روزهایی وجود دارد که میتوانم خود را بکشم؛ ولی در عوض اشک از چشمانم جاری میشود و یا زیر خنده میزنم، مثلاً امروز از آن روزها بود.
mahsa
«فنجانم بزرگ نیست، ولی از فنجان خود مینوشم.
mahdi_ch_h
مرا ببین، یکه و تنها در این کاشانهی ماتمزده، ساعتهایی را که روز را از شب جدا میکند، میشمارم. قصد دارم به تو چه بنویسم؟ قلبم سرشار از سخنان است و ذهنم تهی. آرزویم تنها سخن گفتن از تو است، از عشقت، از امیدهایت، یا از دلهرههایمان؛ و اگر چنین سخن بگویم، واژگان به سبب بیان افکارم، توانم را از من میگیرند.
mahsa
بگذار یکدیگر را دوست بداریم که این تنها راه رهایی از دشمنانمان است.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
اینکه مرا آرام و ساکت میدیدی تعجب میکردی. آیا میدانی آرامش و سکوتم از کجا نشأت میگرفت؟ از تو ...
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
از تمام احساساتی که انسان را در زندگی شکنجه میدهد، عشق تنها احساس جاودانه است.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
حبس دخترش، آدل در آسایشگاه بیماران روانی، و مرگ دو پسرش. همسرش آدل در ۱۸۶۸ دار فانی را وداع گفت و محبوبهی وفادارش، ژولیت، در ۱۸۸۳، فقط دو سال قبل از مرگ هوگو، از دنیا رفت.
ala
تقدیر همیشگی کسانی که از دنیا رفتهاند این است که کسانی که هنوز زندگی میکنند و کسانی که متولد میشوند، بر مزار آنها پایکوبی کنند.
mahsa
گهگاه برایم بنویس ولی مفصل، که چگونه روزگار میگذرانی، که حالت خوب است، که مرا هنوز دوست داری.
nes
کمی جدی باش! عشق وسیلهی بازی نیست ـ و بار دیگر میگویم که نامهای به من ننویس مگر اینکه بتوانی آن را با وجدانی زلال و روشن زینت ببخشی. در آن صورت، زودتر برایت جان خواهم داد ـ
سرسپردهی جاویدت
جان کیتس
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