بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ | صفحه ۱۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

بریده‌هایی از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۷۸۸ رأی
۳٫۵
(۷۸۸)
چیزی نمی‌گوید. خوب است که نمی‌گوید. نمی‌خواهم حرف تو را بزنیم. امروز وقتش نیست. خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی. می‌توانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دست‌هایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. می‌توانی پشت کامپیوتر بنشینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدم‌ها گم شود و هیچ‌کس نگرانت نشود.
مریم
«فقط این‌که، تنهایی خیلی سخت است شبانه. سخت‌تر از زندگی بی‌رویا است. آدم همیشه توی ابرها زندگی نمی‌کند. کم‌کم می‌آید پایین و آن‌ وقت تنهایی از همه‌چیز سخت‌تر می‌شود. می‌فهمی؟»
Majnoon
منتظر شبانه نمی‌ماند. خودش پنجره را باز می‌کند. هوای گند و گرفته‌ی پاییز را بو می‌کشد. کِیف می‌کند، اهوازیِ باران‌ندیده.
سلما
امروز همه‌ی چراغ‌ها قرمز بود. نکند روز خوبی نباشد؟ اگر توی همین کوچه جای پارک بود، یعنی روز خوبی است. قلبم تاپ‌تاپ می‌کند و آرام از کوچه می‌گذرم. باید خوبی امروز را لای همین ماشین‌ها پیدا کنم. جا نیست. نفس حبس‌شده‌ام را رها می‌کنم توی ماشین و می‌پیچم تو کوچه‌ی کناری. درست پشت‌سرم ماشینی از پارک ‌می‌آید بیرون. می‌دانستم روز خوبی است. معلوم است که روز خوبی است
سلما
قبل از خوردن زنگ، در حیاط مدرسه، دور سنگر سنگی بدوم. دست هم را گرفته‌ایم و می‌چرخیم. «دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر ‌جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
سلما
نمی‌دانم این «چیزی شدن» را چه ‌کسی توی دهان ما انداخت؟ از کِی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این‌همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟
کاربر ۱۶۴۴۱۱۵
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی.
zeinab.ghl
«ما دخترهای ناقص‌الخلقه‌ای هستیم شبانه. از زندگی مادرهای‌مان درآمده‌ایم و به زندگی دخترهای‌مان نرسیده‌ایم. قلب‌مان مال گذشته است و مغزمان مال آینده و هر کدام آن‌قدر ما را از دو طرف می‌کشند تا دو تکه می‌شویم. اگر ناقص نبودیم الان هر سه‌تای‌مان نشسته بودیم توی خانه، بچه‌های‌مان را بزرگ می‌کردیم. همه‌ی عشق و هدف و آینده‌مان بچه‌های‌مان بودند، مثل همه‌ی زن‌ها توی تمام تاریخ، و این‌قدر دنبال چیزهای عجیب و بی‌ربط نمی‌دویدیم.
ghazalm
افسردگی بهاره می‌شود، پاییزه می‌شود، واکنشی می‌شود، تطابقی می‌شود و هر روز که دلش بخواهد با یک اسم تازه اجازه دارد بیاید و گلویم را تلخ کند
طاغی
می‌خواهم بروم یک جای دور. توی یک ویلا بنشینم روی مبل، هی سیگار بکشم و مشروب بخورم تا بمیرم.
طاغی
هر چیز بدی را می‌شود تحمل کرد، اگر یواش‌یواش آن را بفهمی.
طاغی
بالاخره باید عادت کند به شب‌ها تنها ماندن. اصلاً مگر قانون طبیعت این نیست؟
طاغی
دارم خودم را گول می‌زنم، مثل عاشقی که به‌جای بوسه، سیلی خورده و با خود‌ می‌گوید ‌اگر با من نبودش هیچ میلی...‌
afsaneh_&_fatemeh
وقتی سکوت می‌کنی، یعنی موافقی. وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم.
afsaneh_&_fatemeh
چایِ سرد‌شده‌ام را یک‌نفس سر می‌کشم. صدایش تکانم می‌دهد. از سکوت خانه است که صدای قورت دادن این‌قدر بلند در سرم می‌پیچد، یا از گوش‌هایم که دیگر عادت به شنیدن ندارند؟ عادت کرده‌ام به سکوت خالی خانه
afsaneh_&_fatemeh
دست هم را گرفته‌ایم و می‌چرخیم. «دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر ‌جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند
arezou
«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر ‌جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
Zahra.Kp
وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم.
Parinaz
ــ زندگی آدم‌ها همه‌اش دست خودشان نیست شبانه. تو فقط می‌توانی سهم خودت را درست زندگی کنی. بقیه‌اش دست دیگران است.
z.gh
می‌دانم. افسردگی بهاره می‌شود، پاییزه می‌شود، واکنشی می‌شود، تطابقی می‌شود و هر روز که دلش بخواهد با یک اسم تازه اجازه دارد بیاید و گلویم را تلخ کند. نباید بهش فکر کنم. بابا گفت: «حواست را پرت کن بابا‌جان. به چیزهای خوب فکر کن. مثلاً به کارت، که این‌قدر دوست‌اش داری.»
z.gh

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان