بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرگ | صفحه ۲ | طاقچه
۳٫۳
(۳۵)
مرگ ما را تمام و کمال احاطه می‌کند. و نه تنها ما را احاطه می‌کند و هر چيزی را که در ماست در گردابش فرو می‌برد، بلکه پس از آن موجوديت هر چيزی را که احاطه کرده است، نفی می‌کند. يک عشق بزرگ می‌تواند موجب شود ما وجوه مختلف جهانمان را از دريچه آن عشق ببينيم. جهان آنجا در برابر ماست، اما از همه جنبه‌ها متفاوت به نظر می‌رسد؛ و اگر عشق نبود چنين به نظر نمی‌رسيد. در مرگ، جهان آنجا نيست. متفاوت به نظر نمی‌رسد، ناپديد می‌شود.
ali73
هم تراژدی و هم زيبايی زندگی انسان ريشه در مرگ دارد. به‌علاوه تراژدی مرگ منشاء زيبايی زندگی انسان است و بالعکس. اگرچه همان بهتر که ما ميرا هستيم، با اين‌همه مايه تأسف است که بايد بميريم. مردن، نقطه پايانی بی‌معناست بر همه آن دلمشغولی‌هايی که زندگی ما را شکل می‌دهد. و با اين‌همه بدون اين نقطه پايان بی‌معنا، آن دلمشغولی‌ها هيچ معنايی نمی‌داشت. در اين صورت آنها تنها بخشی از يک نمايش گذرای بی‌پايان می‌بودند و نمی‌توانستند ما را تحت تأثير قرار دهند. به عبارتی بدون زيبايی لحظه‌هايی که در اين زندگی نصيب ما شده است، مرگ ما تراژدی نمی‌بود؛ و بدون تراژدی مرگ، اين لحظه‌ها هيچ زيبايی نمی‌داشت.
محمد
ناميرايی دلمشغولی‌های ما را هم به صورت بيرونی و هم به صورت درونی تهديد می‌کند: بيرونی، با امتداد دادنشان برای هميشه، ورای ظرفيتی که انسان می‌تواند به چيزی علاقه‌مند بماند. درونی، از طريق نوعی تضعيف روانی. ناميرايی باعث می‌شود احساس اضطراری که نسبت به اشتغالاتمان داريم، اضطرار ناشی از اين حقيقت که دير يا زود فرصت تکميل آنها يا لااقل مشارکت در آنها به پايان می‌رسد، از بين برود.
Ahmad
اپيکور می‌تواند پاسخ دهد که حتی اگر زندگی انسان با دلمشغولی‌هايش تعريف شود، هنگام مرگ ديگر اين دلمشغولی‌ها از دست می‌روند. و جايی هم برای دلتنگی برای آنها نمی‌ماند، چون کسی نمانده است که دلتنگ شود. اين پاسخِ نسبتا معقولی است. اما نمی‌تواند به عمق مسئله بپردازد. آنچه اين واقعيت به آن اشاره دارد بيشتر به مسئله جابه‌جايی منظرها مربوط می‌شود تا به فروکاستن زندگی به لذت و رنج. اگر زندگی ما يعنی طرح و برنامه‌های جاری و دلمشغولی‌هايی که طی زمان درگيرشان هستيم، رضايت دادن به از دست رفتن اين زندگی دشوار است. اپيکور طوری از زندگی حرف می‌زند که انگار زندگی يک کليد روشن و خاموش دارد. وقتی آگاهی و هشياری هست، يعنی زندگی هست. و فقدان آگاهی يعنی مرگ. اما آگاهی چيزی بسيار فراتر از هشيار بودن صرف است. وجهی از آگاهی درگير بودن و دلمشغولی‌هاست. درست است که شايد حق با اپيکور باشد که پس از مرگ جايی برای افسوس خوردن نمی‌ماند، ولی برای مايی که زنده‌ايم جا دارد از تصور مردنمان افسوس بخوريم. نه برای فقدان لذت که در اين مورد يقينا حق با اپيکور است؛ بلکه چيزی که جای افسوس خوردن دارد بی‌سرانجام ماندن آن دلمشغولی‌ها، و آن طرح و برنامه‌هايی است که زندگی انسان قائم به آن است.
Ahmad
لذت و رنج اموری لحظه‌ای هستند. دوام زمانی چندانی ندارند. لذت و رنج در مقاطع زمانی کوتاه رخ می‌دهند؛ آنها بيشتر مثل علامت‌های سجاوندی زندگی هستند تا خودِ زندگی. مشخصه زندگی انسانی دلمشغولی‌های آن است. زندگی بشر عمدتا چيزی نيست جز يک سلسله دلمشغولی‌ها: دلمشغولی با ديگران، با تحقيق و درس، با شغل، با فعاليت‌ها و سرگرمی‌ها. اين دلمشغولی‌ها لذت و رنج به همراه دارند، اما خودِ درگير شدن در آنها چيزی بيشتر از لذت و رنجِ صرف است. برنامه‌هايی مثل بزرگ کردن فرزند، پيشرفت در ورزش، مشارکت در کارزاری سياسی يا اداره يک مزرعه را نمی‌توان فقط با مقياس لذت و رنج ارزيابی کرد. اين چيزها بر اساس معنادار بودنشان ارزيابی می‌شوند، و معنادار بودن معياری است که به‌راحتی قابل اندازه‌گيری نيست.
Ahmad
مرگ دستاورد نيست، هدف نيست. مرگ چيزی نيست جز توقف زندگی ما. هايدگر برای نشان دادن اينکه اين توقف چيست، چند مقايسه انجام می‌دهد. مرگ نه رسيدن است و نه به کليّت و تماميت رساندن زندگی. مرگ رسيدن نيست، مثلاً مانند رسيدن يک ميوه. وقتی ميوه می‌رسد می‌توان گفت به چيزی تبديل شده که به سويش در حرکت بوده. ميوه رسيده به تمام و کمال آن ميوه‌ای شده است که می‌بايست. مثلاً يک سيب رسيده سيبی است که آماده است تا چيده شود و بذرش را بپراکند. اين حرف به اين معنی نيست که سيب هدفی برای خودش دارد، يا محصول نوعی طرح و برنامه است. فقط به اين معنی است که سيب وقتی به بار می‌نشيند که رسيده باشد. اما مرگ اين‌طور نيست. مرگ کامل‌ترين نمود زندگی نيست. مرگ زندگی را به حداکثرِ ظرفيتش نمی‌رساند. برعکس، مرگ به جای ظهور و بروز زندگی، همه آثار آن را محو می‌کند. به جای اينکه مسير زندگی را تحقق بخشد، آن را از بين می‌برد. مرگ را نمی‌توان نقطه اوج زندگانی دانست، لحظه‌ای که زندگی به سويش در حرکت است تا به پربارترين نقطه‌اش برسد. پس مرگ را نمی‌توان نوعی رسيدن تلقی کرد، آن‌طور که ميوه‌ها می‌رسند. درست به همين دليل است که مرگ به زندگی کليّت و تماميت هم نمی‌بخشد.
Ahmad
اين دقيقا ميرايی است که به کارهای ما معنا می‌بخشد و آنها را بااهميت می‌کند.
big of big
تلاش برای زندگی معطوف به آينده و غرق شدن در طرح و برنامه‌های فرد و درعين‌حال زندگی در لحظه حال متناقض به نظر می‌رسد. ظاهرا مثل اين است که بگوييم همزمان در لحظه حال زندگی کن و در لحظه حال زندگی نکن. اين کار در چنين حالتی غيرممکن به نظر می‌رسد. ولی لازم نيست حتما آن را به اين شکل تعبير کنيم. هيچ تناقضی ميان زندگی در لحظه حال و درعين‌حال غرق شدن در طرح و برنامه‌هايمان وجود ندارد. می‌توان هم دلمشغول مسائل حال حاضر زندگی بود و هم دلمشغول طرح‌ها و برنامه‌های آينده.
محمد
نامعلوم بودن زمان مرگ دو وجه دارد. از طرفی به اين معنی است که فرد مطمئن نيست که آينده‌ای خواهد داشت. اما از طرف ديگر از اين هم مطمئن نيست که آينده‌ای نخواهد داشت. زندگی با چنين عدم قطعيتی مستلزم پذيرفتن هر دو وجه است و نه فقط يکی از اين وجوه.
محمد
خصوصيات مرگ از جمله پايان‌بخشی، بی‌هدفی و محتوم بودنش در ترکيب با نامعلوم بودنش ما را در معرض اين احساس قرار می‌دهد که زندگی‌مان بی‌اهميت و بی‌معناست.
محمد
همين امر در مورد مرگ نيز صدق می‌کند. می‌دانيم که خواهيم مرد و می‌دانيم که نمی‌دانيم کی خواهيم مرد. ما زندگی‌مان را در سايه اين درک دوگانه پيش می‌بريم، بی‌آنکه هميشه اين مسئله برايمان خودآگاه باشد يا بخواهيم که آگاهانه به آن بينديشيم. ميرايی ما هميشه در درون ما دست به کار است، حتی وقتی که می‌خواهيم از آن اجتناب کنيم و شايد هم بيشتر در همين موقع.
محمد
آنچه ما از شخصی که مرده است با خود داريم واقعا بخشی از او نيست، بلکه ته‌رنگی ــ گاهی ماندگارــ از زيستن او در ميان ماست. اين ته‌رنگ، به‌ويژه وقتی که فرد به‌تازگی مرده است، نوعی احساس صميميت خاص ايجاد می‌کند. اما باز بايد تأکيد کرد که اين صميميت معطوف به خود آن شخص نيست. او مرده است و ديگر وجود ندارد.
محمد
پايان رمان به ما اجازه می‌دهد که برگرديم و در معنای آن تعمق کنيم.
محمد
زندگی انسان در برابر مرگ آسيب‌پذير است. مرگ هر لحظه می‌تواند آن را درهم بشکند. به همين دليل زندگی نه تنها در پايان آن، بلکه در سرتاسر آن شکننده و آسيب‌پذير است. درعين‌حال اين شکنندگی به نوعی زندگی را ارزشمند می‌کند که اگر شکننده نبود اين‌چنين ارزشمند نمی‌بود. ما مراقب زندگی‌مان هستيم، از آن مواظبت می‌کنيم، به نحوی دلمشغول آن هستيم که اگر شکننده نبود اينگونه دلمشغولش نبوديم. شيئی مثل يک ساعت عتيقه را تصور کنيد. فرض کنيد يکی از اين ساعت‌ها را داريد که نسل اندر نسل به شما رسيده. می‌توانيد آن را در جای امنی در يک کشو بگذاريد، يا داخل يک ويترين شيشه‌ای به نمايش بگذاريد. با اين کار ساعتتان محفوظ خواهد ماند، اما اين محفوظ ماندن بهايی دارد. به عبارتی اين ساعت ديگر يک ساعت نخواهد بود. تبديل به شيئی موزه‌ای خواهد شد، و اين واقعيت که کار آن نشان دادن وقت است، بی‌ربط به نظر خواهد رسيد. ديگر مهم نيست که اصلاً کار می‌کند يا نه، مگر اينکه بخواهيد فخر بفروشيد ساعت هنوز دقيق کار می‌کند، يا شايد با احتياط بازش کنيد تا نحوه کار کردنش را نشان دهيد و بعد دوباره در ويترين بگذاريد. در اين صورت اين ديگر يک ساعت نخواهد بود؛ اثری هنری خواهد بود، در همان معنای سترون و بی‌حاصلی که اغلب اين اصطلاح را به کار می‌بريم.
Ahmad
در نوشته‌های فيلسوف تائوئيست چين باستان، چوانگ تسو، يکی از شخصيت‌ها به استقبال مرگ قريب‌الوقوعش می‌رود و آن را فرصتی برای ماجراهای آينده می‌بيند. در انديشه است که آنکه خالق می‌خواندش قسمت‌های مختلف بدنش را در آينده به چه چيزی تبديل خواهد کرد: شايد پس از مدتی... دست چپم را به يک خروس... يا شايد دست راستم را به تيرِ کمان تبديل کند تا من جغدی را با آن برای بريان کردن شکار کنم. يا شايد پس از مدتی با سرينم چرخ ارابه بسازد. آنگاه با روحم که به اسبی داده شده است بالا می‌آيم و به سواری می‌روم. (۱۹۶۴:۸۰ـ ۸۱) در اين تفسير فرد هرچند به معنايی نامعمول، پس از مرگش باقی می‌ماند. مطمئنا تجزيه شده و به جهان هستی بازمی‌گردد، اما هنوز امکان تجربه وجود دارد. اين تجربه ممکن است در جاهای مختلف و به صورت‌های متنوعی رخ دهد، ولی چيزی هست که می‌شود چشم‌انتظارش بود. اين ديدگاه امکان نوعی زندگی پس از مرگ را فراهم می‌آورد اگرچه به شکلی بسيار متفاوت از تصويری که مسيحيت و آيين بودا ارائه می‌دهند.
Ahmad
جاناتان سويفت در سفرهای گاليور قومی از ناميرايان را به اسم استرالدبراگ‌ها به تصوير می‌کشد. استرالدبراگ‌ها نمی‌ميرند، اما پير می‌شوند. آنها تا حدود سی سالگی از زندگی کاملاً عادی بشری برخوردارند و از آن زمان کم‌کم زوال جسمانی‌شان شروع می‌شود. اين زوال ادامه پيدا می‌کند سرانجام به کوری و ديگر بيماری‌های ناشی از کهولت می‌انجامد. اما استرالدبراگ‌ها زنده می‌مانند. به‌علاوه، ناميرايی آنها برای آدم‌های دوروبرشان تهديد محسوب می‌شود، آدم‌هايی که نگرانی‌شان از اين است که استرالدبراگ‌ها با داشتن زمان کافی و از روی حرص و طمع دوران پيری تمام منابع اجتماعی را به مالکيت انحصاری خودشان درآورند. بنابراين مايملک آنان در هشتاد سالگی خودبه‌خود به وارثانشان منتقل می‌شود و ديگر از نظر حقوقی مرده محسوب می‌شوند.
Ahmad
چيزی که ما دنبالش هستيم بيشتر نوعی تکميل شدن رضايت‌بخش است مثل آن چيزی که در يک رمان يا نمايشنامه اتفاق می‌افتد. اينجا هم بايد منظورمان را روشن‌تر کنيم. واژه رضايت‌بخش تا حدی دوپهلوست. زيرا در رمان يا نمايشنامه رضايت‌بخش لزوما به معنی دلپذير نيست. پايان رمان به ما اجازه می‌دهد که برگرديم و در معنای آن تعمق کنيم. پايان هر اثر هنری (يا لااقل هر اثر هنری که روايتی زمانمند دارد) مهم است. در پرتو اين پايان است که ما آنچه را که اتفاق افتاده می‌سنجيم. در اين معنا پايان يک رمان، نمايشنامه، فيلم يا شعر به آن انسجام و کليّت می‌بخشد. فقط آن را تمام نمی‌کند بلکه آن را تبديل به کلّی تمام و تکميل می‌کند. (البته برخی آثار هنری، به‌خصوص آثار هنری متأخر دقيقا در برابر چنين تکميل‌شدنی مقاومت می‌کنند. اما اين آثار هم عملاً با شنا در خلاف جهت روال مرسوم آثار هنری سنتی، خودشان را مطرح کرده‌اند.)
Ahmad
واژه رضايت‌بخش تا حدی دوپهلوست. زيرا در رمان يا نمايشنامه رضايت‌بخش لزوما به معنی دلپذير نيست. پايان رمان به ما اجازه می‌دهد که برگرديم و در معنای آن تعمق کنيم. پايان هر اثر هنری (يا لااقل هر اثر هنری که روايتی زمانمند دارد) مهم است. در پرتو اين پايان است که ما آنچه را که اتفاق افتاده می‌سنجيم. در اين معنا پايان يک رمان، نمايشنامه، فيلم يا شعر به آن انسجام و کليّت می‌بخشد. فقط آن را تمام نمی‌کند بلکه آن را تبديل به کلّی تمام و تکميل می‌کند. (البته برخی آثار هنری، به‌خصوص آثار هنری متأخر دقيقا در برابر چنين تکميل‌شدنی مقاومت می‌کنند. اما اين آثار هم عملاً با شنا در خلاف جهت روال مرسوم آثار هنری سنتی، خودشان را مطرح کرده‌اند.)
Ahmad
هر وقت با مرگی مواجه می‌شويم شوکه می‌شويم آن را نه چون محتمل‌ترين واقعيت زندگی انسانی که همچون ضايعه‌ای بيرونی می‌بينيم
big of big
ما مثل ديگر حيواناتی رفتار می‌کنيم که آگاهی‌شان از مرگ تنها هنگام مواجهه با تهديدی قريب‌الوقوع بروز می‌يابد.
big of big

حجم

۱۳۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

حجم

۱۳۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۸ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
تومان