بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫ | صفحه ۲۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

بریده‌هایی از کتاب ‫پاییز فصل آخر سال است‬‌‫

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۷۸۸ رأی
۳٫۵
(۷۸۸)
متنفرم از این‌که مثل هر روز تنها برسم خانه. کسی نباشد در را برایم باز کند و مجبور شوم خودم کلید بیندازم. متنفرم از این که شب‌ها، خودم چراغ‌ها را روشن کنم. از این‌که بعضی وقت‌ها صدای خودم را بشنوم که دارم بلند‌بلند با خودم حرف می‌زنم و از فکر این‌که دارم دیوانه می‌شوم، هر‌بار بیشتر از قبل بترسم. دلم نمی‌خواهد بروم خانه. امروز نه.
Dear Moon
دلم به هر چیزی راضی می‌شود به‌جز تاریکی و سکوت خانه.
Dear Moon
دیگر راه نمی‌رفتم. پرهای شادی‌ام دیگر نبودند و کتاب‌فروشی باغ دیگر هیچ‌جایی از قلبم نبود. پاهای من روی زمین بود، اگر تو پاهایت را از روی زمین برنمی‌داشتی و سوار آن هواپیمای لعنتی نمی‌شدی. برای تو زندگی واقعی یک چیز بود و زندگی من شبیه زندگی واقعی تو نبود. من دوست داشتم معلم و کتاب‌فروش و سولیست پیانو و روزنامه‌نگار شوم. از هیچ‌کدام‌شان کوتاه نمی‌آمدم. یکی را که شروع می‌کردم دلم برای آن یکی پر می‌زد و سراغ آن یکی که می‌رفتم، هوای دیگری را می‌کردم.
Dear Moon
کنار پیشخان آشپزخانه ایستادی و من دور خانه راه رفتم. راه رفتم و گفتم می‌خواهم چیدمان قفسه‌ها را عوض کنم و نویسنده‌های هر کشور را یک جا بچینم. گفتم می‌خواهم بگویم یک پیانوِ دیواری بگذارند گوشه‌ی کتاب‌فروشی تا برای‌شان ساز بزنم. گفتم وقتی مشتری نیست، می‌نشینم روی صندلی ته سالن و همه‌ی کتاب‌ها را می‌خوانم تا تو بیشتر دوستم داشته باشی. گفتم چه معنا دارد تو و شبانه همه‌ی کتاب‌های دنیا را بلد باشید، آن ‌وقت من فقط چند رمان بی‌اهمیت خوانده‌ باشم. گفتم وقتی همه‌ی کتاب‌ها را خواندم، با هر کسی که آمد کتاب‌فروشی حرف می‌زنم و بعد از این‌که فهمیدم چی دوست دارد، بهترین کتاب را به دست‌اش می‌دهم. بعد منتظر می‌مانم تا روزی بیاید و بگوید از کتاب خوش‌اش آمده. گفتم اصلاً کمی که بگذرد، خودمان ‌کتاب‌فروشی باز می‌کنیم. گفتم هی دست‌های خاکی از کتابم را با مانتو‌م پاک می‌کنم و وقتی می‌آیم خانه دو طرف مانتو‌م کثیف است. جیب‌هایم را نشان دادم و گفتم: «این‌جا! همین جا خاکی می‌شود.»
Dear Moon
آن روز اما خودم برای خودم کار پیدا کرده بودم. توی کتاب‌فروشی کوچکی که لای قفسه‌هایش بوی خاک مانده روی شیرازه‌ی کتاب می‌آمد
Dear Moon
تنها چیزی که می‌خواستم، کار بود. می‌خواستم پیدایش کنم تا بدانم فردا کجا هستم و پس‌فردا و ده سال دیگر. می‌خواستم مثل درخت، خودم را‌ و تو را‌ توی همین زمین بکارم و پای‌مان را همین‌ جا محکم کنم که هیچ‌وقت نتوانی جایی بروی بدون من.
Dear Moon
دارم خودم را گول می‌زنم، مثل عاشقی که به‌جای بوسه، سیلی خورده و با خود‌ می‌گوید ‌اگر با من نبودش هیچ میلی...‌
Dear Moon
باید خوشحال باشم. باید به چیز خوبی فکر کنم. مثلاً به تو. به تو که فکر می‌کنم، مغزم به هیچ‌جای ناآرامی نمی‌پرد.
Dear Moon
