جلاد تبرش را چرخاند ـ تَق! ـ و سر دیگری روی زمینِ خاکآلود غلتید.
"Shfar"
وقتی حرفهای جیبل تمام شد، تل سانی گفت: «یک چیز دیگر، قربان. پیراهن خاصی را در نظر دارید که من فردا صبح بپوشم؟»
جیبل با قیافه عبوسی جواب داد: «میتوانی همین شلوار لعنتیات را بپوشی.»
سعید جان
«ما نمیتوانیم تعیین کنیم که کجا به دنیا بیاییم یا چطوری بزرگ بشویم. ولی اگر لازم باشد، میتوانیم باورهای اطرافیانمان را نپذیریم. عزیزان ما و بزرگترهایمان همیشه نمیدانند که چه چیزی بهتر است. آدم باید به قلبش گوش بدهد و خودش نتیجه بگیرد که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط.»
ae
نفرت باعث سردرگمی میشود و وقتی ابرهای خشم ذهن آدم را دربرمیگیرند، دیگر نمیتواند درست فکر کند.
zohreh
مادر دیبوتی به او یاد داده بود که آدم نباید هیچوقت کسی را برنجاند که امکان داشته باشد روزی محتاج ترحمش بشود.
zohreh
نفرت باعث سردرگمی میشود و وقتی ابرهای خشم ذهن آدم را دربرمیگیرند، دیگر نمیتواند درست فکر کند.
ali.306
همیشه برای آدمها چیزی هست که باید یاد بگیرند. ما کورمال کورمال به طرف شناختی میرویم که تکهای از زمان را برایمان آشکار میکند. هیچکس نباید ذهنش را روبه افکار نو ببندد.
ali.306
مردم من خدا را عبادت میکنند تا به او نزدیکتر باشند، نه اینکه خواستههایشان را از او طلب کنند.
ali.306
دسته تبر را گرفت و بر نشانهی مرکز کُنده خود متمرکز شد. یک لحظه تصور کرد که آن گردن یک انسان است و به خود لرزید. ولی بعد، آن تصویر را کنار گذاشت و وانمود کرد که کُنده حلقهای از زنجیر بیعدالتیهاست. آن کُنده، خود خودِبردگی، قساوت، نفرت و جهالت بود. فریاد آدمی جاهل و متعصب بود که تصور میکرد همه باید مانند او فکر کنند یا نابود شوند. ابراز شکنجه بود، روح همهی بدیها بود و نیشخند استادان دروغین! آن کُنده، همهی نادرستیهای مَکرا بود.
جیبل نعرهای کشید و بدون فکر کردن به پیروزی– فقط به رهایی مَکرا از همه شرارتها و موجودات شرور فکر میکرد– تبر را فرود آورد. تیغه تبر روی نشانهی مرکز کُنده فرود آمد، تا قلب آن فرو رفت
Masuomehh
دنیایی بدون درد، شکست، خیانت، نفرت، مرگ، تنهایی؟ غیرممکن!
Masuomehh