بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ۱۳ حکایت شیرین از طهران | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب ۱۳ حکایت شیرین از طهران اثر فرزانه نیک‌روح متین

بریده‌هایی از کتاب ۱۳ حکایت شیرین از طهران

انتشارات:نشر سیزده
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۴ رأی
۴٫۶
(۲۴)
سرانجام اصغر بروجردی بعد از سه ماه حبس به اعدام محکوم شد که در اعتراض به حکمش عبارات جالبی را به کار برد: «من که آدم حسابی و سید را به قتل نرسانده‌ام که می‌خواهید اعدامم کنید!»
سیّد جواد
اصغر بروجردی از قاتلان جنجالی تهران قدیم در دوران پهلوی اول به شمار می‌آمد که تهرانیان قدیم او را به نام‌های «اصغر قاتل» و «اصغر بامیه» می‌شناختند. مردی بلند قد و درشت هیکل از اهالی بروجرد که چندین سال در بغداد اقامت داشت و بعد از آن که به ایران آمد بامیه‌فروش شد. اصغر در دوران اقامتش در بغداد و تهران به بیش از ۲۵ قتل در بغداد و ۸ قتل در تهران اعتراف کرد. قربانیان جنایت‌های او پسران کم سن و سال بودند. وی ابتدا آن‌ها را با سینی بامیه‌اش اغفال می‌کرد، سپس به بیابان‌های جنوب شرق تهران (شترخان) می‌کشاند و بعد از تجاوز، آن‌ها را به قتل می‌رساند. اول سرشان را می‌برید، سپس پوست صورت مقتول را می‌کند تا هویت جسد مشخص نشود.
سیّد جواد
قهوه‌ی قجری قهوه‌ای بود که در آن سیانور می‌ریختند و سم بی‌درنگ فرد را مسموم می‌کرد و می‌کشت. قهوه‌ی قجری کشتن به شیوه‌ای بی سر و صدا در دوران قاجار بود. قصه از آن‌جا آغاز می‌شد که درباریان، رجال و اشراف برای از بین بردن رقیب خود وی را به مهمانی دعوت می‌کردند و در قهوه‌ی شخص مورد نظر سم می‌ریختند. آن فرد بعد از خوردن، مسموم و فوت می‌شد و اگر کسی قهوه را نمی‌نوشید به زور به او می‌خورانیدند. ناصرالدین شاه و پسرش ظل‌السلطان خیلی از رجال را با این شیوه از بین بردند. از قربانیان معروف قهوه‌ی قجری، رضا اقبال‌السلطنه آجودان‌باشی و میرزا آقاخان نوری بودند. گفته می‌شود با پایان گرفتن عصر قاجار این نوع از قتل نیز برای همیشه برچیده شد. البته برخی معتقدند این روش که به آن اعدام محفلی می‌گویند تا زمان رضا شاه نیز ادامه یافته است.
سیّد جواد
نزدیک به امامزاده داوود، روستای کوچکی به نام کیگا قرار داشت که البته هنوز پابرجاست و بخشی از اهالی‌اش مادرزادی لوچند. هر کسی از ظن خود داستانی بیان می‌کند. برخی معتقدند وقتی مردم از اهالی این روستا پرسیدند حرم امامزاده کجاست؟ آن‌ها به جای آن‌که با دست مسیر را نشان دهند یا حرف بزنند با گوشه‌ی چشم حوالی حرم را نشان دادند که به دلیل بی‌حرمتی، خدا نسل‌شان را لوچ آفرید. بعضی‌ها می‌گویند قصه‌ی لوچی کیگائی‌ها به زمان امامزاده باز می‌گردد که دشمنان در تعقیب ایشان بودند و وقتی به قصبه‌ی کیگا رسیدند و جستجو کردند یکی از اهالی با چشم مخفیگاه امامزاده را نشان می‌دهد و چشمش لوچ می‌شود. از آن زمان به بعد چشم اهالی این قصبه چنین می‌شود. اما جعفر شهری از مورخان تهران قدیم بر این باور است که لوچی چشم کیگائی‌ها به دلیل صدمه‌ای است که از صدای رعد و برق بر چشم نوزادان اثر می‌گذارد. در هر صورت داستان چشم ساکنان این روستا، معمایی است که تا کنون حل نشده.
سیّد جواد
از داستان‌های قابل توجه رفتن به امامزاده این بود که قاطر و الاغ‌ها عادت داشتند از کنار جاده عبور کنند و مسافران هرکاری می‌کردند نمی‌توانستند چهارپایان را به وسط جاده بیاورند. از این رو خیلی از حیوانات زبان‌بسته با بار و بنه به دره پرت می‌شدند. کسی دلیل این حرکت چهارپایان را تا به امروز کشف نکرده است.
سیّد جواد
تهرانیان قدیم هیچ‌وقت از تفریحات‌شان نمی‌گذشتند؛ چون معتقد بودند تفریح و سرگرمی‌ روح را نشاط می‌بخشد و فرد را آماده می‌کند با آسایش خاطر به مشغولیات اجتماعی و شغلی‌اش بپردازد. سرگرمی‌های دارالخلافه‌نشنیان متنوع بود؛ از خر سواری تا زیارت امامزاده‌ها، از کافه‌نشینی تا معرکه‌گیری و موارد دیگر. این وضع تا گشایش تماشاخانه و سینما ادامه داشت، هر چند باز هم برخی تهرانیان قدیم به سرگرمی‌های قدیمی‌تر وفادار مانده بودند. ناگفته نماند بیشتر سرگرمی‌ها مختص مردان و پسربچه‌ها بود و زنان تفریح و سرگرمی‌ای غیر از رفتن به خانه‌ی رمال یا غیبت کردن نداشتند.
سیّد جواد
در نخستین روزهای محرم، یکی از شیرهای باغ دوشان‌تپه بچه‌دار شد. چون شاه در شهر گرفتار برگزاری عزاداری در تکیه‌ی دولت بود نتواست مادر و فرزند را ببیند و دستور داده بود چاپارها هر نیم ساعت یک بار شاه را در جریان احوال شیر قرار دهند. اما از آن‌جا که بهمن‌ماه بود و برف سنگینی راه‌های ورود به دوشان‌تپه را صعب‌العبور کرده بود و رفت و آمد سریع امکان‌پذیر نبود‌، شاه بنابر فرمانی همایونی دستور داد از ارگ تا دوشان‌تپه سیم تلگراف بکشند. در نتیجه سیم تلگرافی از ارگ تا آلونکی در مقابل قفس شیر در دوشان‌تپه کشیده شد. به محض این‌که کار سیم‌کشی به پایان رسید، متصدی‌اش در تلگرافی به ناصرالدین شاه اطلاع داد: کار به پایان رسید! اما جوابی که از شاه دریافت کرد این بود: «حال شیر خوب است؟» متصدی در کمال ناباوری پاسخ داد: «به حمدالله حال حیوان‌ها خوب است.» وقتی تلگراف به حضور شاه رسید وی چنان بر آشفت که متصدی تلگراف را به دشنام و ملامت گرفت: «شیر حیوان نیست. حیوان کسی است که او را حیوان خطاب می‌کند.» همین جمله برای تلگرافچی کافی بود که بداند از کار برکنار خواهد شد و همین‌طور هم شد.
سیّد جواد
یکی از ماجراهای شنیدنی شمس‌العماره، عروسی دختر مظفرالدین شاه با پسرعمویش بود. رئیس تشریفات دربار می‌خواست این ضرب‌المثل ایرانی را ثابت کند که «عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان بسته شده»، در نتیجه دستور داد از شمس‌العماره که دختر شاه آن‌جا زندگی می‌کرد تا خانه‌ی داماد که در سیصد متری عمارت شاهدخت بود سیم بکشند و عروس سوار بر نقاله به خانه‌ی داماد برود. اما دختر شاه به دلیل ترس راضی به انجام این کار نشد و با کالسکه به خانه‌ی شوهر رفت. این عروسی جزء مراسم باشکوه دارالخلافه بود و هشت شبانه‌روز به طول انجامید. بعد از اتمام عروسی، دختر شاه با اصرار از داماد خواست هر دو طرف، عیب و ایرادشان را بدون رودربایستی به یکدیگر بگویند. داماد طفره می‌رفت اما عروس پیشقدم شد. به قول تهرانی‌ها نه گذاشت نه برداشت و رک و پوست کنده به داماد گفت: «حضرت والا قدشان کوتاه است»، داماد هم در جواب گفت: «دهان شما نه تنها گشاد بلکه کمی هم بزرگ است.» اختلاف بین زن و شوهر بالا گرفت و دختر همان شب به خانه‌ی پدر برگشت و فردا طلاق گرفت.
سیّد جواد
رسم دیگر گشایش بخت که مایه‌ی شرم و خجالت است آن بود که مادر، چادر دخترش را نزد قصاب محله می‌برد و از او خواهش می‌کرد پس از سر بریدن گوسفند، چادر دخترش را از لابه‌لای روده‌ی گوسفند تلف شده عبور دهد، به این امید که وقتی دختر آن چادر را سر کرد به زودی راهی خانه‌ی بخت شود.
سیّد جواد
آب هفت گری یکی دیگر از رسوم بخت‌گشایی این بود که نزدیکان دختر از هفت دکانی که نام پیشه‌شان به «گری» ختم می‌شد، مانند: ریخته‌گری، زرگری، شیشه‌گری، دواتگری، آهنگری، سفیدگری و مسگری آب می‌گرفتند، در شیشه جمع می‌کردند و در روز جمعه پس از غسل و دو رکعت نماز بر سر دختر می‌ریختند.
سیّد جواد

حجم

۱۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان