بریدههایی از کتاب سهشنبهها با موری؛ مرد پیر، مرد جوان و بزرگترین درس زندگی
۴٫۱
(۵۹)
«...فرهنگ و سنت حاکم بر ما نمیتواند در مردم ایجاد احساس خوشبختی کند. فرهنگ ما درسهای غلطی به مردم میآموزد و باید آنقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که بگویی اگر این فرهنگ کارآیی ندارد، از آن حمایت نمیکنم. خودت یک فرهنگ را ایجاد کن...»
شیوا
آیا کسی را پیدا کردهای که بتوانی او را رازدار خودت قرار دهی؟ آیا بدون هیچ توقعی به جامعهی خود حاضری خدمت کنی؟ آیا با خودت آشتی هستی و آرامش داری؟ آیا سعی میکنی تا آنجا که میتوانی همان کسی باشی که باید باشی؟
شیوا
من خیلی از آرزوهایم را در برابر حقوق زیادی معامله کرده بودم و اصلاً هم متوجهی این کارم نبودم.
شیوا
من زندگی کردن را برگزیدم یا لااقل سعی دارم که زندگی کنم. راهی که دوست دارم با افتخار، متانت، خوشاخلاقی، همراه با خویشتن داری ادامه دهم. بعضی روزها مرتب اشک میریزم و به حال خودم تأسف میخورم و غمگین میشوم. بعضی روزها بسیار عصبی و بدرفتارم و کجخلق میشوم. ولی این روزها زیاد دوام نمیآورند. عاقبت دوباره خودم را مییابم و میگویم من میخواهم و دوست دارم که زندگی کنم... تا به الآن که در این تصمیم خود موفق بودهام. آیا باز هم خواهم توانست این راه را ادامه دهم؟ نمیدانم. ولی با خودم عهد کردهام که همچنان ادامه دهم.»
شیوا
«هر چیزی را که میتوانی انجام دهی و هر چیزی که نمیتوانی به انجامش برسانی، همه را بپذیر.»، «گذشته را همانگونه که سپری شده قبول کن، بدون آنکه بخواهی آن را انکار کنی، یا از آن فراری باشی.»، «خودت و دیگران را ببخش و هیچگاه فکر نکن که دیر شده.»
شیوا
«خودت و دیگران را ببخش و هیچگاه فکر نکن که دیر شده.»
شیوا
«گذشته را همانگونه که سپری شده قبول کن، بدون آنکه بخواهی آن را انکار کنی، یا از آن فراری باشی.»
شیوا
«هر چیزی را که میتوانی انجام دهی و هر چیزی که نمیتوانی به انجامش برسانی، همه را بپذیر.»
شیوا
در مورد تنهایی هم، همینطور است. تو خودت به آن اجازه میدهی که اشکهایت بریزند و بهطور کامل آن را حس میکنی و در آخر موفق میشوی بگویی: «آهان، بسیار خب. میخواهم به خودم این امکان را بدهم که تنهایی را رها کنم و کناری بگذارم. من میدانم احساسات دیگری هم در دنیا هستند و دوست دارم آنها را بهطور کامل تجربه کنم.»
شیوا
میچ! اگر سعی میکنی که تواناییهایت را به آدمهایی که در سطح بالاتری هستند نشان دهی، فراموشش کن. چون در هر صورت آنها تو را از بالا نگاه میکنند. این را بدان که اگر بخواهی خودت را به مردم در سطح پایین نشان دهی، از این هم دست بردار، چون آنها با حسرت نگاهت میکنند. جاه و مقام نمیتوانند تو را به جایی برساند. تنها یک قلب گشاده است که باعث میشود تو در میان هر گروهی جایی برای خودت باز کنی.
کاملیا
موری گفت: میچ! میدانی زمانیکه چگونه مردن را یاد بگیری، درواقع میتوانی چگونه زندگی کردن را هم فرا بگیری.
Neda^^
«...فرهنگ و سنت حاکم بر ما نمیتواند در مردم ایجاد احساس خوشبختی کند. فرهنگ ما درسهای غلطی به مردم میآموزد و باید آنقدر قوی باشی و جسارت داشته باشی که بگویی اگر این فرهنگ کارآیی ندارد، از آن حمایت نمیکنم. خودت یک فرهنگ را ایجاد کن...»
ali_gold
من سعی کردم از این وابسته بودن خود لذت ببرم، حالا دیگر وقتی دیگران من را از این پهلو به آن پهلو میکنند و پشتم را کرم میمالند تا زخم نشود و یا زمانیکه پیشانیام را تمیز میکنند، یا پاهایم را ماساژ میدهند، احساس لذت میکنم. چشمهایم را میبندم و سعی میکنم غرق در لذت شوم و این کارها کاملاً برایم ملموس میشوند. انگار که دوباره کودک شدهام. مجسم کن...
arash
بهنظر من نوارها مثل عکسها و فیلمها تلاش مذبوحانهای برای به سرقت بردن چیزی از چمدان مرگ است.
mahboob
سالمندی فقط به معنای فرسوده شدن نیست، بلکه رشد و بزرگی هم هست. و اینکه داری میمیری فقط جنبهی منفی ندارد، بلکه این جنبهی مثبت را هم دارد که متوجه میشوی قرار است بمیری و برای همین تلاش میکنی بهتر زندگی کنی.
|قافیه باران|
او تصمیم نداشت که ذرهذره پژمرده شود و از مردنش احساس شرمندگی کند؛ بلکه برعکس، او قصد داشت مرگ را بهعنوان آخرین پروژهی تحقیقاتیاش قرار دهد، هستهی مرکزی زندگیاش. موری قادر بود خودش بهتنهایی موضوع یک تحقیق باشد. بیایید مرا مورد تحقیق و بررسی قرار دهید و به مرگ آرام و تدریجیام بنگرید. ببینید که چه حوادثی برایم اتفاق میافتد. و از مرگ من، و همراه با من یاد بگیرید.
philobiblic
حجم
۱۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۶۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان