بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۳۸)
عشق یعنی زمانی که تو به همان اندازه که نگران شرایط خودت هستی، نگران شرایط کس دیگری هم باشی.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«دوست دارم در آرامش بمیرم. در صلح. نه مثل چیزی که الآن رخ داد.
«و اینزمانی است که جدا شدن به کار میآید. اگر در وسط حمله تنفسی مثل همینکه اتفاق افتاد بمیرم، باید بتوانم از ترس و وحشت جدا شوم و بگویم: این لحظهی من است.
«دوست ندارم این دنیا را با ترس ترک کنم. دوست دارم بدانم که چه اتفاقی در حال وقوع است، آن را بپذیرم، به صلح و آرامش برسم و آن را رها کنم. میفهمی چه میگویم؟»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
معلم هیچگاه نمیتواند بگوید که تأثیراتی که میگذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر میگذارد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«میچ، دلیلی ندارد انتقام یا تعصب را ادامه بدهیم. این چیزها...»
بعد آهی کشید و ادامه داد:
«این چیزها بزرگترین پشیمانیهای من در زندگی هستند: غرور. خودبینی.
Fateri47
«مردم تنها زمانی پست و بد میشوند که احساس خطر کنند و این همان کاری است که فرهنگ ما میکند. این همان کاری است که اقتصاد ما میکند. در اقتصاد ما، حتی مردمی که سرِ کار میروند هم احساس خطر میکنند چون نگران از دست دادن شغلشان هستند؛ و زمانی که احساس خطر کنی، تنها به فکر خودت خواهی بود
Fateri47
زیر لب گفت: «میچ، دامنهی بخشش به سایر مردم ختم نمیشود. ما باید خودمان را هم ببخشیم.»
خودمان؟
«بله. برای تمامکارهایی که نکردیم. تمامکارهایی که باید میکردیم. تو نباید حسرت آنچه باید رخ میداد را بخوری. زمانیکه به جاییکه من هستم برسی، این چیزها به دردت نمیخورد.
«من همیشه آرزو میکردم که در کارم موفقتر باشم؛ آرزو میکردم کتابهای بیشتری نوشته بودم. همیشه بابت این مسائل به خودم سرکوفت میزدم. حالا میبینم که این کار هیچ فایدهای نداشت. با خودت در صلح باش. باید با خودت و تمام کسانی که اطرافت هستند در صلح باشی.»
Mobina :)
«یا به هم عشق بورزید یا بمیرید.»
MIM
«زندگی مجموعهای است از پسرویها و پیشرویها. تو میخواهی کاری را انجام بدهی اما مجبور میشوی به کار دیگری تن بدهی. گاهی چیزی باعث آزارت میشود با اینکه بهخوبی میدانی که نباید اینگونه باشد. قدر برخی چیزها را نمیدانی درحالیکه بهخوبی میدانی که نباید هیچچیز را به دست فراموشی بسپاری.»
MIM
بخشی از مشکل این است که همه یکجورهایی عجله دارند. مردم معنای زندگیشان را درنیافتهاند بنابراین دائماً به دنبال آن میدوند. آنها به ماشین بعدی، به خانهی بعدی و کار بعدی فکر میکنند. بعد متوجه میشوند که این چیزها هم خالی و بیمعنی است و به باز هم میدوند و میدوند.»
صدیقه
اما کمک به دیگران باعث میشود حس کنم که زنده هستم. نه خانهام و نه ماشینم. نه چیزی که در آینه میبینم...هیچکدام این حس را در من ایجاد نمیکنند. زمانی که وقتم را در اختیار سایرین قرار میدهم، زمانی که میتوانم بر روی صورت یک فرد غمگین لبخند بنشانم، حس میکنم از همیشه سالمتر هستم.
صدیقه
«بله. برای تمامکارهایی که نکردیم. تمامکارهایی که باید میکردیم. تو نباید حسرت آنچه باید رخ میداد را بخوری. زمانیکه به جاییکه من هستم برسی، این چیزها به دردت نمیخورد.
«من همیشه آرزو میکردم که در کارم موفقتر باشم؛ آرزو میکردم کتابهای بیشتری نوشته بودم. همیشه بابت این مسائل به خودم سرکوفت میزدم. حالا میبینم که این کار هیچ فایدهای نداشت. با خودت در صلح باش. باید با خودت و تمام کسانی که اطرافت هستند در صلح باشی.»
♡bahar8413♡
«میچ، دلیلی ندارد انتقام یا تعصب را ادامه بدهیم. این چیزها...»
بعد آهی کشید و ادامه داد:
«این چیزها بزرگترین پشیمانیهای من در زندگی هستند: غرور. خودبینی. چرا ما این کارها را میکنیم؟»
♡bahar8413♡
«ریسمان این دنیا را نه زودهنگام رها کن و نه تا دیرهنگام به آن چنگ بزن!»
♡bahar8413♡
«روی خانواده انسانی سرمایهگذاری کن. روی مردم سرمایهگذاری کن. یک جامعهی کوچک از مردمانی که دوستشان داری و دوستت دارند تشکیل بده.»
♡bahar8413♡
«ببین، مهم نیست کجا زندگی کنی، بزرگترین نقص ما کوتهنظری و تنگنظریمان است. ما نمیتوانیم ببینم که به کجاها میتوانیم برسیم. ما باید ظرفیت دیدن تواناییهای خودمان را داشته باشیم و خودمان را آنقدر بسط دهیم که به هر آنچه میتوانیم، تبدیل شویم؛ اما اگر اطرافت پر باشد از مردمانی که میگویند «من سهمم را میخواهم، همینالان میخواهم» افراد کمتری صاحب همهچیز میشوند و یک ارتش استخدام میکنند تا از اعتراض و دزدی اموالشان توسط فقرا جلوگیری کنند.»
♡bahar8413♡
او گفت: «بااینحال، من چند قانون میشناسم که دربارهی عشق و ازدواج صدق میکنند: اگر به دیگری احترام نگذاری، دچار مشکل خواهی شد. اگر برخی مواقع کوتاه نیایی، دچار مشکل خواهی شد.
اگر نتوانی آزادانه در مورد هر آنچه بین شما رخ میدهد صحبت کنی، دچار مشکل خواهی شد؛ و اگر در زندگی ارزشهای مشترکی نداشته باشید، دچار مشکل خواهید شد. ارزشهای شما باید شبیه هم باشد.
«و مهمترین این ارزشها چیست، میچ؟»
بله؟
«اعتقاد تو به اهمیت ازدواج.»
موری بینیاش را بالا کشید و بعد چشمانش را برای لحظهای روی هم گذاشت. با چشمان بسته آه کشید:
«نظر شخصی من این است که ازدواج یکی از مهمترین کارهایی است که میتوان انجام داد و اگر آن را تجربه نکنی، چیزهای زیادی را از دست خواهی داد.»
او بحث را با یک نقلقول از شعری که مانند یک دعا به آن اعتقاد داشت، پایان داد: «یا به هم عشق بورزید یا بمیرید.»
♡bahar8413♡
بخشی از مشکل این است که همه یکجورهایی عجله دارند. مردم معنای زندگیشان را درنیافتهاند بنابراین دائماً به دنبال آن میدوند. آنها به ماشین بعدی، به خانهی بعدی و کار بعدی فکر میکنند. بعد متوجه میشوند که این چیزها هم خالی و بیمعنی است و به باز هم میدوند و میدوند.»
♡bahar8413♡
«کارهایی را انجام بده که از قلبت برمیآیند. زمانی که این کار را انجام بدهی، احساس نارضایتی نخواهی کرد، حسادت نخواهی کرد، حسرت اموال دیگران را نخواهی خورد. برعکس، تمام وجودت پر میشود از احساس خوبی که از سایرین پس میگیری.»
او سرفه کر
♡bahar8413♡
خودت را وقف عشق به دیگران کن، خودت را وقف جامعه اطرافت کن و خودت را وقف ساختن چیزهای جدیدی کن که به تو هدف و معنا بدهد.»
♡bahar8413♡
زمانی که چگونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را هم میآموزی.»
mohammad
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
تومان