بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۴۰)
«خیلی از مردم به اینطرف و آنطرف میروند درحالیکه زندگیشان هیچ معنا و مفهومی ندارد. حتی زمانی که بهزعم خود مشغول انجام کار مهمی هستند هم به نظر در عالم خوابوبیداری سیر میکنند. تنها علتش هم این است که به دنبال چیزهای اشتباه هستند. برای اینکه به زندگیات معنا ببخشی باید خودت را وقف دوست داشتن دیگران کنی، خودت را وقف جامعه اطرافت کنی و خودت را وقف ساختن چیزی کنی که به تو انگیزه و مفهوم بدهد.»
.....
«مردن تنها چیزی است که میتوان برایش غمگین شد، میچ. با غم زندگی کردن بحث دیگری است. خیلی از مردمی که به من مراجعه میکنند غمگیناند.»
.....
«مربی، قبول است؛ من مربی تو خواهم شد. تو هم میتوانی بازیکن من بشوی. تو میتوانی تمام بخشهای زیبای زندگی را بازی کنی که من برای انجامشان پیر شدهام.»
.....
من تصمیم گرفتم که زندگی کنم- یا حداقل سعی کنم آنگونه که میخواهم زندگی کنم؛ با شرافت، شجاعت، شوخطبعی و آرامش.
.....
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
.....
مشکل این بود که انسانها دوست داشتند حس کنند که مهم و حائز اهمیت هستند. اینکه وجودشان دارای ارزش است.
.....
«خیلی از مردم به اینطرف و آنطرف میروند درحالیکه زندگیشان هیچ معنا و مفهومی ندارد. حتی زمانی که بهزعم خود مشغول انجام کار مهمی هستند هم به نظر در عالم خوابوبیداری سیر میکنند. تنها علتش هم این است که به دنبال چیزهای اشتباه هستند. برای اینکه به زندگیات معنا ببخشی باید خودت را وقف دوست داشتن دیگران کنی، خودت را وقف جامعه اطرافت کنی و خودت را وقف ساختن چیزی کنی که به تو انگیزه و مفهوم بدهد.»
.....
« فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم.»
.....
از خودش پرسید، آیا میخواهم مأیوس شوم و از بین بروم یا از زمان باقیمانده بهترین استفاده را بکنم؟
.....
در این حین، استاد سابق من از زندگی که بهصورت عادی در اطراف جاری بود، شگفتزده بود. نباید دنیا متوقف شود؟ نمیدانند چه بلایی سر من آمده است؟
امیرمهدی
«این بخشی از مفهوم خانواده است؛ اینکه خانواده فقط عشق نیست، بلکه این است که به سایر اعضا نشان بدهی که مراقبشان هستی. این همان چیزی است که زمانی که مادرم مرد، دلتنگاش شدم- چیزی که من امنیت معنوی مینامم- اینکه بدانی خانوادهات مراقبت خواهند بود. هیچچیز دیگر در این دنیا این حس را به تو نخواهد داد؛ نه پول. نه شهرت.»
نگاهش را به سمت من دوخت:
«نه کار.»
نسرین بهرهمند
«تد، بیماری دارد به روحم ضربه میزند اما روحم را تسخیر نخواهد کرد. بدنم را از آنِ خود میکند اما نمیگذارم مالک روحم شود.»
سحر کریم زاده
اما هرچقدر جسمش رو به نزول میرفت، روحش بزرگتر میشد.
سحر کریم زاده
از موری پرسیدم که چرا در زمان جوانی به جای دیگری نقلمکان نکرده است.
«کجا؟»
نمیدانم. آمریکای جنوبی. استرالیا. جایی که بهاندازه آمریکا خودخواه نباشد.
موری ابرو بالا انداخت- برای او این حرکت مثل شانه بالا انداختن بود: «هر جامعهای مشکلات خودش را دارد. بعید میدانم فرار کردن راهحل خوبی باشد. تو باید روی ساختن فرهنگ خودت کار کنی.
«ببین، مهم نیست کجا زندگی کنی، بزرگترین نقص ما کوتهنظری و تنگنظریمان است. ما نمیتوانیم ببینم که به کجاها میتوانیم برسیم
سحر کریم زاده
در جنگلهای استوایی آمریکای شمالی، قبیلهای به نام دِسانا وجود دارد که دنیا را بهعنوان حجم ثابتی از انرژی میداند که بین تمام موجودات جهان جریان دارد. بنابراین هر تولدی، مرگی را به دنبال دارد و هر مرگی نیز تولدی. بدین ترتیب انرژی جهان بدون تغییر باقی میماند.
اهالی دسانا میدانستند زمانی که برای تهیهی غذا شکار میکنند، حیوان کشتهشده در دیوار ارواح سوراخ ایجاد میکند؛ اما آنها باور داشتند که این سوراخ پس از مرگ شکارچی، با روح او پر میشود. آنها میدانستند اگر مرگی در میان قبیله رخ ندهد، ماهی یا پرندهای هم به دنیا نمیآید. من این ایده را دوست دارم. موری هم آن را دوست دارد. هرچقدر به لحظهی خداحافظی نزدیکتر میشود، بیشتر حس میکند که همهی ما مخلوقات همان جنگل هستیم
سحر کریم زاده
ما در مکالمات کوتاه عالی هستیم: «حالت چطور است؟»«کجا زندگی میکنی؟» اما چقدر فرصت میکنیم تا واقعاً به حرفهای یک نفرگوش بدهیم
سحر کریم زاده
از اینکه با ورودم به اتاق، موری پر از ذوق و شوق میشد و لبخند میزد، لذت میبردم. میدانم که او این کار را برای خیلی از مردم میکرد اما او این مهارت را داشت که به هر ملاقاتکننده این حس را منتقل کند که این لبخند تنها برای او زده میشود.
سحر کریم زاده
انسانها اینگونه مورد احترام بقیه قرار میگیرند: با سهیم شدن داراییهایشان با دیگران
سحر کریم زاده
هستند. انسانها اینگونه مورد احترام بقیه قرار میگیرند: با سهیم شدن داراییهایشان با دیگران
سحر کریم زاده
«حقیقت این است که هر بخش از وجود من سنی دارد. من سهسالهام، پنجسالهام، سیوهفتسالهام، پنجاهسالهام. من تمام این سنین را پشت سر گذاشتهام و میدانم چگونه است. اگر شرایط ایجاب کند از بچه شدن لذت میبرم و زمانی که مناسب باشد از اینکه یک پیرمرد عاقل هستم لذت میبرم. به تمام چیزهایی که میتوانم باشم فکر کن! تا همین سنی که الآن دارم، هر دورهی دیگری از زندگیام که بخواهم هستم. میفهمی؟»
سحر کریم زاده
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
۱۴,۹۹۹۵۰%
تومان