هر‌بار که می‌پیچم، آدم‌ها زیادتر می‌شوند و تندتر راه می‌روند. مثل مولکول‌های سیال با حرکت کاتوره‌ای، در‌هم می‌روند و از هم رد می‌شوند. ‌پیاده‌رو و‌ خیابان، بین اتوبوس‌های بزرگ و ماشین‌های کوچک، پُر از آدم‌هایی است که با‌هم و با تلفن‌های‌شان حرف می‌زنند. لب‌های‌شان کابوس‌وار می‌جنبد و کلمه‌هایی عجیب می‌گویند، به زبانی که نمی‌شناسم. هزاران نفرند. همه‌ی هزاران نفرشان انگار در سر من حرف می‌زنند.
Dear Moon
روجا دست‌هایش را روی دلش می‌گذارد و گارسون را صدا می‌زند. ــ آقا یک ظرف به ما می‌دهی؟ باقی‌ غذا را می‌بریم. چشم‌غره می‌روم بهش. بُراق می‌شود.
Dear Moon
بیا برو یک قبر درست کن برای میثاق و هر روز روی آن گریه کن، اما باقی دنیا را قبرستان نکن دیگر.
Dear Moon
چه اهمیتی دارد که صدایم می‌کردی لیلی یا لیلا. چه اهمیتی دارد که مبل‌های خانه‌مان قرمز بود یا قهوه‌ای. کت نیلی تن‌ات بود یا سرمه‌ای، غذا خوردن روجا را دوست داشتی یا نه. مهم این است که نباید می‌رفتی؛ اما رفتی.
Dear Moon
عینک گردِ دور‌فلزی‌ات را می‌زدی و از بالای کتاب می‌گفتی: «لیلی یعنی تجلی معشوق در چشم عاشق. یعنی خلوص عشق، فارغ از معشوق. لیلی، قدح است و عشق، شراب درون آن. باید قدح را در دست گرفت‌ و مست شد با شراب.»
Dear Moon
می‌گویم: «یادت می‌آید میثاق به من می‌گفت لیلی؟» قلبم هزار‌بار در ساعت می‌تپد. فرق است میان این‌که در ذهنم تکرار شوی یا این‌که به زبانم بیایی. به زبانم که می‌آیی، واقعی می‌شوی. موج می‌شوی‌ در هوا ‌و دیگران هم می‌بینندت. روجا شنیده و حالا دیگر تو را و لذت به یاد آوردن این‌ را که شبیه هیچ‌کس دیگری صدایم نمی‌زدی ‌با او شریکم.
Dear Moon
دلم می‌خواهد دست بزرگی بیاید و برم دارد بگذارد وسط زمستان، توی کوچه‌ای بن‌بست، زیر سایه‌ی یک چنار بزرگ.
Dear Moon
گرمای مانده‌ی مرداد با گرمای تازه‌ی خرداد فرق دارد. گرمای خرداد نو است و آفتاب تمیزش، نور می‌ریزد روی آدم. مرداد اما چرک و چرب است و بوی گند ماندگی می‌دهد. حتا آفتابش هم، از لای کلی کثافت رد می‌شود و می‌چسبد به تن و هیچ راهی برای خلاص شدن از بوی مُرده و خفه‌اش نیست.
Dear Moon
باید عادت کنم به پوشیدن رنگ‌های شاد، به خوشحال و سرحال بودن.
Dear Moon
رفتم توی اتاق و در را بستم. لباس‌هایت روی تخت بود. تنها حجم روشنی از تو که بی‌تو در خانه مانده بود.
Dear Moon
وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی‌کنم، می‌خندم. دهانم را باز می‌کنم و می‌گویم بله، موافقم. اما سکوت، می‌دانم که نمی‌کنم
Dear Moon
دوست دارم هر وقت می‌خواهم چیزی بگویم، از دور بگویم و قایم شوم و هر وقت می‌خواهم جواب بشنوم، از دور بشنوم. نمی‌خواهم کسی جلوم بنشیند و نگاهم کند و منتظر حرفی باشد. روزنامه را هم برای همین دوست دارم. دوست دارم توی تحریریه بنشینم و بنویسم و فردا پشت چنار بزرگ کوچه‌ی روبه‌روی کیوسک بایستم و ببینم چند نفر موقع ورق زدن خیره می‌شوند به تیتر مطلبی که نوشته‌ام.
Dear Moon

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

حجم

۱۶۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان