بریدههایی از کتاب اومون را
۳٫۲
(۱۵)
دیالکتیکِ آموزههای مارکس که قاعدتاً باید به آبادانی و رونق کشور کمک میکردن به قهقرا رفتهن. ما کمونیستها فرصت پیدا نکردیم تا اعتبار ایدههامون رو به اثبات برسونیم جنگْ انرژی زیادی ازمون گرفت و همینطور مبارزه با باقیموندههای گذشته و دشمنان داخلی. به خاطر تمام اینها نتونستیم غرب رو در زمینهٔ تکنولوژی شکست بدیم. ولی جبههٔ جنگ عقاید، میدان نبردیه که حتا برای کسر ثانیه هم نباید ازش غافل شد. پارادوکس جزء دیگهٔ دیالکتیک اینه که ما حقیقت رو با دروغ اثبات میکنیم، چون مارکسیسم با خودش حقیقت مطلق و بیچونوچرا رو به همراه داره، ولی هدفی که تو قراره جونت رو بابتش فدا کنی در واقع یه فریبه.
Tamim Nazari
تاریخ اون چیزی نیست که توی کتابها نوشته شده
Tamim Nazari
سرگذشت بشر پُر از گرههای بازنشدنیه، پُر از چیزهایی بهظاهر پوچ، واقعیتهای تلخ غیرقابل قبول. باید خیلی دقیق و با فاصله به همهچیز نگاه کنی تا یه وقت اشتباهی ازت سر نزنه
Tamim Nazari
بذار امریکا جون شهرونداش رو به خطر بندازه، ما فقط ماشینهامون رو در معرض خطر قرار میدیم.
Tamim Nazari
سوراخهایی که ما درشان زندگی میکردیم تاریک بودند و کثیف و احتمالاً خودمان هم لیاقتمان زندگی در چنین جاهایی بود، ولی در آسمان آبی بالاسرمان، در فضای میان ستارگان پراکنده، نقطههایی از نوری یکتا و مصنوعی وجود داشت که بیشتاب از میان منظومهها عبور میکردند، نقطههایی که در همین سرزمین شوروی درست شده بودند، میان استفراغ و بطریهای خالی و بوی گند تنباکو، نقطههایی ساختهشده از فلز و نیمههادیها و الکتریسیته که حالا در فضا پرواز میکردند. و هر کدام از ما، حتا آن الکلیِ صورتآبییی که در راه آمدن به اینجا از کنارش گذشتیم و مثل وزغ از سرما در خودش جمع شده بود، حتا برادر میتیوک و البته من و میتیوک، سفارتخانهٔ کوچک خودمان را در آن فضای سرد و آبی داشتیم.
Tamim Nazari
یک لحظه از فکر نشستن در آن آلونک کوچک که بوی زباله میداد حالم بههم خورد، از فکر اینکه از فنجانی کثیف شراب ارزان نوشیده بودم، از اینکه تمام کشور پهناوری که درش زندگی میکردم پُر بود از این آلونکهای حقیر که تمامشان بوی زباله میدادند و بسیاری از آدمها درشان نشسته بودند و همان آشغالی را مینوشیدند که من نوشیده بودم. و از همه مهمتر، تصور دردناک این واقعیت که آن لایههای درهم نورهای رنگارنگی که هربار موقع تماشای مسکو از ارتفاع میدیدم منظرهای که همیشه نفسم را بند میآورد چراغهای امثال همین زاغهٔ بوگندو بودند. و بدتر از همه قیاس تمام اینها با هواپیمای زیبای امریکایی مجله بود.
Tamim Nazari
هر چند که پدرم گاهی اسلحه میکشید و به مردم شلیک میکرد، ولی ذاتاً آدم خبیثی نبود. ته وجودش شاد بود و دلرحم. خیلی دوستم داشت و آرزویش این بود که دستکم زندگی چیزهایی را که از او دریغ کرده به من ارزانی کند.
ZinBook
این ما نیستیم که زمانهای رو که توش زندگی میکنیم انتخاب میکنیم، زمانه ما رو انتخاب میکنه.
AS4438
حجم
۱۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
حجم
۱۲۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۷۴ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان