بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ | صفحه ۲۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

بریده‌هایی از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۷۸۸ رأی
۳٫۵
(۷۸۸)
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی. می‌توانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دست‌هایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. می‌توانی پشت کامپیوتر بنشینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدم‌ها گم شود و هیچ‌کس نگرانت نشود
forooghsoodani
خیلی وقت است داریم ادا درمی‌آوریم. ادای خوشبختی ساده‌ای که در این بدبختی محتوم ابدی گمش کرده‌ایم
forooghsoodani
گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر ‌جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
saba:)
می‌گوید: «ما دخترهای ناقص‌الخلقه‌ای هستیم شبانه. از زندگی مادرهای‌مان درآمده‌ایم و به زندگی دخترهای‌مان نرسیده‌ایم. قلب‌مان مال گذشته است و مغزمان مال آینده و هر کدام آن‌قدر ما را از دو طرف می‌کشند تا دو تکه می‌شویم. اگر ناقص نبودیم الان هر سه‌تای‌مان نشسته بودیم توی خانه، بچه‌های‌مان را بزرگ می‌کردیم. همه‌ی عشق و هدف و آینده‌مان بچه‌های‌مان بودند، مثل همه‌ی زن‌ها توی تمام تاریخ، و این‌قدر دنبال چیزهای عجیب و بی‌ربط نمی‌دویدیم.
m86
در را که باز می‌کنم، سکوت خانه‌ی خالی کوبیده می‌شود به صورتم و هوای سنگین آوار می‌شود روی سینه‌ام. پنجره‌های خانه را باز می‌کنم. تلویزیون را روشن می‌کنم تا چیزی کنارم تکان بخورد. همین که تکان بخورد کافی است، حس می‌کنم کسی در خانه نفس می‌کشد، حتا اگر پشت شیشه‌ی ضخیم تلویزیون باشد. نور کم‌رنگ عصر هنوز در خانه است، اما چراغ‌ها را روشن می‌کنم تا غم غروب‌ نتواند غافلگیرم کند.
m86
خوبیِ چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی می‌گویی و هر وقت نمی‌خواهی، نمی‌گویی و بدون خداحافظی گم می‌شوی. می‌توانی با بغض بخندی و هیچ‌کس نفهمد داری گریه می‌کنی. می‌توانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دست‌هایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. می‌توانی پشت کامپیوتر بنشینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدم‌ها گم شود و هیچ‌کس نگرانت نشود.
Mohsen--Bakh
درِ خانه را باز کردی و آمدی تو. من ساکت بودم. اما موافق، می‌دانم که نبودم. فکر می‌کردم نمی‌روی. منتظر بودم بیایی توی اتاق، مرا ببوسی و بگویی پشیمان شده‌ام، تو موافق نباشی هیچ‌جا نمی‌روم. منتظر بودم بیایی و بگویی معلوم است که تنهایت نمی‌گذارم، کجا بروم بدون تو؟ مطمئن بودم نمی‌روی.
Amireh
دوره‌ی آرزوهــای بــزرگ و شــادی‌هــای عجیب‌و‌غریب‌مان گذشته. به‌نظرت زندگی باید چه‌طور باشد؟ همه‌اش یک مشت چیز کوچک معمولی ا‌ست. اگر قرار باشد خوشحال باشیم باید با همین‌ها خوشحال باشیم.
Azar
«دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده.» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگی گم کردن را قبل از پیدا کردن یادمان دادند؟ شاید برای همین است که هر روز، تکه‌به‌تکه، چیزهایی را از زندگی‌مان گم می‌کنیم که دیگر هیچ‌وقت پیدا نمی‌شوند. گم‌شان می‌کنیم و زندگی‌مان هر روز خالی و خالی‌تر می‌شود تا دیگر ‌جز یک مشت خاطره‌ی خاک‌گرفته از گم‌کرده‌ها، چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
sarvenaz
کاش می‌توانستم کنترل آدم‌ها را بگیرم دستم و نگذارم چیزی بپرسند. اصلاً هر وقت رسیدند به پرسیدن، خاموش‌شان کنم‌ یا بزنم‌شان جلو‌ یا بزنم خردشان کنم.
