بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرگ | صفحه ۴ | طاقچه
۳٫۳
(۳۵)
مرگ نقشی دوگانه در معنادار بودن زندگی ما ايفا می‌کند. از يک‌سو مرگ است که به زندگی ما ضرورت و زيبايی می‌بخشد. بدون مرگ ظاهرا کمتر چيزی اهميت دارد. با مرگ اما خيلی چيزها اهميت می‌يابد. از سوی ديگر مرگ همان معنايی را که به زندگی می‌بخشد، تهديد می‌کند. شکنندگی زندگی دو وجه متضاد دارد. مرگ هم به اين زندگی اعتبار می‌بخشد و هم آن را از اعتبار می‌اندازد. اعتبار می‌بخشد به اين معنی که به کارهايی که می‌کنيم نوعی ضرورت و اضطرار می‌بخشد: به لحظه‌های زندگی ما نوعی برگشت‌ناپذيری، منحصربه‌فرد بودن و يگانگی می‌دهد. و از اعتبار می‌اندازد به اين معنا که هر لحظه اين ضرورت و اضطرار و اين منحصربه‌فرد بودن را تهديد به نابودی می‌کند.
محمد
در داستان «ناميرا»ی بورخس، هومر وضعيت ميرايی را برای کارتافيلوس اينگونه توضيح می‌دهد: مرگ (يا نشانه آن) انسان‌ها را ارزشمند و رقّت‌انگيز می‌کند. آنچه آنها را به حرکت وامی‌دارد شرايط شبح‌وارشان است؛ هر کاری که انجام می‌دهند ممکن است آخرين کارشان باشد؛ هيچ چهره‌ای نيست که مانند چهره‌ای در خواب در آستانه محو شدن نباشد. برای انسان‌های فانی همه چيز ارزش چيزی بازگشت‌ناپذير و در خطر نابودی را دارد.
محمد
ناميرايی مشکل ديگری نيز برای تعهدات ما ايجاد می‌کند، مشکلی که داستان بورخس آن را به‌روشنی بيان کرده است. وقتی برای هر کاری هميشه فرصت داريم، دشوار است که بتوانيم به چيزی اهميت دهيم. اشتغالات و دلمشغولی‌هايمان اضطرارشان را از دست می‌دهند.
محمد
همه ما بالاخره يک روز آينده‌ای را که برای خودمان در ذهن ترسيم کرده بوديم، رها می‌کنيم: نمی‌توانيم همزمان دو مسير حرفه‌ای متمايز را دنبال کنيم؛ بالاخره مجبوريم نانی سر سفره‌مان بياوريم؛ خيلی از ما در مسيری می‌افتيم که پيش‌بينی نمی‌کرديم. يک روز صبح از خواب بيدار می‌شويم و به ياد می‌آوريم که زمانی می‌خواستيم نوازنده بشويم يا کافه‌ای باز کنيم و يا با کار کردن در اينجا و آنجا دور کشور يا دور دنيا را بگرديم. اما به هر دليل الان ديگر برای اين کارها دير شده است.
محمد
در اين ديدگاه مرگ فقط وقتی بر ما چيره می‌شود که ما نسبت به آن آگاهی پيدا کنيم. مسلّما اين به آن معنی نيست که ما واقعا وقتی می‌ميريم که نسبت به مردن خود آگاه باشيم. بلکه به اين معناست که اگر ما نسبت به واقعيت مرگ خودمان آگاه نباشيم مرگ بخشی از کيستی ما نخواهد شد. به يک معنا بدون اين آگاهی ما موجوداتی ميرا نخواهيم بود: موجوداتی نخواهيم بود که ميرايی واقعيت مهمی درباره ما باشد. به همين منوال دقيقا به‌دليل همين آگاه بودن است که ميرايی واقعيت مهمی برای ماست.
محمد
انسان تنها موجودی نيست که می‌ميرد: همه موجودات زنده دير يا زود می‌ميرند. ولی ما موجوداتی هستيم که می‌دانيم خواهيم مرد، و از اين موضوع در تمام عمرمان، حتی وقتی که خطری قريب‌الوقوع تهديدمان نمی‌کند باخبريم. ممکن است موجودات ديگری هم باشند که از اين امر باخبر باشند، اما ما يقينا باخبريم.
محمد
اگر همان‌طور که در آن بخش مطرح کردم، مرگ اساسی‌ترين امر مسلّم در زندگی انسان باشد، پس تصور زندگی انسان بدون مرگ دشوار خواهد شد. به يک معنی، زندگی ابدی اصلاً ديگر زندگی انسانی نيست.
محمد
ميرايی به رخدادهای زندگی ما معنی می‌بخشد و به ما کمک می‌کند تا آن معنا را در زندگی‌مان پيگيری کنيم. اگر فرد مدت محدودی زنده باشد، آنگاه نحوه زندگی و اعمال او مهم خواهد بود.
محمد
ناميرا نگران از دست دادن هيچ چيز نيست. زمان برای تجربه کردن هر چيزی وجود دارد. در واقع آن‌قدر فرصت هست که بتوان هر چيزی را مکررا و بی‌نهايت بار تجربه کرد. برای کسانی که می‌ميرند، لحظه لحظه هستی منحصربه‌فرد است. اما برای ناميرايان به‌عکس فقط تکرار وجود دارد
محمد
اگر زمانی بی‌پايان برای زندگی در اختيار داشته باشيم هر چيزی به‌هرحال روزی اتفاق خواهد افتاد. هيچ کاری نيست که موجودی ناميرا نتواند سرانجام روزی انجامش دهد؛ و در واقع هيچ کاری نيست که او سرانجام انجامش ندهد.
محمد
ما ترجيح می‌دهيم با مرگ و دلهره ناشی از آن رويارو نشويم. بنابراين شيوه‌هايی از زندگی را برمی‌گزينيم که ما را از تصديق مرگ دور نگه دارد. هرچند ما انسان‌ها موجوداتی هستيم که از فانی بودنمان آگاه هستيم خودمان را به نحوی تسلی می‌دهيم که انگار از اين واقعيت آگاه نيستيم. ما چنان زندگی می‌کنيم که انگار مرگ و تهديد بی‌معنايی آن اصلاً دغدغه ما نيست.
محمد
ما آن سه مضمون را می‌توانيم به اين شيوه بيان کنيم: نخست، مرگ پايان ماست. پس از مردن هيچ چيز از ما باقی نمی‌ماند. ما موجودات زنده‌ای هستيم که هم‌اکنون زنده‌ايم و بس. اين زندگی هيچ مقصد و مقصودی جز خودش ندارد و به چيز ديگری ختم نمی‌شود: نه پاداشی هست و نه کيفری. همه راه‌ها فقط به فنای ما ختم می‌شود. به‌علاوه ــ و اين مضمون دوم است‌ــ مرگ فی‌نفسه به زندگی ما معنا نمی‌بخشد. هنگام مرگ رشته‌هايی که ما را به جهان بسته است در هم گره نمی‌خورد يا بافته نمی‌شود تا منسوجی بزرگتر را به وجود آورد. اين رشته‌ها فقط گسسته می‌شود و بدون هيچ الگو يا پيوندی رها می‌شود. و سومين مضمون اين است که مرگی که اين رشته‌ها را می‌گسلد ممکن است هر آن اتفاق بيفتد. نمی‌توان گفت که چه زمانی با مرگ روبرو خواهيم شد اما بی‌ترديد با آن روبرو خواهيم شد. ما هميشه ــ اگرچه نه با آگاهی ژرف‌انديشانه‌ــ می‌دانيم که زندگی‌مان روزی بی‌نتيجه و برای هميشه متوقف خواهد شد. و اينکه آن روز هر روزی می‌تواند باشد. مرگ در بعضی روزها کمتر محتمل است، ولی هر روزی ممکن است اتفاق بيفتد.
محمد
نکته نهفته در پس اين ترکيب اين است که ما يقينا خواهيم مرد، و اين اتفاق هر زمانی ممکن است رخ دهد. اين حرف به اين معنی است که مرگ هميشه با ماست. فکرش دست از سر ما برنمی‌دارد. در هر لحظه از زندگی ما همراهی‌مان می‌کند. هيچ‌گاه از مرگ دور نيستيم، چون به‌طور اجتناب‌ناپذيری رخ خواهد داد و لحظه‌ای که رخ خواهد داد در اختيار ما نيست. البته ما هميشه به مرگ فکر نمی‌کنيم. در واقع بيشتر ما سعی می‌کنيم به مرگ فکر نکنيم. اما فکر نکردن به چيزی به اين معنی نيست که وجود ندارد و در شکل دادن به آن چيزی که هستيم و نحوه زندگی‌مان تأثير نمی‌گذارد. اين مسئله مخصوصا در مورد مسائل ناخوشايند صدق می‌کند. لازم نيست به روانکاوی يا به وجودِ ناخودآگاه معتقد باشيم تا تصديق کنيم که چيزهايی هست که آدم‌ها از مواجهه با آنها طفره می‌روند، اما با اين حال بر نحوه رفتارشان تأثير دارند.
