بریدههایی از کتاب پاییز فصل آخر سال است
۳٫۵
(۷۸۸)
بطریهای خالی، پوستهای میوه، تهسیگار، دستمالکاغذی و هر نشانهی روشن دیگری از دیشب را.
j
یک امروز را بهش فکر نکن لطفاً، هشت ماه گذشته. غذایت را بخور. امروز روز مهمی است، باید به چیزهای خوب فکر کنی.
j
صبحانهی مامان صبح را پُررنگ میکند. روز را خوب میکند. این صبحانه، صبحانهی روزهای مهم است. روز امتحان نهایی، روز اول دبیرستان، روز امتحان رامین و از همه مهمتر، روز کنکور.
hamideh
آه واگیر دارد، مثل خمیازه. پخش میشود توی هوا و آوار میشود روی دل آدمهایی مثل من، که گیرندهی غصه دارند.
hamideh
کاش الان ده روز دیگر بود، ده ماه دیگر، ده سال دیگر. آن وقت این روزهای سخت گذشته بود و تکلیف همهچیز معلوم شده بود.
Nazanin
«فقط اینکه، تنهایی خیلی سخت است شبانه. سختتر از زندگی بیرویا است. آدم همیشه توی ابرها زندگی نمیکند. کمکم میآید پایین و آن وقت تنهایی از همهچیز سختتر میشود. میفهمی
MaaM
گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکهبهتکه، چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمیشوند. گمشان میکنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالیتر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطرهی خاکگرفته از گمکردهها، چیزی در آن باقی نمیماند
MaaM
این موقعیتهای نفرتانگیز زندگی من کِی قرار است تمام شوند؟ تصمیمهای زجرآور بین بد و بد، بدتر و بدتر. دوراهیهایی که انتهای هر کدامشان یک شهر سوخته است. راهِ محکومبهشکست باید تنها راه باشد تا زجرش فقط زجر شکست باشد. همیشه باید تنها یک راه باشد که بدون عذابوجدان تا تهش بروی و در آن از شکنجهی وسوسهی راهی که انتخاب نشده، هر قدمت لرزانتر از قدم بعدی نباشد. باید همیشه تنها یک راه باشد. تنها یک راه
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
روی ملافهی کنارم دست میکشم. نیستی.
Melika
کاش مُرده بودی، اما نرفته بودی. اگر مُرده بودی، چیزهای خوبت برایم زنده میماند و بس بود برای بقیهی عمرم. اما رفته بودی و هیچچیز خوبی از تو باقی نمانده بود.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
هیچکس نمیتوانست نگهت دارد، چه برسد به من، که دستهایم دور تنات باز بود و خودم پَرَت دادم. مثل کبوتر در آسمان، جلوِ چشمم بال زدی و دور شدی و دور شدی تا دیگر ندیدمت.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
گفتم: «تهرانی هستی؟»
ــ نه، از اهواز آمدهام.
ــ پس چرا اینقدر سفیدی؟
ــ همهی اهوازیها که سیاه نیستند.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
هر چیز بدی را میشود تحمل کرد، اگر یواشیواش آن را بفهمی.
کاربر ۳۴۷۳۵۰۸
هنوز هم دوست دارم وقتی ساز میزنی و حواست نیست، به انگشتهایت نگاه کنم که میرقصند روی ساز.
☭• 𝒅𝒆𝒉𝒒𝒂𝒏𝒚𝒐𝒐
توی یک ویلا بنشینم روی مبل، هی سیگار بکشم و مشروب بخورم تا بمیرم. دکترایم را که بگیرم، مثل او میشوم. چه کیفی دارد اینقدر راضی بودن. آدم دیگر هیچ کاری در زندگی ندارد. فقط میماند عشقوحال و مُردن.
Lopha
آه واگیر دارد، مثل خمیازه. پخش میشود توی هوا و آوار میشود روی دل آدمهایی مثل من، که گیرندهی غصه دارند.
Lopha
«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکهبهتکه، چیزهایی را از زندگیمان گم میکنیم که دیگر هیچوقت پیدا نمیشوند. گمشان میکنیم و زندگیمان هر روز خالی و خالیتر میشود تا دیگر جز یک مشت خاطرهی خاکگرفته از گمکردهها، چیزی در آن باقی نمیماند.
مانی
میگویند از آدمیزاد هر چیزی برمیآید. میتواند دریا را خشک کند، کوه را بردارد، یا چه میدانم، درختهای جنگل را گره بزند بههم. دروغ میگویند. برنمیآید. آخرش یک مشت بیشرف میآیند گند میزنند به دریاهایی که خشک کرده. آن وقت باید دور بزند برود جنگل، کوه، چه میدانم، برود هر جا که میتواند گم شود. برود جایی که یادش برود دریایی بوده و او میخواسته خشکش کند.
haniyeh
باید بگردم چیزی پیدا کنم. یک دلخوشی. اگر فقط یک دلخوشی پیدا کنم، با خیال راحت نمیروم.
haniyeh
کاش شوک میدادند بهم و یادم میرفت همهچیز. اصلاً کاش حافظه نداشتم. ماهی میشدم، همانطور که بابا میخواست، و هر روز ریسِت میشدم. صبح که بیدار میشدم یادم میرفت دیروز قرار بود بروم فرانسه یا هر گور دیگری. یادم میرفت چهطور کنکور دادهام، بعد درس خواندهام، بعد پول درآوردهام، بعد فوق خواندهام، بعد پذیرش گرفتهام. آن وقت مثل ممنتو چیزهایی را که میخواستم مینوشتم روی دیوار. مینوشتم هیچی. هر روز فقط همین را مینوشتم. مینوشتم من هیچوقت نمیخواستهام هیچچیز بزرگی بشوم.
haniyeh
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان