بریدههایی از کتاب سهشنبهها با موری؛ مرد پیر، مرد جوان و بزرگترین درس زندگی
۴٫۱
(۵۹)
یک عده قلیل از همهچیز برخوردارند و ارتشی که باید فقرا را از حمله و قانونشکنی و دزدیدن مالهای آن عده قلیل بازدارند.
arash
همهی وجود تو را ترس فرا گرفته، از درد و غم میترسی و از آسیبی که امکان دارد از عشق به تو برسد، میترسی. فقط در یک حالت است که میتوانی تمام حسهایت را بهطور کامل تجربه کنی، اینکه خودت را داخل آنها بیندازی و به خودت اجازه شیرجه زدن در آنها را بدهی، بهطوری که حتی غرق آنها شوی. در این وقت است که میتوانی درد و عشق و غم را بفهمی و فقط آن وقت است که میتوانی بگویی آهان، حالا من موفق شدم این احساس را تجربه کنم و معنی این احساس را فهمیدم. حالا باید لحظهای از این احساس حالت انقطاع پیدا کنم.
arash
موری برای آدمهای آن سوی دنیا اشک میریخت. آیا این همان آخر کار است. شاید مرگ بهترین وسیلهی ایجاد تعادل و جوشدهندهی قلبها باشد، همان وسیلهای که سبب میشود حتی افراد غریبه برای یکدیگر اشکی جاری کنند. موری درحالیکه دستمال کاغذی را روی صورتش قرار داده بود و بلند گریه میکرد. بعد در همان حال گفت: میتوانی ماجرای گریهی مردها را درک کنی، مگه نه؟
arash
«هر چیزی را که میتوانی انجام دهی و هر چیزی که نمیتوانی به انجامش برسانی، همه را بپذیر.»، «گذشته را همانگونه که سپری شده قبول کن، بدون آنکه بخواهی آن را انکار کنی، یا از آن فراری باشی.»، «خودت و دیگران را ببخش و هیچگاه فکر نکن که دیر شده.»
zahra
فرهنگ ما درسهای غلطی به مردم میآموزد و باید آنقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که بگویی اگر این فرهنگ کارآیی ندارد، از آن حمایت نمیکنم. خودت یک فرهنگ را ایجاد کن. خیلی از مردم قادر به انجام این کار نیستند
mahboob
. اگر همهی ما میتوانستیم برای دلسوزی به حال خودمان حد و حدودی را قایل شویم و لحظاتی اشک بریزیم و بعد ادامه روز را به کارهایمان رسیدگی کنیم، خیلی عالی میشد.
mahboob
صبح بعد از بیدار شدن شروع به نرمش میکردم. بعد یک صبحانهی مفصل میخوردم؛ چای و شیرینی. بعد به شنا میرفتم و آنگاه دوستانم را به منزلم دعوت میکردم تا دور هم یک ناهار حسابی بخوریم. هربار تعداد کمی را دعوت میکردم تا بتوانم، دربارهی خانوادهها و مشکلاتشان بیشتر صحبت کنیم. در مورد اینکه چهقدر برای یکدیگر ارزش قائل هستیم. آنگاه به پیادهروی میرفتم. آن هم در یک باغ پر از درخت و مشغول تماشای رنگ برگها میشدم و پرندهها و طبیعت را نگاه میکردم. طبیعی است که خیلی وقت است نتوانستهام خوب آنها را ببینم. موقع غروب همگی به یک رستوران میرفتیم تا یک اسپاگتی مخصوص بخوریم، شاید هم خوراک اردک، چون من عاشق گوشت اردک هستم. باقیماندهی شب را هم در یک سالن رقص با دوستان مشغول رقصیدن میشدم و تفریح میکردم بهحدی که خسته شوم و بعد از برگشت به خانه از فرط خستگی به یک خواب عمیق فرو روم.
ابوذر ورزنده
هر جامعهای مشکلات خاص خودش را دارد، بهنظر من فرار کردن راهحل درستی نیست، بلکه باید بکوشی فرهنگ خاص خودت را ایجاد کنی. ببین، اینکه کجا زندگی کنی، هیچ فرقی نمیکند. بزرگترین عیب ما انسانها کوتاهبینی ما میباشد. ما به آن چیزی که میتوانیم باشیم، نگاه نمیکنیم و توجهی نداریم.
fatemeh.p.74
ـ ما چگونه میتوانیم هرلحظه خودمان را جهت مرگ آماده کنیم؟
کاری را که بوداییها انجام میدهند، انجام بده. هر روز تصور کن که پرندهی کوچکی روی شانهات نشسته و از تو میپرسد: «آیا امروز، روز مرگ است؟ آیا آماده شدهای؟ آیا همهی کارهایی را که انجام میدهی واقعاً ضروری هستند؟ آیا من همان کسی هستم که باید باشم؟»
مهدی فیروزان
موری مادرت هفتاد سال است که از دنیا رفته... ولی تو هنوز ناراحت هستی؟ هنوز غم و رنجت بهخاطر آن پایان نگرفته؟
موری آهسته گفت: بله، بله، دقیقاً زدی به هدف.
مهدی فیروزان
عشق سبب زنده ماندن است، حتی وقتی مرده باشی.
m.a.h
تو و همهی جوانترها باید حواستان به این نکته باشد که اگر همیشه بخواهید در نزاع و درگیری با پیری باشید، همیشه در نارضایتی و ناراحتی خواهید بود، چون بالأخره روزی پیری فرا میرسد.
کتاب باز
«یا به یکدیگر عشق بورزید، یا بمیرید.»
m.a.h
تو با سهیم کردن دیگران در آنچه که خودت داری میتوانی احترام و محبت دیگران را به خودت جلب کنی. جاهای زیادی برای انجام اینگونه کارها هست و نیاز هم به استعداد و مهارت زیادی نیست. کلی آدم تنها در بیمارستانها و مؤسسههای خیریه وجود دارند که فقط نیازمند همدردی و همراهی هستند. تو اگر بتوانی با یک مرد سالمند کارت بازی کنی، دارای ارزش و احترام میشوی، چون تو به کار میآیی. چون حس میکنی، دیگران به تو نیاز دارند و مفید هستی.
Pouyan.Arami
از او پرسیدم: چرا وقتی جوان بودی، از امریکا نرفتی؟
ـ مثلاً کجا میرفتم؟
ـ نمیدانم. امریکای جنوبی، استرالیا، هرجای دیگری که اندازه امریکا در آن خودخواهی وجود نداشته باشد.
موری ضمن بالا بردن ابروهایش که تقریباً شبیه شانه بالا انداختن بود گفت: هر جامعهای مشکلات خاص خودش را دارد، بهنظر من فرار کردن راهحل درستی نیست، بلکه باید بکوشی فرهنگ خاص خودت را ایجاد کنی. ببین، اینکه کجا زندگی کنی، هیچ فرقی نمیکند. بزرگترین عیب ما انسانها کوتاهبینی ما میباشد. ما به آن چیزی که میتوانیم باشیم، نگاه نمیکنیم و توجهی نداریم. ما باید حواسمان به قابلیتها و ظرفیتهایی وجودیمان باشد. باید خودمان را برای تمام چیزهایی که میتوانیم باشیم، آماده کنیم و به استقبالشان برویم و بهنوعی خودمان را بالا بکشیم، ولی اگر در اطراف ما پر از کسانی که حرفشان این باشد که من سهم خودم را میخواهم و همین الآن هم باید به آن برسم، با وضعیت غیر قابل پیشبینی مواجه خواهی شد
سرگشته
موری گفت: ما دست در دست یکدیگر میگذاریم و اینگونه عشق دوطرفه را به یکدیگر ابراز خواهیم کرد. تد، ما سی و پنج سال سابقهی دوستی داریم، برای احساس عشق نیازی به حرف زدن یا شنیدن نیست.
sama14
گفت: مهمترین چیزی که باید بکوشیم آن را در زندگی بیاموزیم، دو چیز است؛ یک، اینکه چگونه محبت خود را به دیگران نشان دهیم و به آن عشق بورزیم. دو، چگونه محبت آنها را پذیرا شویم.
sama14
یقین داشته باشی روزی میمیری و هرلحظه خودت را برای آن آماده کنی. شیوهای که واقعاً میتواند در زندگی راهگشای خوبی برایت باشد.
melika
مهمترین چیزی که باید بکوشیم آن را در زندگی بیاموزیم، دو چیز است؛ یک، اینکه چگونه محبت خود را به دیگران نشان دهیم و به آن عشق بورزیم. دو، چگونه محبت آنها را پذیرا شویم
Qeziii
خود را فدای بهوجود آوردن چیزی کنید که به زندگی شما معنی و مفهوم ببخشد
Qeziii
حجم
۱۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان