بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مجموعه اشعار فروغی بسطامی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مجموعه اشعار فروغی بسطامی

بریده‌هایی از کتاب مجموعه اشعار فروغی بسطامی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۲۱ رأی
۴٫۸
(۲۱)
از لب شکرین او بوسه به جان خریده‌ام زان که حلاوتی بود جنس گران خریده را گر به سر من آن پری از سر ناز بگذرد بر سر راهش افکنم پیرهن دریده را
مهدی
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا مگر به دامن محشر برند مست مرا چگونه از سرکویت توان کشیدن پای که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
مهدی
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند فریاد که در رهگذر آدم خاکی بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند همت طلب از باطن پیران سحرخیز زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند زنهار مزن دست به دامان گروهی کز حق ببریدند و به باطل گرویدند چون خلق درآیند به بازار حقیقت ترسم نفروشند متاعی که خریدند کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی از دام گه خاک بر افلاک پریدند
littel dark age(محمد)
گر به فراق تو زنده‌ام عجبی نیست تیغ نبرد سری که پیش تو بند است
:)
بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو
Ali Yeganeh
خرسند شکاری که نشینی به کمینش قربان خدنگی که رها شد ز کمانت
مهدی
هر جا سخنی از آن دهان رفت کیفیت باده از میان رفت خوش آن که به دور چشم ساقی سر مست و خراب از این جهان رفت
مهدی
شبی بی روی آن مه روز کردن برون از حد امکان است ما را
AmiR
بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم معنی عشق تو را بر همه روشن کردم کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد که من از گردش آن نرگس رهزن کردم
سیامک
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را
|ݐ.الف
به امید عهد سستش همه عهده شکستم
|ݐ.الف
تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی من به تصدیق نظر محو تماشای توام
|ݐ.الف
تا لعل تو باده داده یاران را بس توبه شکسته توبه کاران را
سپیده دم اندیشه
وقت مردن پا نهاد آن شمع بالین مرا تا بخربندی ستاند جان غمگین مرا دوش بوسیدم لب شکرفشانش را به خواب کاش پنداری نبود این خواب شیرین مرا
سپیده دم اندیشه
یکی سلام رساند ز ساحت چینش صفات ذات ورا شرح کی توانم داد اگر که وصف کنم صدهزار چندینش گدا چگونه کند مدح پادشاهی را که خسروان همه جا کرده‌اند تحسینش فروغی از لب نوشین او مگر دم زد که شهره در همه شهر است شعر شیرینش
:)
آن که کرد از غم عشق تو ملامت ما را علت آن است که از شادی ما بی‌خبر است
i_ihash
یک قوم جگرخونند از لعل می‌آلودت یک جمع پریشانند از زلف پریشانت
مهدی
اثر شست تو خون همه را ریخت به خاک ور نه در کش مکش تیر و کمان این همه نیست هیچکس ره به میان تو ز موی تو نبرد با وجودی که ز مو تا به میان این همه نیست خود مگر روز جزا رخ بنمایی ورنه جلوهٔ حور و تماشای جنان این همه نیست تو ندانی نتوان نقش تو بستن به گمان زان که در حوصلهٔ وهم و گمان این همه نیست جام می نوش به یاد شه جمشید شعار که مدار فلک و دور زمان این همه نیست شاه دریا دل بخشنده ملک ناصردین که بر همت او حاصل کان این همه نیست آن چه من زان دهن تنگ، فروغی دیدم کی توان گفت که تقریر زبان این همه نیست
مهدی
دلم در سینه می‌لرزد ز چین زلف او آری کبوتر می‌تپد هر چا پر شاهین شود پیدا
مهسا🍃
طعنه بر مجنون مزن گر عاقلی
" بامِ آسمون "

حجم

۶۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

حجم

۶۰۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

قیمت:
رایگان