بریدههایی از کتاب بن لادن؛ پدری که تروریست شد
۳٫۹
(۲۲)
جشن عروسی من مراسم کوچک و گرفته و کمفروغی بود؛ منعقدشده در منزل خانواده ما و کاملا مناسب حال اعتقادات سنتی و امل مردی که زنش میشدم.
plato
آموختم که حظ و لذت بخشیدن وقتی قشنگ به جان میافتد که این قسمت کردن خود شخص را به سختی بیاندازد.
plato
تنها دلیلی که پدرم سلاحش را از سمت چپ نشانه میرفت به خاطر این است که از چشم راست عملا کور است. شاید پدرم عصبانی شود که این راز بهدقت حراست شده را افشا کردهام، ولی این موضوع چیزی بیشتر از حقیقتی که بدون خجالت باید گفت، نیست.
مروارید ابراهیمیان
احمد شاه مسعود شهرهترین رزمنده افغان در سرتاسر دنیاست. پدرش پلیس بود، احمد جوان تربیت و تحصیلات مناسبی میکند و به پنج زبان مسلط میشود. به خاطر موقعیت پدرش، علاقه ویژهای به سیاست پیدا میکند. از سالهای مدرسه با نهضت کمونیستی که میکوشید کشورش را تحت نفوذ قرار دهد به ضدیت برخاسته بود. در عینحال با توسل به اقدامات تروریستی موافق نبود، نظرش این بود که چنین اعمال خشونتآمیزی تنها مایه تباهی و تخریب افغانستان بود. بعد از تهاجم همهجانبه ارتش روسیه، مسعود رهبر مبارزان علیه متجاوزان شده و بزرگترین رزمنده مقاومت میشود.
مروارید ابراهیمیان
وقتی چنین حرف مضحکی را شنیدم سرتاپایم به لرزه افتاد. من تازهسال و مسلما چشم و گوش بسته بودم، منتها اهل تفکر و عقل و منطق بودم که میدانستم میمونها یهودی نبودند و یهودیها میمون نبودند، مسئلهای که هیچ ربطی به دیگری نداشت. بعدا که شنیدم کار پدرم بود که تئوری یهودی/ میمون را به آن کهنهسرباز قبولانده بود، سرگشتهتر هم شدم
مروارید ابراهیمیان
آشپز پدرم آمد پیشم و زیرلب گفت که میمون کوچولوی شیرین مرده بود، اینطور که یکی از افراد پدرم برای کار عازم مزرعه شده بود و دیدن میمون خانگی به خشمش آورده بود. طرف میمون را دنبال کرده و با تانکر آب زیرش گرفته بود. ما حسابی کفری بودیم، سر درنمیآوردیم چطور کسی میتوانست عمدا به چنین موجود کوچک بانمکی صدمه بزند، جانوری که جز ارمغان آوردن شادی و سرگرمی مبرم به زندگی ما کاری نکرده بود. تصورش را بکنید چه شوکی شدیم که فهمیدیم آن رزمنده سابق خوشحال و خندان برای همه تعریف میکرد که بچهمیمون ابدا میمون تشریف نداشتند، بلکه فردی یهودی بود که به دست خداوند به میمون تبدیل شده بود. به تصورش یک یهودی را کشته بود!
مروارید ابراهیمیان
کهنهسرباز دیگری از تعداد زیاد سگهای ولگردی که در محله میپلکیدند چنان به ستوه آمد که گودالی در زمین کند و تلهای ساخت. وقتی سگی به تله میافتاد، بدو میرفت و با میله آهنی به جان حیوان میافتاد و بیشتر به سرش میزد، بعد سگ را میکشید بالا و در ماشینش میانداخت و لاشهاش را به حاشیه بیابان برده و رهایش میکرد. ما ناراحت میشدیم ولی نمیدانستیم چکار کنیم. میدانستیم پدرمان این جنبه کهنهسربازانش را خوش داشت.
مروارید ابراهیمیان
یک سوال کماکان آزارم میداد: چرا پدر خیلی درسخوانده و نرم و ملایمزبانم با چنین اراذل و اوباشی همنشین بود، ولو که آنها به هدف و آرمانش وفادار بودند؟ واقعا نمیتوانستم بفهمم. گرچه اکثر کهنهسربازانی که از روزهای جنگ افغان - روس به پدرم اقتدا کرده بودند، هیچگاه رفتار و سلوک بزهکارانه بروز نمیدادند، البته چند نفری بودند که باید تحت مراقبت میبودند. یکی از آن مردان تولهسگی را کشته بود، در حالیکه دیگری سگی را زنده زنده خاک کرده بود. سومی میمون خانگی دوستداشتنی را له کرده بود.
مروارید ابراهیمیان
پدرمان نظرش بود که پولی نباید در اختیار فرزندانش گذاشته شود، حتی برای خوراکیهای مدرسه. ما برای چیزهای اولیه پول لازم داشتیم، ولی او میگفت: «خیر. باید تحمل کنید و بسازید. ضعف و گرسنگی آسیبی به شما نمیزند.»
مروارید ابراهیمیان
مرگ مسلمانان برای ما دریغ و تاسف به همراه داشت، مرگ آفریقاییها به چشم نیامد و مرگ آمریکاییها جشن گرفته شد. جوانتر از آن بودم که نهایت دیوانگی چنین تفکری درک کنم.
مروارید ابراهیمیان
حجم
۵۱۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۵۱۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان