بریدههایی از کتاب پاییز فصل آخر سال است
۳٫۵
(۷۸۸)
کاش دوستاش داشتم. آن وقت بیمقدمه میگفتم ماشین را نگه دارد، بعد محکم بغلش میکردم و همهی حرفهای عاشقانهای را که سالهاست بیخودی حفظ کردهام، برایش میگفتم. اصلاً همان اول که سوار ماشینش میشدم، دستاش را محکم توی دستم میگرفتم و رها نمیکردم تا مجبور شود با دست چپ دنده عوض کند.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
میخواستم مثل درخت، خودم را و تو را توی همین زمین بکارم و پایمان را همین جا محکم کنم که هیچوقت نتوانی جایی بروی بدون من.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
بعد نفسی عمیق میکشم و میگویم: «خیلی نگرانم برای کار جدید. میترسم از پساش برنیایم.»
دستم را میگذاری روی دندهی ماشین، زیر دست خودت. به دستم نگاه میکنم که زیر انگشتهای بزرگت گم شده. میگویی: «نگران نباش. مطمئنم از پساش برمیآیی.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
عینک گردِ دورفلزیات را میزدی و از بالای کتاب میگفتی: «لیلی یعنی تجلی معشوق در چشم عاشق. یعنی خلوص عشق، فارغ از معشوق. لیلی، قدح است و عشق، شراب درون آن. باید قدح را در دست گرفت و مست شد با شراب.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
میگویم: «یادت میآید میثاق به من میگفت لیلی؟»
قلبم هزاربار در ساعت میتپد. فرق است میان اینکه در ذهنم تکرار شوی یا اینکه به زبانم بیایی. به زبانم که میآیی، واقعی میشوی. موج میشوی در هوا و دیگران هم میبینندت.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
بالای مژهها خط سیاه میکشم. کج میشود مثل همیشه. مثل تمام خطهای زندگیام که کشیدم و کج شد و پاک کردم و باز کشیدم و باز کج بود
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
وقتی سکوت میکنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمیکنم، میخندم. دهانم را باز میکنم و میگویم بله، موافقم. اما سکوت، میدانم که نمیکنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتنات موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را میبستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
نمیخواهم بروم. چرا هیچکس حرفم را نمیفهمد؟ حالا، حتا اگر بخواهم، دیگر زورم به این کارها نمیرسد. زورم به اندازهی روجا یا به اندازهی تو نیست. رفتن را از نزدیک دیدهام. در خانهی خودم بودی و دانهدانه از هر کاغذی که آماده کردی، نردبام ساختی و قدمبهقدم دور شدی از من. سخت بود. هزارتا نامه و مدرک جمع کردی، دادی برای ترجمه، مُهر زدی، امضا کردی، وقت سفارت گرفتی...
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
نه که بهم خوش نگذرد، نه. اما دلم تنگ میشود.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
باید بگردم چیزی پیدا کنم. یک دلخوشی. اگر فقط یک دلخوشی پیدا کنم، با خیال راحت نمیروم.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
اینکه، تنهایی خیلی سخت است شبانه. سختتر از زندگی بیرویا است. آدم همیشه توی ابرها زندگی نمیکند. کمکم میآید پایین و آن وقت تنهایی از همهچیز سختتر میشود. میفهمی؟»
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکهبهتکه، چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمیشوند. گمشان میکنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالیتر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطرهی خاکگرفته از گمکردهها، چیزی در آن باقی نمیماند.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
هیچکس نمیتوانست نگهت دارد، چه برسد به من، که دستهایم دور تنات باز بود و خودم پَرَت دادم. مثل کبوتر در آسمان، جلوِ چشمم بال زدی و دور شدی و دور شدی تا دیگر ندیدمت.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
روز خوبی را که از من فرار میکرد پیدا کرده بودم
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
ما دخترهای ناقصالخلقهای هستیم شبانه. از زندگی مادرهایمان درآمدهایم و به زندگی دخترهایمان نرسیدهایم. قلبمان مال گذشته است و مغزمان مال آینده و هر کدام آنقدر ما را از دو طرف میکشند تا دو تکه میشویم.
faeze
به تلویزیونمان نگاه کردم که درِ چوبی داشت و وقتی کارتون تمام میشد، درش را میبستم و پارچهی چهلتکهی مادر بزرگ را رویش میکشیدم. به دفتر مشق و کتاب فارسیام روی میز. به تابلوِ کوبلن مامان که پرندهی سفیدِ توی آسمانش را من دوخته بودم
کاربر mim_ alf
. فکر اینکه چرا به اینجا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون اینکه بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم. نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازهمان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز میتواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد
کاربر mim_ alf
از هیچچیز نترس. من و لیلا همیشه پیشت میمانیم. همهمان کنار هم پیر میشویم نمیگذاریم تنها بمانی.
Dear Moon
میترسیدم وقتی ارسلان رفت، دیگر هیچکس نباشد که دوستم داشته باشد. آن وقت تنهایی پیر شوم و از تاریکی بترسم و از پادرد گریه کنم و کسی نباشد مرا ببرد دکتر. وقتی نبود، اصلاً لازمش نداشتم. لعنتش میکردم که آمده بود و کاری کرده بود که دیگر نمیتوانستم بدون او زندگی کنم. یکبار او را لعنت میکردم و صدبار خودم را. هم بودن ارسلان برایم سخت بود، هم نبودنش.
Dear Moon
قلبمان مال گذشته است و مغزمان مال آینده و هر کدام آنقدر ما را از دو طرف میکشند تا دو تکه میشویم.
Dear Moon
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان