بریدههایی از کتاب مرگ
۳٫۳
(۳۵)
تداعی اتفاقی ناگوار در گذشته يا تأثير کسی که زمانی او را میشناختيد. لازم نيست طرفدار اين عقيده باشيد که جايی به نام ضمير ناخودآگاه هست که تمام اين تداعیها و تأثيرات در آن جای گرفته است. لازم نيست فکر کنيد که بايد فرايند روانی خاصی را برای يادآوری آنها پشت سر بگذاريد (و مطمئنا لازم نيست آنها را ناشی از عقده اوديپ بدانيد). همه ما میدانيم که رخدادهايی هستند که ترجيح میدهيم به آنها فکر نکنيم و اينکه اين چيزها هرچه باشد بخشی از گذشته ما هستند و جايی در حافظهمان ذخيره شدهاند. از اينجا ديگر درک اين مسئله دشوار نيست که اگر اين چيزها بخشی از کيستی ماست، پس میتوانند بر نحوه رفتار ما اثر بگذارند.
همين امر در مورد مرگ نيز صدق میکند. میدانيم که خواهيم مرد و میدانيم که نمیدانيم کی خواهيم مرد. ما زندگیمان را در سايه اين درک دوگانه پيش میبريم، بیآنکه هميشه اين مسئله برايمان خودآگاه باشد يا بخواهيم که آگاهانه به آن بينديشيم. ميرايی ما هميشه در درون ما دست به کار است، حتی وقتی که میخواهيم از آن اجتناب کنيم و شايد هم بيشتر در همين موقع.
Ahmad
اگر راهی برای گريز از مرگ وجود داشت، ديگر مجبور نبوديم با مسئله ميرا بودنمان کنار بياييم. به جای پذيرش ميرا بودنمان سعی میکرديم از چنگ مرگ بگريزيم. اين با آن نوع از نگرانی که میدانيم يقينا خواهيم مرد ولی نمیدانيم کی، فرق میکند.
بهعکس اگر میدانستيم کی خواهيم مرد، اين هم باعث نوع ديگری از نگرانی میشد. میگويند يکی از قساوتهای مجازات اعدام اين است که فرد میداند کی خواهد مرد. به نظر میرسد اين حرف تا حدی درست است. بخشی از درست بودن اين حرف در اين نکته است که فرد میداند مرگ او در آيندهای نزديک رخ خواهد داد و نه در آيندهای دور. اينکه فرد بداند ظرف چند ماه خواهد مرد خيلی فرق دارد با اينکه بداند چهل سال ديگر خواهد مرد. دانستن اينکه قرار است چهل سال ديگر بميريم و نه زودتر، تا حدی به آدم آرامش میدهد لااقل در بخش اعظم آن سالها. دستکم فرد نگران اين نيست که ممکن است پيش از ۴۰ سال آينده بميرد. البته ترديدی نيست که تصور اين موقعيت دشوار است. آيا اين حرف به اين معنی است که میتوانيم بیهيچ نگرانی ماشينمان را به طرف پرتگاه برانيم؟ مسلّما دشواری تصور اين موقعيت بيانگر اين است که عدم قطعيتِ زمان مرگِ ما يکی از وجوه هستی ماست.
Ahmad
مرگ محتوم ولی نامعلوم است. محتوم بودن مرگ امری بديهی است. ما موجوداتی فانی هستيم، پس خواهيم مرد. در عدم قطعيت [ زمانی] مرگ هم شکی نيست. اگرچه بسياری از ما بيش از بيست يا سی سال زندگی خواهيم کرد، اما همه میدانيم که مرگ میتواند هر لحظه اتفاق بيفتد. خواه در اثر نوعی نقص ژنتيکی باشد، خواه در تصادف رانندگی، يا مثل موردی که من فکر میکردم با آن مواجه شدهام، بودن در هواپيمايی خاص در زمانی خاص، مرگ هميشه محتمل است. اما درعينحال اين هم درست نيست که بگوييم احتمال وقوع مرگ هميشه يکسان است. در واقع همين از عدم قطعيت زمانی مرگ میکاهد. مواقعی هست که مرگ کمتر محتمل است و مواقعی هست که احتمال وقوع آن بيشتر است. اما هميشه احتمال مرگ وجود دارد. به قول معروف همين که به دنيا آمديم آنقدر پير هستيم که بميريم.
آنچه به اين مضمون قدرت میبخشد هيچيک از اين دو خصوصيت به صورت جدا از هم نيست. بلکه ترکيب آنهاست.
Ahmad
اپيکور صرفا زندگی را به لذت و رنج فرو نمیکاهد. بلکه منظری نسبت به مرگ را جايگزين منظری ديگر میکند. نگاهمان را از منظر موجودی زنده که از مرگ میهراسد معطوف میکند به منظر موجودی مرده که فاقد حس ترس يا هر حس ديگری است. اين لزوما به معنی ديدگاهی تقليلگرايانه به زندگی نيست. زندگی میتواند بسيار غنیتر از لذت و رنج صرف باشد. اما زندگی هرچه هست باز با مرگ خاموش میشود. همين رخنهناپذيری مرگ که برای ما اينقدر ترسناک است، چيزی است که اپيکور برای خنثی کردن اين ترس به کار میگيرد. او اين کار را نه با گفتن اينکه پس از مرگ ديگر لذت و رنجی وجود ندارد، بلکه با گفتن اينکه پس از مرگ اساسا هيچ نوع حسی وجود ندارد، انجام میدهد. در نتيجه مردن اصلاً مشکل به حساب نمیآيد.
Ahmad
يکی از اين محدوديتها به مرگ مربوط میشود. وقتی حرف مرگ به ميان میآيد اپيکور میگويد: «همه انسانها در شهری بدون حصار زندگی میکنند» (گفتارهای واتيکان؛۳۱). پس چگونه میتوانيم بدون تسليم شدن به ترسی که به دلمان میافتد با مرگ مواجه شويم؟ با دريافتن اين مسئله که مرگ برای ما هيچ است. وقتی میميريم ديگر نيستيم. چيزی باقی نمیماند که رنج مرگ را تجربه کند. وقتی زنده هستيم میتوانيم لذت و رنج را تجربه کنيم. اما وقتی میميريم ديگر قادر به تجربه کردن نيستيم. ما يا هستيم يا نيستيم. اگر باشيم مرگ نيست، بنابراين دليلی برای ترس از آن نيست. اگر هم نباشيم، پس مردهايم و چيزی نمانده است که ترسی از مرگ داشته باشد.
اين استدلال ممکن است شيوهای برای اجتناب از رويارويی با مرگ به نظر برسد. اما بايد توجه داشت که اگر هم اينطور باشد، با رويکردی کاملاً متضاد با سنت دينی که پيش از اين به آن پرداختيم، به اين مسئله میپردازد. در سنتهای دينی فايق آمدن بر ترس از مرگ بر اساس اين باور امکانپذير میشود که ما پس از مرگ هم باقی میمانيم. اما از ديد اپيکور برعکس، آنچه مايه تسلی است اين است ما پس از مرگ باقی نمیمانيم. از نظر او همين از بين رفتن و انهدام کامل ماست که مرگ را به عنوان منشاء رنج از اعتبار میاندازد. وقتی کسی نيست که رنج ببرد پس رنجی هم وجود ندارد.
Ahmad
اپيکور، فيلسوف يونان باستان، مینويسد: «مرگ برای ما هيچ است. زيرا آنچه از ميان رفته چيزی را حس نمیکند و آنچه چيزی را حس نمیکند برای ما هيچ است.» («آموزههای اساسی»، ۲). اين تحليلی مختصر و مفيد درباره مرگ است، تحليلی که ارزش لحظهای درنگ را دارد.
از نظر اپيکور مسئله اصلی در زندگی مسئله لذت و رنج است. ريشه اصطلاح «اپيکوری» هم از همين جاست و به کسانی اطلاق میشود که زندگیشان را وقف لذتجويی کردهاند. جای تأسف است که اپيکوریها پيرو فلسفهای هستند که درست برعکس فلسفه خود اپيکور است. حرف اپيکور اين نبود که آدمها بايد در جستجوی لذت باشند، بلکه میگفت آنها بايد در پی اجتناب از رنج باشند. لذتجويی در واقع نتيجه عکس میدهد. اغلب به سرخوردگی و ناکامی میانجامد و همانطور که بودايیها نيز میگويند، ميل و تمنّا خودش را تکثير میکند به گونهای که سرانجامش نارضايتی است. البته راهحل اپيکور برای اين مسئله با راهحل بودايیها متفاوت است. فرد به جای تلاش برای خلاص شدن از شر اميالش فقط بايد به دنبال لذتهای ساده باشد
Ahmad
اينکه ما موجوداتی ميرا هستيم و علاوه بر اين، بر ميرا بودنمان وقوف داريم به چه معناست. تأملات متعددی در مورد ميرا بودن انسان در فلسفه میتوان سراغ گرفت. اما شايد هيچيک از آنها به اندازه تأملات هايدگر در فصل نخستِ بخش دوم اثر ماندگار او هستی و زمان نظاممند نباشند. هستی و زمان يکی از تأثيرگذارترين کتابها در تاريخ فلسفه است. اين کتاب که اولين بار در سال ۱۹۲۷ منتشر شد، شاهکار دوره جوانی اوست در باب چيزی که آن را مسئله هستی يا معنای هستی میناميد. در جريان طرح اين مسئله او میخواهد هستی کسی را که با مسئله هستی مواجه است بشناسد: به عبارتی میخواهد بفهمد ما کيستيم. از ديد هايدگر ما پرسشگران مسئله هستی هستيم. دلايل اين اعتقاد او از دايره بحث ما بيرون است، اما اين واقعيت که ما پرسشگران مسئله هستی، فانی هستيم به بحث ما مربوط میشود. هايدگر بخش دوم هستی و زمان را با تأمل در اين باب آغاز میکند که فانی بودن برای انسان چه معنايی دارد.
