اسم صدام که میآمد، به نظرم یک حیوان بزرگی بود شبیه سگهای علی حسین که لباس نظامی داشت با تفنگهای بزرگ. هیچوقت عکسش را ندیده بودم، فقط تعریفش را با نفرتی که بزرگترها از او داشتند، شنیده بودم.
shariaty
عملیات سختی بود، خدا کند سالم باشد... خیلیها زخمی شدند، خیلیها هم شهید شدند! جنگ است اسکندر!
shariaty
توی روستا به غیر از این دو نفر و جعفر فلاحزحمتکش معلم کلاس دوم و پنجمیها و رادیوهایی که داشتیم، هیچکس فارسی حرف نمیزد.
shariaty
میگفت:
- شما که درستان را بخوانید، عراق ناامید میشود و شکست میخورد.
همیشه فکر میکردم چطور میشود با درس خواندن من عراق شکست بخورد؟
shariaty