محمد
مشخصه زندگی انسانی دلمشغولی‌های آن است. زندگی بشر عمدتا چيزی نيست جز يک سلسله دلمشغولی‌ها: دلمشغولی با ديگران، با تحقيق و درس، با شغل، با فعاليت‌ها و سرگرمی‌ها. اين دلمشغولی‌ها لذت و رنج به همراه دارند، اما خودِ درگير شدن در آنها چيزی بيشتر از لذت و رنجِ صرف است.
محمد
پايان رمان به ما اجازه می‌دهد که برگرديم و در معنای آن تعمق کنيم. پايان هر اثر هنری (يا لااقل هر اثر هنری که روايتی زمانمند دارد) مهم است. در پرتو اين پايان است که ما آنچه را که اتفاق افتاده می‌سنجيم. در اين معنا پايان يک رمان، نمايشنامه، فيلم يا شعر به آن انسجام و کليّت می‌بخشد. فقط آن را تمام نمی‌کند بلکه آن را تبديل به کلّی تمام و تکميل می‌کند. (البته برخی آثار هنری، به‌خصوص آثار هنری متأخر دقيقا در برابر چنين تکميل‌شدنی مقاومت می‌کنند. اما اين آثار هم عملاً با شنا در خلاف جهت روال مرسوم آثار هنری سنتی، خودشان را مطرح کرده‌اند.)
محمد
برای همه ما مواجه شدن با مرگ خودمان دشوار است. شايد اين دشوارترين کار نباشد. مرگ يا بيماری کسی که دوستش داريم، مخصوصا فرزندمان شايد از آن هم دشوارتر باشد. با اين‌همه در دشوار بودن مواجهه با مرگ شکی نيست. اين دشواری‌ای است که برای هر يک از ما در مقام انسان بسيار تعيين‌کننده است. بحثمان در اين کتاب اين بود که اگر ما اين دشواری را درک کنيم، اگر بخواهيم به جای متوسل شدن به توهّم يا گريز با آن رودررو شويم، شايد بتوانيم از نيروی مرگ کمک بگيريم تا از خودمان چيزی بسازيم که افسوسی برايمان باقی نماند. شکل دادن به زندگی‌مان زير سايه آزاردهنده مرگ هم واقعيت وجود ماست و هم فرصتی پيش رويمان. مرگ چيزی است که ما را به اين موجودات شکننده‌ای که هستيم تبديل می‌کند و چيزی است که ابزارهايی را برای تبديل اين شکنندگی به چيزی که به زيستنش بيرزد، در اختيارمان می‌گذارد. وظيفه ما، هر يک از ما در رويارويی با مرگ خودمان، اين است که از راهی يا راه‌هايی به سمت خط پايان حرکت کنيم که بر آن تاريکی که سرانجام ما را در خود فرو خواهد برد، پرتويی بيفشاند.
Ahmad
شکنندگی زندگی مرا وادار به رها کردن طرح و برنامه‌هايم نمی‌کند، بلکه باعث می‌شود تا با وضعيت متزلزلشان کنار بيايم. طرح و برنامه‌هايم را رها نمی‌کنم تا فقط در لحظه حال زندگی کنم. اما درعين‌حال از لذت بردن از لحظه حال هم به دليل طرح و برنامه‌هايی که سايه مرگ همواره بر آنها سنگينی می‌کند، دل نمی‌کنم. اين دو، يعنی حال و آينده را يک‌جا جمع می‌کنم، اولی را که وجود دارد و دومی را که احتمالاً وجود خواهد داشت. اين است معنی زيستن روياروی مرگ. هم تراژدی و هم زيبايی زندگی انسان ريشه در مرگ دارد. به‌علاوه تراژدی مرگ منشاء زيبايی زندگی انسان است و بالعکس. اگرچه همان بهتر که ما ميرا هستيم، با اين‌همه مايه تأسف است که بايد بميريم. مردن، نقطه پايانی بی‌معناست بر همه آن دلمشغولی‌هايی که زندگی ما را شکل می‌دهد. و با اين‌همه بدون اين نقطه پايان بی‌معنا، آن دلمشغولی‌ها هيچ معنايی نمی‌داشت. در اين صورت آنها تنها بخشی از يک نمايش گذرای بی‌پايان می‌بودند و نمی‌توانستند ما را تحت تأثير قرار دهند. به عبارتی بدون زيبايی لحظه‌هايی که در اين زندگی نصيب ما شده است، مرگ ما تراژدی نمی‌بود؛ و بدون تراژدی مرگ، اين لحظه‌ها هيچ زيبايی نمی‌داشت. از اين لحاظ و نيز از همه جهات ديگری که مورد بحث قرار گرفت، مرگ عميق‌ترين و مهم‌ترين واقعيت و واقعه زندگی ماست.
Ahmad
شکنندگی زندگی به يادمان می‌آورد که اين مرگ است که هم معنای زندگی ما را تهديد می‌کند و هم به آن معنا می‌بخشد. اگر مرگ نبود هيچ دليلی نداشتم که از ميان برنامه‌هايی که پيش رويم قرار می‌گيرد دست به انتخاب بزنم. ممکن بود رقابت‌های شغلی برايم اهميتی نداشته باشد، ولی دليلی هم نداشتم که از آنها اجتناب کنم. مرگ وادارم می‌کند که دست به انتخاب بزنم. و در همين حين که انتخاب می‌کنم بايد به ياد داشته باشم که انتخاب‌هايم ممکن است محقق شود يا نشود. حالا که جوان و تندرست هستم بيشتر احتمال می‌دهم که اين طرح و برنامه‌ها محقق شوند. دوستی‌هايم، کارم، روابط خانوادگی‌ام، کتاب‌هايی که می‌نويسم: برای همه اينها آينده‌ای متصور هستم. البته تضمينی نيست که آينده‌ای داشته باشند؛ ولی از همان اول هم منتفی نيستند. وقتی پيرتر شوم، چشم‌انداز منتفی شدن اين طرح و برنامه‌ها افزايش پيدا می‌کند. ولی احتمال محقق شدنشان هم هميشه هست.
Ahmad
چه‌ها را بايد به مدرسه رساند. در کارزاری سياسی بايد کاغذهايی را تا کرد و داخل پاکت گذاشت يا بروشورهايی را بايد در خيابان بين مردم توزيع کرد. برای تسلط بر يک ساز موسيقی بايد مدت زيادی گام‌ها را تمرين کرد. در يک رابطه عاشقانه، يک نفر بايد برای خريد به فروشگاه برود يا لباس‌ها را بشويد يا ماشين را پيش مکانيک ببرد تا ببيند آن صدای غژغژ از چيست. مواجه بودن با مرگ مانع از اين چيزها نمی‌شود. بلکه دو کارکرد ديگر دارد. نخست، ما را در برابر اين پرسش قرار می‌دهد که کدام‌يک از طرح و برنامه‌های ما واقعا ارزش دنبال کردن دارند. چه چيزی مهم است و چه چيزی نيست؟ در زندگی خيلی پيش می‌آيد که درگير کارها و برنامه‌هايی شويم که هيچ معنا و مفهومی به زندگی‌مان اضافه نمی‌کنند يا اينکه کارهايی را فقط از روی عادت انجام دهيم. پذيرش مرگ به عنوان واقعيتی مسلّم به ما کمک می‌کند تا کارها و برنامه‌های مختلفمان را غربال کنيم و برنامه‌هايی را که به نحوی در تبديل شدن به چيزی که می‌خواهيم باشيم مؤثرند، تشخيص دهيم.
Ahmad
برای بسياری از ما مقدّر نيست آدم‌های بزرگی شويم. اما اين امر به اين معنی نيست که نمی‌توانيم به شيوه خودمان هم در لحظه حال و هم معطوف به آينده زندگی کنيم. به جز افرادی معدود، بسياری از ما برخلاف کالترين ــ يا برخلاف ديگر موسيقيدان‌ها و دانشمندان و ورزشکاران بزرگ‌ــ توانمان را بين طرح و برنامه‌های مختلف تقسيم کرده‌ايم. ولی می‌توانيم اين طرح و برنامه‌ها را هم در اين لحظه‌ای که در آن زندگی می‌کنيم و هم معطوف به آينده‌ای که ممکن است پيش رويمان باشد يا نباشد دنبال کنيم می‌توانيم هم در لحظه‌ای که تماما در اختيارمان است و هم در آينده‌ای که احتمالاً پيش رويمان خواهد بود زندگی کنيم، مسير حرفه‌ای‌مان را دنبال کنيم، با دوستانمان معاشرت کنيم و علايقمان را پی بگيريم. اگر چنين کنيم، به‌ويژه با وجودِ پذيرش مرگ و شکنندگی زندگی، به احتمال زياد نسبت به تمايز ميان امور مهم و امور پيش‌پاافتاده در زندگی‌مان حساس‌تر خواهيم شد. مرگ کمک می‌کند که در زندگی‌مان دانه را از کاه غربال کنيم. قرار نيست که تک‌تک لحظه‌های زندگی‌مان به تجربه‌ای والا تبديل شود. اگر خواستار چنين چيزی باشيم، بايد آينده را به نفع حال ناديده بگيريم. داشتن طرح و برنامه مستلزم تعهدی نسبت به وظايفی آتی است، تعهدی که تقريبا هميشه کارهای پيش‌پاافتاده‌ای را هم شامل می‌شود.
Ahmad

حجم

۱۳۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۳۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان