بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جنگ بود | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب جنگ بود اثر احسان محمدی

بریده‌هایی از کتاب جنگ بود

نویسنده:احسان محمدی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۴ رأی
۴٫۵
(۳۴)
می‌گفت: - شما که درستان را بخوانید، عراق ناامید می‌شود و شکست می‌خورد. همیشه فکر می‌کردم چطور می‌شود با درس خواندن من عراق شکست بخورد؟
مرتضی ش.
زمستان مثل همیشه برای ما بدون برف بود. برف ندیده بودیم
مرتضی ش.
چرا این‌قدر دیر بزرگ می‌شدم؟
shariaty
بابا در گوش من و ابوذر گفت: - این‌جا هر چیزی روی پرده دیدی، فیلم است! نترسید! این آدم‌ها نمی‌میرند، بعد از فیلم زنده می‌شوند! گلوله‌هاشان هم راستکی نیست!
shariaty
خبر مثل بمب پیچید. همه می‌گفتند امشب تو مسجد فیلم می‌گذارند! اما کسی نمی‌دانست «فیلم» چیست!
shariaty
همیشه فکر می‌کردم چرا روی پیت‌های حلبی روغن می‌نویسند: هیدروژنه! در زبان کُردی به زن می‌گویند «ژن»! از طرف دیگر می‌دانستم حیدر را با این «ه» نمی‌نویسند. ولی نمی‌فهمیدم چرا باید در مورد حیدر و زنش روی پیت حلبی چیزی بنویسند؟
shariaty
بابا می‌گفت: - این بنده خدا خیلی تعارف می‌کند و فکر می‌کند ما مثل شهری‌ها تعارفی هستیم، کُرد تعارف نمی‌کند، هر چی رو زبانش است، همان است که تو دلش است!
shariaty
دوست داشتم یک نفر زودتر برسد و بگوید: - دروغ است! علی سالم است، علی زخمی است... اما جنگ دروغ نمی‌گفت. بی‌رحم حرفش را می‌زد.
shariaty
هر وقت می‌آمدند مرخصی، ابوذر می‌رفت عمو جوانمیر را بغل می‌کرد و از گردنش آویزان می‌شد و همیشه می‌گفت: - چند تا عراقی کُشتی عمو؟ علی سلیمانی چند تا کُشت؟
shariaty
با کمی تعجب نگاه کرد و گفت: - این چی هست؟! من ازت سیگار خواستم، تو رفتی این را آوردی؟! گفتم: - عمو به خدا خودت گفتی یک نخ بگیر بیاور!
shariaty

حجم

۱۰۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۹ صفحه

حجم

۱۰۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۹ صفحه

قیمت:
۷,۵۰۰
تومان