بریدههایی از کتاب مجموعه اشعار عبید زاکانی
۴٫۲
(۶۵)
فت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
رمضان اسماعیلی
جدائی نیست
مدام آتش شوق تو در درون منست
رمضان اسماعیلی
مست تو به میخانه مرا
متحیر شدهام تا غم عشقت
رمضان اسماعیلی
آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز
رمضان اسماعیلی
بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا
فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
هزار بار فتادم به دام دیده و دل
هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
ز مهر او نتوانم که روی برتابم
ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا
به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده
اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا
عبید از کرم یار بر مدار امید
که لطف شامل او بس امیدگاه مرا
alidrz
گر نه زنجیر سر زلف تو باشد یکدم
نتوان داشت در این شهر به زنجیر مرا
mohadase
من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم
mohadase
شوریدگان ما را در بند زر نبینی
دیوانگان ما را باغ و سرا نباشد
در لنگری که مائیم اندوه کس نبیند
در تکیهای که مائیم غیر از صفا نباشد
از محتسب نترسیم وز شحنه غم نداریم
تسلیم گشتگان را بیم از بلا نباشد
با خار خوش برآئیم گر گل به دست ناید
بر خاک ره نشینیم گر بوریا نباشد
هرکس بهر گروهی دارد
لیوبی1
خوش نفس با غنچه هر دم
حدیث نافهٔ چین میکند باز
شکوفه هر زری کاورد بر دست
نثار پای نسرین میکند باز
گشاده چشم خواب آلود نرگس
تماشای ریاحین میکند باز
زمین از ابر احسان میپذیرد
هوا را سبزه تحسین میکند باز
عبید از دولت خسرو در این فصل
بنای عیش شیرین میکند باز
لیوبی1
که بر جان ما نهاد
رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز
از کوی دوست بیخود و سرگشته میرویم
دل خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز
بوسیست خونبهای من و لعل او مرا
صد بار کشت و میندهد خونبها هنوز
دل در شکنج طرهٔ پر پیچ و تاب او
مانده است در کشاکش دام بلا هنوز
مسکین عبید در غم عشقش ز جان و
لیوبی1
حجم
۳۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
حجم
۳۰۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
قیمت:
رایگان