بریدههایی از کتاب قصههای جزیره (جلد اول: دختر قصهگو)
۴٫۳
(۹۰)
این خودخواهی نیست که آدم از امتیازهای خودش خبر داشته باشد. اگر خبر نداشته باشی احمقی. فقط اگر به خاطر امتیازهایت به خودت مغرور شوی، میشود خودخواهی.
fariba
این خودخواهی نیست که آدم از امتیازهای خودش خبر داشته باشد. اگر خبر نداشته باشی احمقی. فقط اگر به خاطر امتیازهایت به خودت مغرور شوی، میشود خودخواهی.
فریده
حتی خدایان هم نمیتوانند الطافشان را پس بگیرند. شاید بتوانند آیندهمان را دگرگون یا حالمان را تلخ کنند، ولی دستشان به گذشتهمان نمیرسد.
Z.Borhan
پیتر اصلاً انشا نوشتن بلد نیست و حسابی درگیر شده است. بیل را خیلی ماهرانهتر از مداد در دست میگیرد و دیکتهاش با وجود مراجعهٔ مکرر به سیسیلی، افتضاح و حیرتانگیز است. نشانهگذاری هم که اصلاً فکرش را نمیکند و هرازگاهی هرجا که دلش میخواهد یک علامتی میگذارد و کاری به درست یا غلط بودنش ندارد.
parisa_msi
در آن عصرهای سپتامبر دور هم جمع میشدیم و خوابهایمان را مینوشتیم، زمانیکه همهٔ کارهای روزمره تمام شده بود و چیزی مانع سرگرمی نوشتاری ما نمیشد. پیتر، دن، فیلیکس، سیسیلی، فیلیسیتی، سارا ری، دختر قصهگو همگی بار دیگر روی چمنهای معطر و رنگباخته دور من جمع شدهاند، هرکدام یک دفتر و مداد در دست دارند و گرم نوشتن هستند و گهگاه به فضای دوردست خیره میمانند و در ذهنشان کلمهای اغواکننده یا عبارتی را جستوجو میکنند که به بهترین شکل ممکن نانوشتنیها را به تحریر درآورند. صدای خندهشان را میشنوم و نگاه روشن و بیغصهشان را میبینم. توی این دفتر کوچک و قدیمی که با خط پسرانه و درهمبرهم پر شده، جادویی نهفته است که در چشم بر هم زدنی فاصلهٔ من و گذشته را از بین میبرد.
parisa_msi
یلیسیتی گفت: «بهتر است آدم بداند تا اینکه تصور کند.»
دختر قصهگو فوری گفت: » نه، نیست. وقتی یک چیزی را میدانی باید به واقعیت بچسبی، ولی وقتی تصورش میکنی هیچ مانعی برای تصورت وجود ندارد.»
ناهید
زیبارویان با تار مویی ما را به دنبالشان میکشانند"».
کتاب باز
از پلهها که پایین میخزیدیم همهجا خیلی ساکت بود. از توی آشپزخانه صدای کسی میآمد که احتمالاً عمو الک بود و داشت آتش روشن میکرد، اما قلب خانه هنوز تپش آن روزش را شروع نکرده بود.
سپیده
خورشید تازه طلوع کرده بود که بیدار شدم. پرتوهای رنگپریدهٔ خورشید ماه می لابهلای صنوبرها جاری بودند و باد خنک و روحبخشی شاخهها را تکان میداد. آهسته گفتم: «فیلیکس، بلند شو!» و تکانش دادم. زیر لب گفت: «چیه؟ چی شده؟»
سپیده
بیرون باغ، چمنها تازه داشتند سبز میشدند، اما جایی که زیر سایهبان صنوبرها از گزند بادها در امان مانده بود و از پرتوهای جنوبی خورشید برخوردار میشد، فرشی از مخمل سبز داشت. برگهای کمرنگ و پرزدار درختها دستهدسته در حال جوانه زدن بودند و پای سنگ منبر، بنفشههای سفید با طراحی بنفش خودنمایی میکردند.
سپیده
از تصویر دیدن خانهٔ قدیمی پدر و تجربهٔ زندگی میان یادگارهای کودکی او به شوق میآمدیم. آنقدر از آنجا حرف زده و خاطراتش را طوری صحنهبهصحنه توصیف کرده بود که عشق عمیقش به آن مکان را ـ عشقی که در تمام این سالهای دوری، ذرهای از آن کم نشده بود ـ به ما هم منتقل کرده بود.
به شکل مبهمی احساس میکردیم به آنجا تعلق داریم، به آن چهاردیواری خانوادگی که هرگز ندیده بودیمش. همیشه مشتاقانه به روز موعودی میاندیشیدیم که پدر ما را به "خانهٔ پاییندست" ببرد؛ همان خانهٔ قدیمی با صنوبرهای پشت سر و "باغ کینگ" قدیمی در پیش روی، روزی که بتوانیم در پیادهروی عمو استفن پرسه بزنیم و از چاه عمیقی که رویش سقف چینی دارد، آب بنوشیم و روی "سنگ منبر" بایستیم و مزهٔ سیب "درختهای تولدمان" را بچشیم.
سپیده
معلوم است که احساس همهٔ ما نسبت به کسانی که تخیلاتمان را نابود میکنند "تغییر میکند." خود من هیچوقت آن موجود بیرحمی را که برای اولین بار به من گفت، "کسی به اسم بابا نوئل وجود ندارد،" نمیبخشم.
او پسربچهای بود که از خود من فقط سه سال بزرگتر بود و شاید الان یک عضو مفید جامعه باشد و اطرافیانش عاشقش باشند، ولی احساسی که من همیشه به او خواهم داشت فرق میکند!
وحید
پیتر گفت: «به نظر من بهتر است آدم مذهبش را خودش انتخاب کند تااینکه مجبور باشد همانی بشود که خانوادهاش هستند.»
وحید
خوشحال نیستید که الان بهار است؟ همهٔ قشنگی زمستان به این است که باعث میشود قدر بهار را بدانیم
soniya
باور کردن چیزی که میدانی حقیقت ندارد خیلی سخت است.
کاربر ۵۷۸۸۱۲۰
"جاده را واقعاً دوست دارم؛ چون همیشه در حیرتی که انتهایش چیست."
Yasaman Mozhdehbakhsh
دختر قصهگو جلوی من بود و خوب یادم مانده است که چطور دیوانهوار از روی کندهها و بوتهها میپرید و موهای قهوهایاش از میان روبان سرخ موج برمیداشت. سیسیلی پشت سرم بود و دائم جملات ضدونقیض میگفت: "اوه، بو، صبر کن من هم بیایم"، "اوه، بو، بدو، بدو".
Book
"نه، آنچه عشق حقیقی در جهان من بنا کند، حتی مقدرات پروردگار هم نمیتواند نابودش کند. آن پل باید برای همیشه جاودان بماند"
Book
این خودخواهی نیست که آدم از امتیازهای خودش خبر داشته باشد.
Book
باور کردن چیزی که میدانی حقیقت ندارد خیلی سخت است.
Book
حجم
۲۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۲۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۱۳۵,۰۰۰
تومان