mohi
نمی‌دانم این «چیزی شدن» را چه ‌کسی توی دهان ما انداخت؟ از کِی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این‌همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟
mohi
کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالوده‌مان ترک خورد که بدون این‌که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمی‌توانیم از جای‌مان بلند شویم. نمی‌توانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بوده‌ایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازه‌مان را طوری غیر‌مقاوم ساخت که هر روز می‌تواند برای شکستن‌مان چیزی داشته باشد؟
hani
کدام احمقی گفته زمان خطی است؟ دروغ گفته. زمان معادله‌ی چند‌مجهولی است.
zeinab.ghl
«معمولی بودن بد نیست، خوب است. اصلاً همین خوب است که روزهایش شبیه هم است. می‌دانی فردا کجاست و پس‌فردا و ده سال دیگر.
zeinab.ghl
تو آدم تنها گذاشتن نبودی. رفته بودی که مرا بترسانی، اما نمی‌دانم چرا دیر کرده بودی.
zeinab.ghl
مامان زیر بازوهای ماهان را گرفت و نگهش داشت. ــ وایسا مامان. حالا برو بغل خواهرت. ولش کرد و هلش داد طرف من. زانوهای ماهان خم شد و افتاد. مامان عرق کرده بود و موهای سیاهش رشته‌رشته به گردن و پیشانی‌اش چسبیده بود. دوباره بلندش کرد. نفس‌نفس می‌زد. ــ پاشو پسرم. خواهرت را نگاه کن. فقط دو قدم است. برو. دوباره ماهان را ایستاند و ول کرد. ماهان با صورت خورد زمین. من گریه کردم، التماس کردم. ــ ولش کن مامان. گناه دارد. ــ مگر نگفتم حرف نزن؟ از جایت تکان نخور. وقتی آمد طرفت، بگیرش. ایستادم. ماهان می‌افتاد و گریه نمی‌کرد. فقط هر‌بار سرش را از روی زمین بلند می‌کرد و با التماس نگاهم می‌کرد. من هق‌هق می‌کردم و فکر می‌کردم تا بابا برسد ماهان می‌میرد و باید مثل بابابزرگ بپیچیمش توی پارچه‌ی سفید و بگذاریم لای سنگ‌های توی خاک و هی گریه کنیم
fatemeh rokni
دوست دارم هر وقت می‌خواهم چیزی بگویم، از دور بگویم و قایم شوم و هر وقت می‌خواهم جواب بشنوم، از دور بشنوم. نمی‌خواهم کسی جلوم بنشیند و نگاهم کند و منتظر حرفی باشد.
El
می‌گویند از آدمیزاد هر چیزی برمی‌آید. می‌تواند دریا را خشک کند، کوه را بردارد، یا چه‌ می‌دانم، درخت‌های جنگل را گره بزند به‌هم. دروغ می‌گویند. برنمی‌آید. آخرش یک مشت بی‌شرف می‌آیند گند می‌زنند به دریاهایی که خشک کرده. آن‌ وقت باید دور بزند برود جنگل، کوه، چه ‌می‌دانم، برود هر جا که می‌تواند گم شود. برود جایی که یادش برود دریایی بوده و او می‌خواسته خشکش کند.
ghazalm
نمی‌دانم این «چیزی شدن» را چه ‌کسی توی دهان ما انداخت؟ از کِی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. این‌همه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی می‌کنند. بیدار می‌شوند و می‌خورند و می‌دوند و می‌خوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم‌ها تو را یادشان بیاید.
ghazalm
درست است که همه را حاکم‌باشی بخورد؟ پریدم از بغلش بیرون. پاهایم را چهاربار کوبیدم روی زمین. رامین با من داد زد: «نه، نه، نه، نه.»
ghazalm

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان