بریدههایی از کتاب ستون دنیایم باش
۳٫۸
(۵۱)
انگار که زرنگه و خودش هم میدونه که زرنگه و بعد یهو متوجه میشم که اون یهجورایی شبیه عوضیهاست.
Fatima
طوریکه سرش رو میده عقب و از بین پلکهای نیمهبسته به اطراف خیره میشه، یهجورایی نشون میده که انگار عادت داره از بالا به همه نگاه کنه، انگار که زرنگه و خودش هم میدونه که زرنگه و بعد یهو متوجه میشم که اون یهجورایی شبیه عوضیهاست.
Fatima
جلوی آیینه میایستم.
پس این منم.
هر بار که انعکاس خودمو تو آیینه میبینم همین فکرو میکنم. نه به این شکل که، ایول این منم، بلکه بیشتر اینشکلی که، هان؟ اوکی. داریم به چی نگاه میکنیم؟ به جلو خم میشم و سعی میکنم تکههای صورتم رو کنار هم بذارم.
Fatima
این بهاییه که من در تلاش برای خوشحالنگهداشتن همه میپردازم.
Fatima
الان تو خونه یه گندکاریهایی داره اتفاق میافته که نمیتونم فعلاً راجعبهش صحبت کنم، پس اگه بتونی فقط کمی تحمل کنی و منو ببخشی تا ابد مدیونت میشم.
Fatima
صدای دوش حمام و صدای حرفزدنها رو از طبقهٔ پایین میشنوم. بالش رو میکشم رو صورتم، ولی دیگه دیر شده، دیگه بیدار شدم.
Fatima
تا روزی که زنده هستی، همیشه یه چیزی منتظرته؛ و حتا اگه اون چیز بد باشه و تو بدونی که اون بده، چیکار میتونی بکنی؟ تو نمیتونی دست از زندگیکردن برداری.
Fatima
اگه قبل از اینکه یه چیز خوب یا فوقالعاده یا هیجانانگیز برات اتفاق بیفته بمیری چی؟
Fatima
بیشتر از هر چیزی عاشق رقصیدنم و قصد دارم که زندگیم رو به رقصیدن بگذرونم.
Fatima
هیچکی هیچوقت عاشق تو نمیشه
Fatima
برای چند دقیقه.
به ذهنم میگم که با من دراز بکشه و بهش میگم، بخواب، بخواب، بخواب.
Fatima
تو تنها کسی هستی که میدونه مشکل من چیه.
Fatima
میدونم که اون باید یه جایی همین جاها باشه، حتا اگه اثری ازش نباشه.
Fatima
اونا نمیدونستن که وقتی من تصمیم رو راجعبه چیزی بگیرم، حتماً انجامش میدم.
Fatima
این چیزیه که من دربارهٔ فقدان میدونم:
با گذشت زمان بهتر نمیشه. آدم فقط یهجورایی بهش عادت میکنه.
آدم هیچوقت دلتنگیش برای آدمهایی که رفتن کم نمیشه و از بین نمیره.
فقدان، با اینکه دیگه اینجا حضور نداره، زیادی سنگینه.
zohreh_in_dark
میتونم خودم رو اونجا، تو انعکاس مردمکش ببینم، انگار که واقعاً منو اونجا گذاشته باشه و با خودش همهجا ببره.
کتاب باز
خیلی راحته که به آدما هرچی که میخوان رو بدی. چیزیکه ازت انتظار میره. مشکل این کار اینه که آدم فراموش میکنه کجا خود واقعیش شروع و کجا خود تقلبیش، اونی که تلاش میکنه برای همهکس، همهچیز باشه، تموم میشه.
sarah
این چیزیه که من دربارهٔ فقدان میدونم:
با گذشت زمان بهتر نمیشه. آدم فقط یهجورایی بهش عادت میکنه.
آدم هیچوقت دلتنگیش برای آدمهایی که رفتن کم نمیشه و از بین نمیره.
فقدان، با اینکه دیگه اینجا حضور نداره، زیادی سنگینه.
faezehswifti
دنیا منو ترسونده بود. دنیا این کارو کرد. خصوصاً وقتی بهت آدمهایی رو میده که عاشقشونی و بعد اونا ازت میگیره
faezehswifti
چطور یه همچین چیز تمومشدنیای ممکنه تو یه لحظه اتفاق بیفته؟ بدون هیچ آمادگی. بدون هیچ اخطاری. هیچ فرصتی برای انجام کارهایی که برنامه داشتی انجام بدی، نیست. فرصتی برای خداحافظیکردن نیست
faezehswifti
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان