میزان خسارتهای وارده به نیروهای ما طی تلفنگرامهایی به اطلاع فرماندهی سپاه سوم رسید. فرمانده سپاه سوم گفته بود: به ما این همه تلفات وارد شده در حالیکه با نظامی میجنگیم که هنوز خود را باز نیافته است، اگر آنها از زمان حمله با خبر بودند چه میشد؟
صابر
مادرم از من پرسید: وضعیت خرمشهر چطور بود؟
به او گفتم: به شهری غارت شده میماند. سربازان و افسران همه چیز را به سرقت بردهاند. هیچ چیز جز خانههای خالی باقی نمانده است. ارتش عراق این شهر را ویران، مردم آن را آواره و تمام مظاهر و ارزشهای آنها را از بین برده است!
صابر
در آن زمان نام خرمشهر برای هر عراقی چون کابوس مرگ بود، زیرا آن منطقه به ورطه هلاکت تبدیل شده بود.
صابر
سرتیپ ستاد الشمری خاطراتش را درباره خرمشهر چنین به پایان برده است؛ در خرمشهر طوری رفتار میکردم که گویی استاندار شهر هستم. قنات میزدیم، سد میساختیم، پل میزدیم، جاده میساختیم و آن را اسفالت میکردیم و... فکر میکردم تا زمانیکه عراق باقی و صدام زنده است خرمشهر در دست ما باقی خواهد ماند. اما خطر به سراغ ما آمد و اوضاع دگرگون شد و موازنه قبلی نیروها بر هم خورد و ما چون موش به دنبال سوراخ میگشتیم تا از آتش و بمب دشمن در امان بمانیم.
صابر