتوانم به شکل گذشتهٔ خویش بازگردم؟
نه، این زندگیای نیست که من پشیمانِ نداشتنش باشم.
آنان برای هر آنچه که نابودم کند دوستم میدارند
دشنهای در رؤیاهای من (۹)
غبارِ اندیشههای من
alf
از سوی دیگر، دلیلِ اینکه رسانهها تأثیری همچون تئاتر ندارند این است که آنها هرگز نمیتوانند نظرگاه ویژه و شخصیِ خود را داشته باشند. آنها برنامههای خود را براساس درجهٔ مقبولیت انتخاب میکنند؛ به دیگر سخن، آنها همان چیزی را پخش میکنند که مخاطب خواهانِ دیدنِ آن است. پس مخاطب در وضعیتی محافظتشده و امن قرار میگیرد. در چنین نظامی، سانسور تبدیل به یک اصل اساسی خواهد شد؛ شما نمیتوانید هر آنچه میخواهید برای مخاطبِ خود نشان دهید، و به همین دلیل است که کین میگوید: «من هرگز برای تلویزیون کار نخواهم کرد و آنها هم به من اجازهٔ کار نخواهند داد. سانسور و اِعمال نظر بسیاری در آنجا وجود دارد، و شما نمیتوانید آنچه را میخواهید بگویید و نشان دهید
امیرعباس قادری
کین میگوید: «تئاترْ خودْ بهتنهایی نیروی مؤثرِ وارد بر جامعه نیست، اما بخشی از آن است. تئاتر روشی است برای تأمل در منشی که مردم با آن به جامعه و جهان نگاه میکنند.» پس کین نیز با ارائهٔ نظرگاه خود در قالب تئاتر میکوشد تا جامعه را تغییر دهد.
امیرعباس قادری
پیدا کن مرا
رها کن مرا
از این
تردیدِ فرساینده
نومیدیِ پوچ
هراسیدن از سکون
من میتوانم فضایم را پُر کنم
زمانم را پُر کنم
اما هیچچیز حفرهٔ خالیِ قلبم را پُر نخواهد کرد
نیازی حیاتی برای مُردنم
برای فروشکستنم.
امیرعباس قادری
یک خودآگاهِ راکد و مُرده (۱) که توی تاریکیِ یک تالار ضیافت جا خوش کرده و به سقفِ چاردیواریِ ذهنی چسبیده که کف اون مثل دههزار سوسکِ حمام زیر باریکهٔ نور توی خودشون میلولن، انگار همهٔ فکر و خیالها توی یک چشمبههمزدن جمع بشن درون جسم واحدی که ازش هیچ راهِ فراری نیست و اینجوری همین سوسکها میشن حاملِ اون حقیقتی که هیچوقت هیچکس فاش نمیکنه.
من شبی را از سر گذراندهام که همه چیز بر من آشکار گردید.
چگونه توانم دوباره سخنگفتن؟
امیرعباس قادری
زندگیِ من بیمعناست در پرتو این گمگشتگی
ساختهشدن بهرِ تکافتادن
به یک غیاب عاشقشدن
پیدا کن مرا
رها کن مرا
از این
تردیدِ فرساینده
نومیدیِ پوچ
هراسیدن از سکون
من میتوانم فضایم را پُر کنم
زمانم را پُر کنم
اما هیچچیز حفرهٔ خالیِ قلبم را پُر نخواهد کرد
نیازی حیاتی برای مُردنم
برای فروشکستنم.
nastaran
من نیاز دارم همانی باشم که پیش از این بودهام و تا ابد زیر یوغِ این ناسازگاری که به دوزخم میفرستد ماغ خواهم کشید
هیچ امیدِ مبهمی به کمکم نخواهد آمد
غرقه خواهم شد در بیقراریِ خود
در آبگیرِ سرد و سیاهِ خود
در مغاکِ غیرِمادیِ ذهنِ خود
اکنون که شاکلهٔ اندیشهام از دست رفته
چگونه میتوانم به شکل گذشتهٔ خویش بازگردم؟
نه، این زندگیای نیست که من پشیمانِ نداشتنش باشم.
nastaran
این خودِ من هستم که هرگز خودم رو ملاقات نکردهام، همون خودمی که چهرهاش پسِ پشتِ ذهنِ خودم ماسیده و باقی مونده
شقايق بانو
این است همان بیماریِ سزایِ بزرگشدن
نیازی حیاتی برای اینکه بمیرم
شقايق بانو
لطفاً برای اینکه بفهمید من چهجوری مُردهام تیکهتیکهام نکنید
من خود میگم چهجوری مُردهام
شقايق بانو
تنها چیزِ موندگار نابودیه
ما همهمون ناپدید میشیم
شقايق بانو
آدمایی که من ازشون میترسم همونایی هستن که دوستشون ندارم چون اونام از خودشون متنفرن پس اجازه نمیدن هیچکسِ دیگهای هم دوستشون داشته باشه. اما
شقايق بانو
اما وقتی با توهمِ زنندهٔ شادبودن افسون میشم
با جادوی پلیدِ این ماشینِ افسونگری،
دیگه نمیتونم به ذاتِ واقعیِ خودم دست پیدا کنم.
شقايق بانو
هیچ دارویی تو دنیا پیدا نمیشه که بتونه به زندگی معنا بده.
شقايق بانو
لعنت به تو. لعنت به تو. لعنت به تو بهخاطر نادیدهگرفتنِ من با هیچوقتنبودنت، لعنت به تو بهخاطر احساس مزخرفی که نسبت به خودم برام ساختی، لعنت به تو برای بهکثافتکشیدنِ عشقِ کوفتی و ناامیدیم از زندگی تا حد مرگ
شقايق بانو
بهنظرت کسی میتونه توی یه بدنِ اشتباهی دنیا بیاد؟
شقايق بانو
این درد چگونه در تو حلول کرد؟
هرگز نفهمیدم
که چه چیز را نباید حس کنم
ذهنم همچون پرندهایست گشودهبال در آسمانی آماسکرده
که دریده میشود با برق آذرخشی
و آن دم که پرواز میکند از پَسَش میغرد غریو تُندری
دریچه گشوده میشود
نوری کورکننده
و هیچ
هیچ
هیچ را ببین
من شبیه چه هستم؟
🆀🅴🆄
و اینجا اکنون
پایانی
نفرینشده
و من باید که تنها بِایستم
عشقِ من، عشقِ من، چرا تَرک کردی مرا؟(۱۲)
او چونان بستریست که من هرگز در آن نخواهم غنود
و زندگیِ من بیمعناست در پرتو این گمگشتگی
ساختهشدن بهرِ تکافتادن
به یک غیاب عاشقشدن
پیدا کن مرا
رها کن مرا
از این
تردیدِ فرساینده
نومیدیِ پوچ
هراسیدن از سکون
من میتوانم فضایم را پُر کنم
زمانم را پُر کنم
اما هیچچیز حفرهٔ خالیِ قلبم را پُر نخواهد کرد
نیازی حیاتی برای مُردنم
برای فروشکستنم.
🆀🅴🆄
حجم
۱۱۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۱۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان