بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ | صفحه ۲۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

بریده‌هایی از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۷۸۸ رأی
۳٫۵
(۷۸۸)
ــ ارسلان اخلاق بد دارد؟ اذیتت می‌کند؟ ــ نه. ولی خوب هم نیست. لج‌باز و مغرور است. هیچ آرزوی بزرگی نمی‌کند. هیچ خلاقیتی برای زندگی کردن ندارد. زندگی‌‌اش صد سال دیگر هم همین است. هر روزش مثل هم است و اصلاً متوجه نیست باید چیزی را عوض کند. دوست داشتم بنشینیم با‌هم کتاب بخوانیم و درباره‌اش حرف بزنیم. فیلم ببینیم، اصلاً نصفه‌شب برویم یوش، خانه‌ی نیما را ببینیم و برگردیم. ولی ارسلان اهل این کارها نیست. همه‌اش دوست دارد مسخره‌بازی دربیاورد و برنامه‌های لوس دسته‌جمعی بریزد. برود فرحزاد. برود شمال از صبح تا شب قلیان بکشد و بخوابد. نمی‌دانم وقتی می‌خواهد فکر کند به چی فکر می‌کند. معمولی ا‌ست. می‌فهمی؟ معمولی بودن بد است.
ghazalm
گرمای مانده‌ی مرداد با گرمای تازه‌ی خرداد فرق دارد. گرمای خرداد نو است و آفتاب تمیزش، نور می‌ریزد روی آدم. مرداد اما چرک و چرب است و بوی گند ماندگی می‌دهد.
miss_yalda
یکی از برگ‌های دیفن‌باخیای پاگرد طبقه‌ی اول زرد شده ‌بود و تیزی نوکش خشک بود. روی برگ‌هایش دست کشیدم. التماس می‌کرد نگذارم بمیرد. پرسیدم چه‌ات شده؟ گفتم آفتاب می‌خواهی؟ کاشی‌های سیاه را دوست نداری؟ کسی می‌آید کنارت سیگار روشن می‌کند؟ نگاه کردم به خاکش. نفس نداشت. با نوک انگشت‌هایم خاکش را به‌هم زدم. کیف کرد.
koko
همیشه باید تنها یک راه باشد که بدون عذاب‌وجدان تا تهش بروی و در آن از شکنجه‌ی وسوسه‌ی راهی که انتخاب نشده، هر قدمت لرزان‌تر از قدم بعدی نباشد.
طاغی
اگر فقط کمی گریه می‌کرد، فشار اشک‌ها دور چشم‌هایش را این‌طور کبود نمی‌کرد. روجا نباید بد باشد تا بتواند همیشه مواظب من و لیلا باشد.
nafiseh
تنهایی خیلی سخت است شبانه. سخت‌تر از زندگی بی‌رویا است. آدم همیشه توی ابرها زندگی نمی‌کند. کم‌کم می‌آید پایین و آن‌ وقت تنهایی از همه‌چیز سخت‌تر می‌شود. می‌فهمی؟»
nafiseh
دیگــر بــزرگ شـده‌ایم شــبانه. دوره‌ی آرزوهــای بــزرگ و شــادی‌هــای عجیب‌و‌غریب‌مان گذشته. به‌نظرت زندگی باید چه‌طور باشد؟ همه‌اش یک مشت چیز کوچک معمولی ا‌ست. اگر قرار باشد خوشحال باشیم باید با همین‌ها خوشحال باشیم.
nafiseh
«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر ‌جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
nafiseh
چیزی نمی‌گوید. خوب است که نمی‌گوید. نمی‌خواهم حرف تو را بزنیم. امروز وقتش نیست. خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی. می‌توانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دست‌هایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است.
nafiseh
دیگــر بــزرگ شـده‌ایم شــبانه. دوره‌ی آرزوهــای بــزرگ و شــادی‌هــای عجیب‌و‌غریب‌مان گذشته. به‌نظرت زندگی باید چه‌طور باشد؟ همه‌اش یک مشت چیز کوچک معمولی ا‌ست. اگر قرار باشد خوشحال باشیم باید با همین‌ها خوشحال باشیم.
fatemeh
این‌جا خانه‌ی من نیست. باید روزی را که از من فرار می‌کند پیدا کنم و خانه را شبیه خانه کنم. اگر رفتم سر کار و خوب شدم و خوب ماندم، باز به خانه می‌رسم. همه‌چیز را مرتب می‌کنم. لامپ‌های سوخته را عوض می‌کنم.
koko
به‌نظرت زندگی باید چه‌طور باشد؟ همه‌اش یک مشت چیز کوچک معمولی ا‌ست. اگر قرار باشد خوشحال باشیم باید با همین‌ها خوشحال باشیم.
Parinaz
جوری زندگی کن که بعد از تو آدم‌ها تو را یادشان بیاید.
Mina
مثلاً مثل کنکور ‌دادن‌مان. همه کنکور دادند، ما هم مثل همه. قطاری بود که داشت می‌رفت، همه هُل شدیم و سوارش شدیم. من حتا یک‌بار هم فکر نکرده بودم چرا باید بروم دانشگاه. حالا هم اگر بنشینی درست با خودت فکر کنی، اگر کاری داشته باشی این‌جا، یا چیزی داشته باشی که بکاردت توی خاک، نمی‌روی.»
z.gh
نمی‌دانم این «چیزی شدن» را چه ‌کسی توی دهان ما انداخت؟ از کِی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این‌همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم‌ها تو را یادشان بیاید.
z.gh
روحیه‌اش خوب است. از پیراهن قرمزی که پوشیده و موهای روشن‌اش‌ که ریخته روی شانه‌ها پیداست. از خانه که برق می‌زند. از این‌که همه‌چیز سر‌جایش است. از گل سرخی که روی میز گذاشته. از این‌که پنجره‌ها را باز کرده و همه‌ی چراغ‌ها روشن است. خیلی وقت است خانه‌اش این‌همه چراغ سالم با‌هم نداشته.
z.gh
باید شروع کنم به کار، هر کاری که باشد. کار که می‌کنم، حواسم را گم می‌کنم. در یک اتاقک گرد شیشه‌ای قایم می‌شوم و فراموش می‌کنم که چه‌طور زنده‌ام. آن ‌وقت قلبم آرام می‌شود و دیگر به سینه‌ام نمی‌کوبد.
z.gh
چه‌قدر صفحه‌ام را دوست دارم. صفحه‌ای که بچه‌ی کوچک من است. بچه‌ای که هر روز نو می‌شود و باید لباس تازه‌ای برایش بدوزم. می‌توانم هر روز بنشانمش روی پایم و براندازش کنم. بعد دوباره با لذت آن را حامله‌ شوم و به دنیا بیاورمش و بهش نگاه کنم که چه‌طور یک‌روزه پا می‌گیرد و همراهِ بچه‌های دیگر می‌رود دنبال زندگی خودش.
z.gh
گفتم بگذار حالا خوشحال باشد. هر چیز بدی را می‌شود تحمل کرد، اگر یواش‌یواش آن را بفهمی.
z.gh
دلم می‌خواهد مغزم را بیاورم بیرون و با برس بسابم. هی بسابم، هی بسابم، شاید این چیزهایی که رویش چسبیده شده کنده شود برود توی سینک. این‌طوری که نمی‌شود. باید بخوابم.
z.gh

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان