بریدههایی از کتاب پاییز فصل آخر سال است
۳٫۵
(۷۸۸)
دیگر نمیگفتی لیلی، خیلی وقت بود. فقط میگفتی لیلا. دوستم نداشتی و مثل همهی آدمهای دیگر، برایت لیلا بودم.
haniyeh
چه اهمیتی دارد که صدایم میکردی لیلی یا لیلا. چه اهمیتی دارد که مبلهای خانهمان قرمز بود یا قهوهای. کت نیلی تنات بود یا سرمهای، غذا خوردن روجا را دوست داشتی یا نه. مهم این است که نباید میرفتی؛ اما رفتی. نباید به تو فکر کنم، در روزی به این مهمی.
SaNaZ
دیگــر بــزرگ شـدهایم شــبانه. دورهی آرزوهــای بــزرگ و شــادیهــای عجیبوغریبمان گذشته. بهنظرت زندگی باید چهطور باشد؟ همهاش یک مشت چیز کوچک معمولی است. اگر قرار باشد خوشحال باشیم باید با همینها خوشحال باشیم.
Maliheh Fakhari Razi
میگوید: «نگران نباش، زودتر از چیزی که فکر کنی همهچیز درست میشود.»
ناامیدترین لبخند دنیا را میزند. او هم مثل من میداند هیچچیز هیچوقت قرار نیست درست شود.
Shadi
گرمای ماندهی مرداد با گرمای تازهی خرداد فرق دارد. گرمای خرداد نو است و آفتاب تمیزش، نور میریزد روی آدم. مرداد اما چرک و چرب است و بوی گند ماندگی میدهد. حتا آفتابش هم، از لای کلی کثافت رد میشود و میچسبد به تن و هیچ راهی برای خلاص شدن از بوی مُرده و خفهاش نیست.
Shadi
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی میگویی و هر وقت نمیخواهی، نمیگویی و بدون خداحافظی گم میشوی. میتوانی با بغض بخندی و هیچکس نفهمد داری گریه میکنی. میتوانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دستهایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. میتوانی پشت کامپیوتر بنشینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدمها گم شود و هیچکس نگرانت نشود
z.gh
امیدم به برگشتنات، به تنها نماندن، به بزرگ کردن پسری که اسمش سیاوش یا فرهاد است، نویسنده و پیانیست است و هیچوقت هیچ دختری را تنها نمیگذارد، مُرده بود.
باران
من آدمش نیستم. تحمل این مسخرهبازیها را ندارم. قلبم از دیروز دارد هزاربار در ثانیه میتپد. سکته میکنم، میمیرم از غصه.
j
گوشی را که برداشت و مهربان گفت سلام، همهچیز یکباره آرام شد. انگار ساعتهای سخت قبلی هیچوقت نبودهاند.
j
دلتنگیام را ته دلم قایم میکنم
j
باید ادای آدمهای خوشبخت را دربیاورم. تنها کاری که مطمئنم خوب بلدم. همهمان همیشه ادایش را درآوردهایم. من، مامان، بابا. بین ما فقط ماهان است که انگار همیشه خوشحال است. کسی چه میداند، حرفِ درست که نمیزند، شاید او هم مثل ما دارد ادا درمیآورد.
hamideh
«ما دخترهای ناقصالخلقهای هستیم شبانه. از زندگی مادرهایمان درآمدهایم و به زندگی دخترهایمان نرسیدهایم. قلبمان مال گذشته است و مغزمان مال آینده و هر کدام آنقدر ما را از دو طرف میکشند تا دو تکه میشویم.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
باید ادای آدمهای خوشبخت را دربیاورم. تنها کاری که مطمئنم خوب بلدم. همهمان همیشه ادایش را درآوردهایم. من، مامان، بابا. بین ما فقط ماهان است که انگار همیشه خوشحال است. کسی چه میداند، حرفِ درست که نمیزند، شاید او هم مثل ما دارد ادا درمیآورد. مثلاً آنبار که زندگی مزخرف مامان به جایی رسید که بابا ما را ببرد مسافرت خانوادگی تا احساس خوشبختی کنیم و ماهان تمام راه را بالا آورد و ماشین را به گند کشید. یا آنبار که رفتیم مدرسهی ماهان و به سرودی که با دوستانش خواند و هیچکس چیزی از آن نفهمید، گوش دادیم و با لبخندهای احمقانه برایش دست زدیم. حتا روزی که دانشگاه قبول شدم و مامان جشن گرفت و ماهان را گذاشت خانهی مامانبزرگ تا آبرویمان را جلوِ مردم نبرد. خیلی وقت است داریم ادا درمیآوریم. ادای خوشبختی سادهای که در این بدبختی محتوم ابدی گمش کردهایم. از کِی شروع شد؟ کجا، کدام روز؟ یادم است چند ماه طول کشید تا فهمیدیم باید برای همیشه فراموشاش کنیم. چیزی به زندگی ما اضافه شده بود. چیزی مثل یک غول سیاه بزرگ که همیشه کنار ماهان راه میرفت و سایهی زشتاش روی او میافتاد. میدیدمش که با دندانهای زشت و کثیف بین مامان و ماهان میایستاد و میخندید.
haniyeh
دوراهیهایی که انتهای هر کدامشان یک شهر سوخته است. راهِ محکومبهشکست باید تنها راه باشد تا زجرش فقط زجر شکست باشد. همیشه باید تنها یک راه باشد که بدون عذابوجدان تا تهش بروی و در آن از شکنجهی وسوسهی راهی که انتخاب نشده، هر قدمت لرزانتر از قدم بعدی نباشد. باید همیشه تنها یک راه باشد. تنها یک راه.
Yasaman
شبیه تو شدهام وقتی داشتی میرفتی سراغ زندگی جدیدت.
helya.B
حواسم بود که شیکترین مسافر هواپیما باشی.
helya.B
میگوید: «نگران نباش، زودتر از چیزی که فکر کنی همهچیز درست میشود.»
ناامیدترین لبخند دنیا را میزند. او هم مثل من میداند هیچچیز هیچوقت قرار نیست درست شود.
Fatima
«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکهبهتکه، چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمیشوند. گمشان میکنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالیتر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطرهی خاکگرفته از گمکردهها، چیزی در آن باقی نمیماند.
کتاب باز
میگویند از آدمیزاد هر چیزی برمیآید. میتواند دریا را خشک کند، کوه را بردارد یا چه میدانم، درختهای جنگل را گره بزند بههم.
𝐒𝐚𝐧𝐚𝐳...♡
دلم میخواهد مغزم را بیاورم بیرون و با برس بسابم. هی بسابم، هی بسابم، شاید این چیزهایی که رویش چسبیده شده کنده شود برود توی سینک. اینطوری که نمیشود. باید بخوابم.
Azar
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان