بریدههایی از کتاب خودت را جمعوجور کن (راهنمایی برای بیخیالی)
۲٫۶
(۲۰)
درک زمان کلید جمعوجور کردن خودتان است.
پس چرا بعضی افراد نمیتوانند به آن درک برسند؟
بسیار خوب، پس از آزمایشی دقیق و کاملا غیرعلمی روی دوستانی که «مهارتهای مدیریت زمان» ضعیفی دارند، متوجه شدم که آنها یک ویژگی مشترک دارند. نه اینکه از منتظر گذاشتن من لذت ببرند یا ساعت نداشته باشند. آن ویژگی مشترک این است که آنها واقعا نمیدانند انجام هر کاری چقدر طول میکشد.
یکی از آنها از زیر دوش حمام برایم پیام میفرستد که «۱۵ دقیقه دیگر میبینمت»، در حالی که در کل عمرش هیچوقت یک دوش پانزده دقیقهای نگرفته است. او قصد بدی ندارد؛ بعضی افراد فقط نمیدانند که دوش گرفتن و آماده شدن برای ترک خانه برایشان چقدر طول میکشد. پانزده دقیقه مطمئنا زمان مناسبی بهنظر میرسد و اگر این مدت هم تمام شده باشد، وقتی با عجله به سمت پارکینگ میروید، میگویید «۵ دقیقه دیگر میبینمت!»
ها ها!
کتاب_باز
زمان را هم میتوان مثل سندروم روده تحریکپذیر مدیریت کرد.
به تقویم نگاه کن
میخواهم یک وقت استراحت بیست ثانیهای به شما بدهم و درباره تقویمها و اینکه چرا باید تقویم داشته باشید و چطور باید از آن استفاده کنید بحث کنم. تقویمها فراتر از تزئینات بیارزش یا مکعبهای کاغذ باطلهای هستند که نقلقولهای جالبی را نمایش میدهند. آنها ابزارهایی برای پیروزی در زندگی هستند. استفاده نکردن از یک تقویم مثل این است که بازی مارپله را بدون نردبان انجام بدهید. تنها افرادی که به تقویم نیاز ندارند، اوباش و خدایان هستند. افراد نوع اول جایی ندارند که باشند و گروه دوم هم همهجا هستند. شما چطور؟ پس حتما به یک تقویم نیاز دارید.
کتاب_باز
در عوض، هدفهای واقعبینانهای را بر مبنای چیزهایی تعیین کنید که در زندگیتان آزارتان میدهد، نه بر مبنای معیارهای یک نفر دیگر، و فرآیند را از همین حالا و جایی که هستید شروع کنید. منظورم این است که وقتی گفتم پالایش روانی یک مأموریت تکنفری است
کتاب_باز
مثلا، افراد عادی که میخواهند وزنشان را کم کنند، بعید است که بتوانند مثل ستارههای فیلمهای مبتذل خوشتراش باشند. تلاش برای آن هدف مثل دویدن به سوی خط پایانی است که همیشه دورتر و دورتر میشود، چیزی که واقعا ناامیدکننده است. اگر میدانید که مسابقه پایانی ندارد، پس چرا به دویدن ادامه میدهید؟ شاید هم همین حالا تسلیم شوید، به خانه بروید، روی مبل لم بدهید و با یک بسته بسیار بزرگ بیسکویت درد دل کنید که احتمالا همان کاری است که انجام دادهاید -حداقل روی کاغذ
کتاب_باز
مشکل زندگی من چیست؟ ...........................................
چرا؟ ........................................................................................
هدف: ......................................................................................
خیلی خوب است، بالاخره شروع کردید. گفته بودم که کار آسانی است.
آن میله خیلی خیلی بالاست
اینکه برای خودتان یک استاندارد غیرمنطقی تعیین کنید، اصلا به معنی برنده شدن در زندگی نیست. اشکالی ندارد که میله را کمی پایین بیاورید، بهویژه وقتی در آغاز راه هستید.
کتاب_باز
هدف شما باید مسائلی را حل کند که در گامهای ۱ و ۲ مطرح شدند. مثل این:
کسب یک شغل جدید (برای نکات بیشتر، بخش «بیایید درباره استراتژی صحبت کنیم» را ببینید)
شرطبندی با تمام داراییتان را کنار بگذارید
تخته موجسواری را بفروشید، آن انبار را پس بدهید، روش آسانتری برای حل بحران میانسالیتان پیدا کنید.
منطقی به نظر میرسد، مگر نه؟ مثال دیگری برایتان میزنم که همین حالا به ذهنم رسید:
مشکل زندگی من چیست؟ از کارم عقب افتادهام.
چرا؟ زمان خیلی زیادی را صرف گشت زدن در اینترنت میکنم، به جای اینکه کارهایی با اولویت بالاتر را انجام بدهم.
هدف: مقدار زمانی که در اینترنت میگذرانم را محدود کنم.
کتاب_باز
پس بیایید فرض کنیم که شما واقعا آسوپاس هستید. جواب گام ۲ (چرا؟) میتواند هر چیزی باشد، مثلا:
- شغلم را از دست دادم.
- در یک شرطبندی باختم.
- دو فیش آخر حقوقم را صرف خرید یک تخته موجسواری مارک MONSTA۳ شرکت JS Industries کردم، اما بعدش فهمیدم که هیچ جایی برای نگهداری یک تخته موجسواری ندارم و حالا انباری را اجاره کردهام که اجارهاش ۶۹ دلار در ماه است تا این اسباببازی بحران میانسالیام را در آن، جا بدهم.
کتاب_باز
روش چیستی و چرایی برای هدفگذاری
گام ۱: کجای زندگی من اشتباه است؟
گام ۲: چرا؟
به محض اینکه این دو سؤال را از خودتان پرسیدید، راهتان را به سوی هدفتان شروع کردهاید.
جواب گام ۱ (مشکل زندگی من چیست؟) میتواند کلی باشد، اما نه خیلی مضحک. مثلا:
«من آسوپاسم»، چیزی است که میتوانید با آن کار کنید.
«همه چیز» پاسخ مناسبی نیست. شما باید آن کار را به قطعات کوچک و قابل مدیریت تجزیه کنید.
«من زندگی ناسالم و یکنواختی دارم» یک چرند واقعی است و خودتان هم این را میدانید.
کتاب_باز
پس اگر با نارضایتی، و زیر بار بدهیها زندگی میکنید، ده کیلو اضافه وزن دارید و/یا از صندلی عقب ماشینتان بهعنوان یک سطل لباسهای کثیف سیار استفاده میکنید -و اگر اینطور زندگی کردن باعث ناراحتی، خستگی یا خشمتان شده است- توصیهام به شما این است که قدرت تفکر منفی را مهار کنید و احساساتتان را به سمت اقدامات مثبت هدایت کنید. به جای اینکه آن پروانههای زیبا و بلندپروازی را دنبال کنید که انگار مدتهاست دور از دسترس شما پر میزنند، پایتان را روی چند سوسک کریهی بکوبید که درست جلوی چشمتان روی زمین جولان میدهند.
این کار حتما سر حالتان میآورد.
کتاب_باز
تا زمانی که بر نکات منفی تمرکز نکرده بودم، نمیتوانستم هیچ راهی به سوی نکات مثبت پیدا کنم. نکته مهم این بود که واقعا نمیدانستم شادی چه مفهومی میتوانست برایم داشته باشد؛ فقط میدانستم که آن را ندارم
کتاب_باز
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۹ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۹ صفحه