چون پادشاه روی نمود غلام خاص از دیدار پادشاه بیخود و مست شد، قدح از دستش بیفتاد و بشکست. دیگران چون از او چنین دیدند قدحها را به قصد بینداختند، پادشاه عقاب کرد، گفتند که او مقرّب بود چنین کرد، پادشاه گفت: «ای ابلهان آن را او نکرد، من کردم... آن یک گناه عین طاعت بود بلکه بالای طاعت...»
Ali Yeganeh
مجنون خواست که پیش لیلی نامه نویسد، قلم در دست گرفت و نوشت: «خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد پس نامه پیش که نویسم چون در این محلها میگردی» قلم بشکست و کاغذ بدرید!
Ali Yeganeh
زاهد بودم ترانهگویم کردی
سر فتنۀ بزم و بادهخویم کردی
سجادهنشین باوقاری بودم
بازیچۀ کودکان کویم کردی
Ali Yeganeh
ای دل تو در این واقعه دمسازی کن
وی جان به موافقت سراندازی کن
ای صبر تو پای غم نداری بگریز
ای عقل تو کودکی برو بازی کن
Ali Yeganeh
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او رانکشند
Ali Yeganeh
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
Ali Yeganeh
گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم
در هوسِ بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
Ali Yeganeh
باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدلتریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گِرد ما گردید شد در خون خویش
Ali Yeganeh
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرّد
نَهِلَد کشتۀ خود را کُشد آنگاه کِشاند
چو دَمِ میش نماند ز دَمِ خود کندش پر
تو ببینی دَمِ یزدان به کجاهات رساند
Ali Yeganeh
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
Ali Yeganeh