بریدههایی از کتاب پیش از آنکه بمیرم
۳٫۵
(۲۴۵)
هر دفعه خطو دورتر و دورتر میکشین و هربار هم ازش رد میشین. اینجوریه که آدما قدم از زمین بیرون میذارن.
teo;
اگه از خطی عبور کنین و اتفاقی نیفته، اون خط معناشو از دست میده.
teo;
هیچکدوم از اینا اهمیتی نداره تا وقتیکه کلمات معنیشون رو از دست میدن.
teo;
چیزهای مشخصی هست که هیچوقت نباید بگید.
teo;
پدرمادر باید به شما امنیت بدن.
teo;
خیلی به آزادی نزدیک هستین.
teo;
هیچکس تا حالا نگفته که زندگی منصفانهست.
teo;
محبوبیت: تجزیهوتحلیل
محبوبیت چیز عجیبیه. واقعاً نمیشه توصیفش کرد و جالب نیست در موردش حرف بزنین، اما وقتی ببینینش میشناسینش. مثل چشم تنبل یا فیلمهای پورن.
teo;
آهنگ خردهشیشه از فالاسی رو گذاشت تا اعصاب الی رو بریزه به هم،
teo;
چه میشد اگر فقط یک روز برای زندگیکردن وقت داشتید...
کاربر ۵۴۹۳۹۳۸
بعضی چیزها بهتره که دفن و فراموش بشن
parto☀️
حدس میزنم نمیدونین کدوم کارای زندگیتونو آخرین بوسه، آخرین خنده، آخرین فنجون چای، دیدن آخرین غروب خورشید، آخرین باری که از روی ماشین آبپاش میپرین یا قیف بستنی رو میخورین، یا زبونتونو بیرون میآرین تا دونههای برفو بگیرین ــ برای آخرین بار انجام میدین.
اما فکر میکنم این واقعاً چیز خوبیه، چون اگه میدونستین، رهاکردنش تقریباً غیرممکن بود. وقتی میدونین، مثل اینه که ازتون بخوان لبهی یه پرتگاه بایستین: تنها کاری که دلتون میخواد انجام بدین اینه که روی دستا و پاهاتون قرار بگیرین و زمین سختو ببوسین، بو بکشین، بهش تکیه کنین. فکر میکنم که خداحافظیکردن همیشه اینجوریه مثل پریدن از لبهی پرتگاه. بدترین قسمت تصمیمگرفتن درمورد انجامدادن این کاره.
مریم
تو اون لحظه متوجه میشم که چقدر اتفاقات روزمرهی زندگیمو دوست دارم: اینکه مامان همیشه ازم میپرسه، اینکه همیشه میگم نه
مریم
تا اونموقع روز خوبیه یکی از بهترین روزا. واقعاً میشه گفت بینقصه، با اینکه اتفاق خاصی نیفتاده. فکر میکنم احتمالاً من روزای زیادی مثل این داشتهم، اما یه جورایی اینا هیچوقت اونروزایی نیستن که آدم به یاد میآره.
مریم
از یه نفر؟ اسم منو فریاد میزنه و احساس گرما تو تمام بدنم دارم و احساس بالارفتن و پرتابشدن دارم، از طرف یه دست بزرگ؛ و زمین میچرخه و سروته میشه و بعد مهی از تاریکی لبههای زمینو دربرمیگیره و همهچیزو به رؤیا تبدیل میکنه.
تصاویر معلق که داخل و خارج میشن: چشمای سبز روشن و یه زمین چمن که با تابش آفتاب گرم شده، دهنی که میگه: «سم، سم، سم.» و باعث میشه مثل یه آواز بهنظر بیاد. چهرههایی که مثل گل روی ساقههای تکی میشکفن، اسمایی که از من فاصله میگیرن، یه کلمه: عشق. نورهای قرمز و سفید، شاخههای درختای شبیه به سقف گنبدیشکل کلیسا، و چهرهای در بالای سرم، سفید و زیبا، با چشمایی بهبزرگی ماه.
«تو منو نجات دادی.» دست سرد و خشکی روی گونهمه. «چرا منو نجات دادی؟»
کلمات مثل موجی به ذهن میآن: «نه. برعکس.»
چشمایی بهرنگ آسمون موقع طلوع، تاجی از موهای طلایی، اونقدر روشن و اونقدر سفید و کورکننده که میتونم قسم بخورم یه هالهست.
"vida : )
قدیمی تو زیرزمینو از وسط نصف کرد تا بهعنوان هیزم ازش استفاده کنه و مامانم آب سیب درست کرد، و سعی کردیم ترانهی شب ساکت رو به یاد بیاریم، اما آخرش فقط آهنگ برنامههای موردعلاقهمونو خوندیم. و بوسیدن کنت، چون اون لحظهایه که من فهمیدم زمان اهمیتی نداره. لحظهایه که فهمیدم یه لحظات خاصی تا ابد طول میکشن. حتا بعد از اینکه تموم میشن ادامه دارن، حتا بعد از اینکه مُردین و دفن شدین، اون لحظات هنوز دووم میآرن، رو به عقب و جلو، بهسمت بینهایت. اونا همزمان همهچیز و همهجا هستن.
اونا معنابخشن. اگه چیزیکه فکر میکنین اینه، من نمیترسم. لحظهی مرگ پر از صدا و گرما و نوره، نوری چنان زیاد که منو پر میکنه، جذب میکنه: تونلی از نور که بالا و بالاتر میره و اگه خوندن یه احساس باشه همینه، این نور، این بالارفتن، این خندیدن...
بقیهشو خودتون باید بفهمین...
"vida : )
قلب من با شوریدگی تیر میکشه و به همهی لحظات و ثانیهها و ساعتایی فکر میکنم که تلف کردم و برای همیشه از دستم رفتهن
Nika
اگه یه وقت دلتون خواست اوضاع به حالت قبل برگرده، فقط باید بالا رو نگاه کنین.
مهدیه
توی یه مقالهای که یه بار خوندم نوشته بود که آدمای دیوونه در مورد دیوونهبودن نگران نیستن همهی مشکل همینه.
mobi_n1999
امید زنده نگهتون میداره. حتا وقتی مردین، تنها چیزیه که زنده نگهتون میداره.
mobi_n1999
حجم
۳۳۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۳۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان