بریدههایی از کتاب قصههای جزیره (جلد اول: دختر قصهگو)
۴٫۳
(۹۰)
او یک عاشق داشت به اسم ملکوم ورد که به اندازهٔ یک شاهزاده خوشقیافه بود. امیلی او را از ته قلب دوست داشت و او هم همینطور، ولی هرگز حرفش را نمیزدند. همیشه زیر توسکاها با هم ملاقات میکردند و از هر دری حرف میزدند بهجز عشق.
Yasaman Mozhdehbakhsh
تردید، بسیار دردناکتر از قطعیت بود.
Book
دن پرسید: «چرا همه توی قصهها خوشقیافهاند؟ چرا هیچ قصهای دربارهٔ آدمهای زشت نیست؟»
فیلیسیتی گفت: «شاید برای زشتها هیچ ماجرایی پیش نمیآید.»
Nazanin :)
بله، حق با دختر قصهگو بود. جایی به نام سرزمین پریان وجود دارد، ولی فقط بچهها میتوانند وارد آن شوند، ولی آنها نمیدانند که آنجا سرزمین پریان است تااینکه بزرگ میشوند و وقتی این را میفهمند، دیگر راه ورود یادشان نمیآید. و این تراژدی زندگی است. در آن روز، دروازههای بهشت پشت سرشان بسته میشود و دورهٔ طلایی به پایان میرسد. ازآنبهبعد باید روزهایی معمولی را در شرایطی معمولی سپری کنند. فقط افراد اندکی که قلبشان کودک میماند، میتوانند آن جادهٔ گمشده و رؤیایی را دوباره بیابند و اینان فراتر از جسمشان هستند. اینها و فقط اینها هستند که میتوانند از سرزمینی که زمانی در آن میزیستهایم و برای همیشه از آن اخراج شدهایم، بشارتهایی به ما بدهند. مردم عادی به آنها لقب خواننده، شاعر، هنرمند و قصهگو میدهند، ولی اینها همانهایی هستند که هرگز راه ورود به سرزمین پریان را از یاد نبردهاند.
Nazanin :)
فیلیسیتی مصرانه گفت: «زیاد که دعا نمیخوانی.»
پیتر جواب داد: «اگر زیاد مزاحم خدا نشوم، احتمال اینکه به حرفهایم گوش بدهد بیشتر است.»
...
آقای ماروود با دلخوری گفت: «اصلاً چنین چیزی نیست. عکسی از خدا وجود ندارد. هیچ انسانی نمیداند خدا چه شکلی است. هیچ انسانی توان فهمیدنش را ندارد. حتی نباید سعی کنیم او را تصور کنیم. ولی فیلیکس، مطمئن باش خدا بینهایت زیباتر و دوستداشتنیتر و دلنشینتر و مهربانتر از هر چیزی است که تصورش را بکنی.
Emily
"جاده را واقعاً دوست دارم؛ چون همیشه در حیرتی که انتهایش چیست."
...
نابغهها هیچوقت نمیتوانند توضیح بدهند که چطور کار میکنند. اگر بتوانند پس نابغه نیستند و دختر قصهگو هم نبوغ خاصی داشت.
فریده
"جاده را واقعاً دوست دارم؛ چون همیشه در حیرتی که انتهایش چیست."
Emma
فیلیسیتی برای تماشا، دختر قصهگو برای تعریف کردن داستانهای جالب، سیسیلی برای دلگرمی دادن و دن و پیتر برای بازی. مگر یک آدم منطقی، دیگر از خدا چه میخواهد؟
Yasaman Mozhdehbakhsh
معلوم است که احساس همهٔ ما نسبت به کسانی که تخیلاتمان را نابود میکنند "تغییر میکند."
Book
به نظر من بهتر است آدم مذهبش را خودش انتخاب کند تااینکه مجبور باشد همانی بشود که خانوادهاش هستند.
zahra ak
همهٔ قشنگی زمستان به این است که باعث میشود قدر بهار را بدانیم
zahra ak
او در فرصتی که داشت به آنچه فیلیسیتی موقع گم شدن جیمی پترسون نثارش کرده بود، فکر کرده و حسابی دلخور شده بود و بنابراین روز را با این تصمیم قاطع شروع کرد که اجازه نمیدهد فیلیسیتی افسار همهچیز را به دست بگیرد.
زینب دهقانی
فیلیسیتی معترضانه گفت: «بهترین شلوارش یک وصلهٔ گنده دارد.»
دختر قصهگو گفت: «بهتر از این است که سوراخ باشد. خدا به وصلهها اهمیت نمیده.»
فیلیسیتی جواب داد: «ولی اهالی کارلایل که اهمیت میدهند.»
لحنش ثابت میکرد که اعتقاد دارد نظر مردم کارلایل خیلی مهمتر است.
MaaM
وقتی یک چیزی را میدانی باید به واقعیت بچسبی، ولی وقتی تصورش میکنی هیچ مانعی برای تصورت وجود ندارد.
Nazanin :)
خورشید بر فراز دنیایی قشنگ طلوع کرد. شب قبل، برف خیلی سبکی باریده بود؛ آنقدر سبک که تور سفید نازکی روی همیشهبهارهای تیره و زمین سخت و یخزده کشیده شده بود. انگار باغ با چهرهٔ جدیدی متولد شده بود. جنگل صنوبر پشت خانه ظاهر سحرانگیزی داشت. زیباتر از صحنهٔ کاجهای قطوری که رویشان پودر برف تازهباریده نشسته باشد، چیزی نیست. خورشید تمام روز پشت ابرهای خاکستری ماند و اجازه داد این منظره، دستنخورده باقی بماند.
زینب
«به نظر من بهتر است آدم مذهبش را خودش انتخاب کند تااینکه مجبور باشد همانی بشود که خانوادهاش هستند.»
Nazanin :)
پیتر گفت:«خیلی دلم میخواهد بدانم. دلم میخواهد عکس خدا را ببینم. اینطوری به نظرم واقعیتر میآید.»
فیلیسیتی بدون شرمندگی گفت: «من هم خیلی وقتها فکر میکنم که او چه شکلی است.»
ازقرارمعلوم در افکار فیلیسیتی هم گرههای باز نشدهای وجود داشت.
فیلیکس متفکرانه گفت: «من چند تا از عکسهای مسیح را دیدهام. عین آدمهای معمولی است، فقط بهتر و مهربانتر به نظر میآید. ولی الان که فکرش را میکنم هیچوقت عکس خدا را ندیدهام.»
Emily
معمولاً فکر میکنم اگر پدربزرگ و مادربزرگ کینگ با هم ازدواج نمیکردند چقدر بد میشد. آنطوری دیگر حتی یکی از ما هم وجود نداشتیم یا اگر داشتیم نصفهنیمه متعلق به خانوادهٔ دیگری بودیم که از بد هم بدتر بود. وقتی همهٔ این فکرها را کنار هم میگذارم بیاختیار خدا را شکر میکنم که پدربزرگ و مادربزرگ کینگ با وجود انتخابهای زیادی که در ازدواج داشتهاند، برحسب اتفاق با هم ازدواج کردهاند.
Emily
حجم
۲۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۲۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
تومان