Ahmad
وضع در مورد شخصی که به حيات اخروی اطمينان کامل دارد چگونه است، چنان اطمينانی که هيچ ترديدی در آن راه ندارد؟ او به يکی از مکتبهايی که هماکنون بررسی کرديم يا چيزی شبيه اينها يقين کامل دارد. مرگ چنين شخصی را بههيچوجه نگران نمیکند. تنها مسئله چنين شخصی اين است که آيا سزاوار حيات اخروی خوبی است يا نه. بايد تصديق کنم که برای چنين شخصی تأملاتی که در اينجا مطرح میشود فايده چندانی ندارد. اگر مرگ واقعا پايان هستی نباشد، آنگاه سروکله زدن با آن به نحوی که انگار چنين است، صرفا يک ورزش فکری پوچ خواهد بود. اما ترديد دارم آدمهای زيادی جزو اين دسته باشند. از يک سو برای بسياری از بیخداهای پروپاقرص، شرطبندی بلز پاسکال شرطبندی بدی نيست. (پاسکال فيلسوفی فرانسوی بود که میگفت بايد طوری عمل کنيم که انگار خدا وجود دارد، زيرا اگر خدا وجود نداشته باشد با اين کار چيزی از دست نمیدهيم اما اگر خدا وجود داشته باشد، با بیاعتقادی به او خيلی ضرر میکنيم.) از سوی ديگر شک دارم ايمان خيلی از افراد ديندار هم آنچنان محکم و خدشهناپذير باشد که پرسش درباره مرگ از منظری که انگار حيات اخروی وجود ندارد، برايشان بهکلی بیفايده باشد.
Ahmad
اهميت مرگ در محتوای زندگی ما، در خطِ سير زندگی شخصیمان نيست. بلکه اهميت آن در شيوه سازمان دادن به زندگیمان است به گونهای که میتوان گفت از هر واقعه ديگری در زندگی ما مهمتر است. ما هميشه زندگی را در سايه اين امر مسلّم میگذرانيم که خواهيم مرد. آنچه میکنيم، چگونگی انجامش، نگرش ما نسبت به آن، در برابرِ پسزمينه آگاهی ما به ميرا بودنمان رخ میدهد. باز آنچه گفتيم به اين معنی نيست که همه چيز را در زندگی میتوان به مرگ فروکاست. امور مهم بسياری در زندگی انسانها وجود دارد. بلکه به اين معنی است که در ميان اين امورِ مهم، فانی بودن ما جايگاهی خاص دارد.
Ahmad
خطِ سير زندگی هر يک از ما میتواند با هم متفاوت باشد. برخی از ما ممکن است زندگی سختی داشته باشيم که حس کنيم اساسا ارزش زيستن ندارد. (در سال ۱۹۸۸ در اردوگاه پناهندگان غزه به پسری برخوردم. هفدهساله بود. میگفت يک بار مقابل پدرش ايستاده و پرسيده که اصلاً چرا او را به اين دنيا آورده است.) برای عدهای ديگر از ما، و به گمانم بيشتر ما، دشواریهای زندگی معنادار بودن زندگی را تحتالشعاع قرار نمیدهد. اما مخرج مشترک ما انسانها مرگ است که اجتنابناپذيریاش با عدم قطعيتش پيوند خورده: مرگی که به تجربه ما پايان خواهد داد و هر آن میتواند چنين کند. بهعلاوه، اين اجتنابناپذيری و اين عدم قطعيت وجوهی از مرگ هستند که ما را از آن گريزی نيست؛ ما در نهايت موجوداتی هستيم که از آن سرانجامی که در انتظار ماست آگاهيم. و دستآخر اين آگاهی به شيوه ادامه زندگی ما نظم و نظام میدهد، حتی ــ و شايد هم بهخصوصــ وقتی که به نحوی عمل میکنيم که انگار هرگز نخواهيم مرد.
