بریدههایی از کتاب ستون دنیایم باش
۳٫۸
(۵۱)
این چیزیه که من دربارهٔ فقدان میدونم:
با گذشت زمان بهتر نمیشه. آدم فقط یهجورایی بهش عادت میکنه.
narges
خیلی راحته که به آدما هرچی که میخوان رو بدی. چیزیکه ازت انتظار میره. مشکل این کار اینه که آدم فراموش میکنه کجا خود واقعیش شروع و کجا خود تقلبیش، اونی که تلاش میکنه برای همهکس، همهچیز باشه، تموم میشه.
AFI
میگم: «منظورم اینه که، این واقعاً دنیا رو به لرزه ننداخت.» و صدام فقط کمی میلرزه.
ولی نکته اینه که واقعاً به لرزه انداخت! این بوسه قطعاً بخشهایی از دنیا رو لرزوند.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
اون با حالتی جدی میگه: «لیبی استروت. تو رو میخوان.» فکر نمیکنم هرگز اونو اینقدر جدی دیده باشم.
و بعد اون شال رو کنار میزنه.
صورتم رو طوری با دقت و با ظرافت تو دستهاش میگیره که انگار یه جواهر نادر و ارزشمند باشه.
و بعد منو میبوسه.
این بهترین بوسهٔ عمرمه. این یکی از اون بوسههایی که دنیا رو بزرگ میکنه و من تا ابد با بوسههای دیگهای که داشتم و خواهم داشت مقایسه میکنم. یه جوریه که انگار اون داره برای من نفس میکشه یا شایدم ما داریم برای هم نفس میکشیم و من تو اون حل میشم و اون تو من حل میشه، اونقدر که اعضای من دیگه اعضا نیستن و استخونها حل میشن و بعد عضلات و بعدم پوست، تا اونجا که تمام چیزیکه باقی میمونه، الکتریسیتهست.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ولی آهای مرد، ما همه یه چیزی داریم. ما همه عجیب و صدمهدیدهایم، فقط هر کس به نوعی. تو تنها نیستی.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
تو اون لحظه، دلم میخواد نه فقط یه نامهٔ عذرخواهی، بلکه صدها نامهٔ دیگه، هر کدوم در ازای هر آدم بدی که چیز بدی به اون گفته یا کار بدی در حقش کرده، بنویسم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
میدونم نمیتونم، نمیکنم، نباید و نخواهم کرد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
از کنار همهشون رد میشم و میرم تو رختکن، جاییکه خودم رو خشک میکنم و کفشهایی رو که مخصوصاً برای امروز انتخاب کرده بودم، میپوشم. یه طرفِ اونا رو با این جمله از کتاب صلح مجزا تزئین کردم: همه تو تاریخ یه لحظه دارن که بهطور خاص متعلق به خودشونه.
این لحظهٔ منه.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
و عالی هستی! ما همه عالی هستیم! بدنهای ما چیزهای فوقالعاده و معجزهآسایی هستن و ما هرگز نباید در مورد اونا احساس شرمساری کنیم!
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
من رو نتها، فرای باشگاه، اون بالا، بیرون در و میان مدرسه پرواز میکنم، کل مسیر تا دفترِ مدیر واسرمن، تا اینکه بیرون زیر آسمون و زیر نور خورشید برسم.
بچرخ بچرخ بچرخ.
و بعد تو آسمونم. و حالا من آسمونم! روی آموس شناور میشم، فرای اوهایو و از اونجا به نیویورک و اقیانوس اطلس و بعد به انگستان و فرانسه... من همهجا هستم. من جهانی هستم. من عالمگیرم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«باشه. متوجهم. من پادشاه چلمنهام و تو بهم اعتماد داری، ولی یهجورایی هم نداری. تو اونقدر خوب منو نمیشناسی که بدونی عمق چُلمنی من کجاست.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
حالا نوبته منه که هیچی نگم. میشینم و بهش اونقدر نگاه میکنم تا اینکه فقط ما، من و لیبی، اونجاییم و تا کیلومترها هیچکس دیگهای نیست. بیشتر از هر چیزی دلم میخواد ببوسمش. تقریباً هم این کارو میکنم،
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
داری باهام شوخی میکنی؟ ریچموند؟ چرا خیلی ساده یه تخته سنگ به پام نمیبندی و بندازیم تو رودخونه؟
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
دارم تو رو میبرم به ماه و برمیگردونم و وقتی اون بالاییم، برات ستارهها رو جمع میکنم، تا بتونی پیش خودت نگهشون داری.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
اشکالی نداره که خوشحال باشی. اشکالی نداره که به خودت اجازه بدی از اوقات خوب لذت ببری.
امشب میتونه همون شب موعود باشه. شب پائولین پاترِ و کمکردن وزن با معاشقه. جک ماسلین، تو ممکنه اولین عشق من باشی.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ولی تنها چیزیکه من تو حرفاش میشنوم اینه، من فقط میخوام نزدیک تو باشم لیبی استروت. دلم میخواد لبهاتو با بوسه از روی صورتت بکنم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«عجله نکن. تقریباً دو دقیقه وقت داری جواب بدی.»
«دو دقیقه قبل از اینکه پیشنهاد منقضی شه؟»
«دو دقیقه قبل از اینکه دوباره ازت بپرسم.»
اون بهم لبخندی میزنه که جذاب و اغواگره. بعد با صدای آرومی میگه: «فکر کنم بهصورت تئوری ایدهٔ سرگرمکنندهای باشه!»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«داشتم فکر میکردم، بهصورت تئوری، اگه دوست داشته باشی این آخر هفته با هم بریم بیرون.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
سث فکر میکنه اینترنت فقط برای دو هدف اختراع شده: چیزهای منحرفانه و بازی پوکر. «شمارهٔ یک. حرفزدن با اونا راحته.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«خب باشه. میذارم منو ببوسی.»
«بهصورت تئوری؟»
«نه بهصورت قطعی.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان