بریدههایی از کتاب مجموعه اشعار فروغی بسطامی
۴٫۸
(۲۱)
ترک چشم تو بیارست صف مژگان را
تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را
سپیده دم اندیشه
کسی از دست قضا جان به سلامت نبرد
مگر آن تن که بر تیغ محبت سپر است
i_ihash
ز بس خو با خیال او گرفتیم
وصال و هجر یکسان است ما را
رهگذر
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
S
به جان تا شوق جانان است ما را
چه آتشها که بر جان است ما را
سپیده دم اندیشه
آشفته خاطر کردهام جمعیت عشاق را
هر شب که یاد آوردهام زلف پریشان تو را
مهدی
باعث مردن بلای عشق باشد مرا
راجت جان من آخر آفت جان شد مرا
نرگس او با دل بیمار من الفت گرفت
عاقبت درد محبت عین درمان شد مرا
سپیده دم اندیشه
تا باد صبح دم زد از آن زلف و خط و خال
آتش گرفت عنبر و عود و عبیر را
هر دل که شد به گوشهٔ چشم وی آشنا
یک سو نهاد گوش نصیحت پذیر را
بوسی نمیدهد به فروغی مگر لبش
بوسیده درگه ملک ملک گیر را
زیب کلاه و تخت محمد شه دلیر
کار است ملک و ملت و تاج و سریر را
:)
سر سودا زده بسپار به خاک در دوست
که از این خاک توان یافت سر و سامان را
مهدی
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
سپیده دم اندیشه
گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس
ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را
مهدی
از کشت عمل بس است یک خوشه مرا
در روی زمین بس است یک گوشه مرا
تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم
چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
S
تا دهان او لبالب شد ز نوش
غنچه را در پوست خون آمد به جوش
بزم او بهتر ز گلگشت بهشت
نام او خوش تر ز الهام سروش
با غمش تا طاقتی داری بساز
در پیاش تا ممکنت باشد بکوش
صید قید او نمییابد خلاص
مست جام او نمیآید به هوش
:)
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
cuttlas
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
cuttlas
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه میگردی
که دل گم کرده ام آنجا و میجویم نشانش را
reza esmaeili
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه میگردی
که دل گم کرده ام آنجا و میجویم نشانش را
سپیده دم اندیشه
نرگس بیمار تو گشته پرستار من
تا چه کند این طبیب با دل بیمار من
Mohsen
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهٔ چشم من ببین
تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
معجزه ی سپاسگزاری
آن که مرادش تویی از همه جویاتر است
وان که در این جستجو است از همه پویاتر است
گر همه صورتگران صورت زیبا کشند
صورت زیبای تو از همه زیباتر است
چون به چمن صف زنند خیل سهی قامتان
قامت رعنای تو از همه رعناتر است
سنبل مشکین تو از همه آشفتهتر
نرگس شهلای تو از همه شهلاتر است
مهدی
حجم
۶۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
حجم
۶۰۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
قیمت:
رایگان