Ahmad
آنچه واقعيت بنيادی زندگی فرد را تشکيل میدهد، مرگ کسی ديگر نيست. بلکه مرگِ خود فرد است. همانگونه که مارتين هايدگر يادآوری میکند، مهمترين امر مسلّم درباره مرگ اين است که اين مرگ برای هر يک از ما مرگ خودِ من است. میشنويم که ديگران میميرند، به مراسم تشييع جنازه میرويم، حتی مردن آدمها را به چشممان میبينيم. اينها همه مسائلی مهم و جدی هستند. اما بینظير بودن آن همارز بینظير بودن مرگ خود فرد نيست. مسئله اين نيست که مرگ خودِ فرد در آرايش و ترتيب امور از مرگ کسی ديگر اهميتش بيشتر است. بلکه مسئله اين است که کنار آمدن با مرگ کسی ديگر کمکی به فهميدن مرگ خود فرد نمیکند. خاموشی درک و تجربه فرد، که شامل درک خاموشی تجربه افراد ديگر هم میشود، تجربهای عميقا شخصی است به نحوی که نمیشود آن را از راه قياس با کسی يا چيزی ديگر فهميد.
Ahmad
برای بيشتر ما هيچ واقعهای نيست که يگانه واقعه مهم زندگیمان باشد. مرگ هم يگانه واقعه مهم در زندگی ما نيست اما مهمترين واقعه است.
اما چرا مرگ مهمترين واقعه زندگی ماست؟ چون مرگ پايان هر واقعه ديگری در زندگی ماست. پايان دوستیها، طرح و برنامهها، و هر مشغله و ارتباط ديگر ما در اين دنياست. اگرچه مرگ تنها واقعه مهم زندگی ما نيست میتواند به نحوی فراتر از هر يک از ديگر وجوه زندگی ما، همه امور و وقايع ديگر را در خودش مستحيل کند و همه وجوه ديگر را تحت سيطرهاش درآورد.
شايد عدهای بگويند يک عشقِ بزرگ هم همين کار را میکند. عشقی که به کانون زندگی يک نفر تبديل میشود، انگار دنيا را حول معشوق متمرکز میکند. آنچه اهميت دارد با معشوق بودن است. گويا هيچ چيز ديگر به حساب نمیآيد. انگار شادی و غم زندگی شخص بر مدار کوچکترين اشارات معشوقش میگردد؛ يک تبسم يا اخم اهميتی بيش از اندازه پيدا میکند. و غايت سعادت فرد به سعادت ديگری گره میخورد. بسياری از ما لااقل لحظههايی شبيه اين داشتهايم: دورههای کوتاه عشقی بزرگ. نگه داشتن چنين عشقی در تمام طول عمر بسيار دشوار است. اما حتی اگر ممکن باشد، مثل مرگ همه چيز را نمیبلعد.
Ahmad
پس شکنندگی زندگی مرا وادار به رها کردن طرح و برنامههايم نمیکند، بلکه باعث میشود تا با وضعيت متزلزلشان کنار بيايم. طرح و برنامههايم را رها نمیکنم تا فقط در لحظه حال زندگی کنم. اما درعينحال از لذت بردن از لحظه حال هم به دليل طرح و برنامههايی که سايه مرگ همواره بر آنها سنگينی میکند، دل نمیکنم. اين دو، يعنی حال و آينده را يکجا جمع میکنم، اولی را که وجود دارد و دومی را که احتمالاً وجود خواهد داشت. اين است معنی زيستن روياروی مرگ.
meysam
ما آنطور که بايد و شايد با واقعيت مرگ خودمان کنار نمیآييم، با پايانمندیاش، بیهدف بودنش، گريزناپذير بودن و عدم قطعيت زمان وقوعش. مرگ به سروسامان دادن به زندگیمان کمک میکند ــ مرگ میتواند مؤثرترين محرک در زندگی ما باشدــ اما با اين حال ما در مورد آن تأمل نمیکنيم،
big of big
اين چيزی است که بايد همهمان تلاش کنيم تا هرچه بهتر درک کنيم.
اين همان چيزی است که مرگ را مهمترين واقعه زندگی ما میکند: توانايیاش برای نفی هر جزء ديگر از زندگیمان
big of big
ما مثل ديگر حيواناتی رفتار میکنيم که آگاهیشان از مرگ تنها هنگام مواجهه با تهديدی قريبالوقوع بروز میيابد
meysam
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۱۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان