بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بازگشت | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب بازگشت اثر هشام  مطر

بریده‌هایی از کتاب بازگشت

نویسنده:هشام مطر
امتیاز:
۴.۰از ۱۵ رأی
۴٫۰
(۱۵)
پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده است؟» «از پنجره‌ام آن‌ها را تماشا کردم. با بولدوزر آمدند و قبرها را کندند؛ یکی پس از دیگری. جسدها را سوزاندند و حالا، همه می‌ترسند که به جسدها دست بزنند.» بعد گفت: «اما خدا را شکر، پسرم اینجاست.» پرسیدم: «صحیح و سالم است؟» «بله، در اتاقش است. کولر تمام مدت روشن بوده است.» بعد، پس از مکثی کوتاه به حرفش ادامه داد: «اما الان سه روز گذشته است. تمام تلاشم را کرده‌ام، ولی دارد بو می‌گیرد. باید راهی پیدا کنم که هرچه زودتر دفنش کنم.»
محسن
اگر بروی، همهٔ پیوندهایت با کشورت دچار مشکل خواهد شد، آنگاه تو همچون تنهٔ یک درخت مُرده خواهی بود؛ سخت و توخالی. وقتی نه قادر به ترک باشی و نه بتوانی بازگردی، چه می‌کنی؟
محسن
لحظه‌ای هست که می‌فهمی تو، پدر یا مادرت دیگر همان آدم‌های سابق نیستید و معمولاً این اتفاق زمانی می‌افتد که احساسی مشترک، هر دو نفر شما را رنج می‌دهد
armdamani

حجم

۳۳۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۳۳۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۴۹,۵۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۳
۴
صفحه بعد