بریدههایی از کتاب تعقیب گوسفند وحشی
۳٫۷
(۲۶)
آیا باقیماندهٔ او از هم گسسته جای دیگری زندگی میکرد؟ البته که چنین چیزی ممکن نیست. دنیا بیمن به راه خود میرود.
✿tanin
راست راستی نمیدانم درست است آدم موجب به وجود آمدن زندگی تازهای شود، یا نه. بچهها بزرگ میشوند و نسل بعد جایشان را میگیرد. نتیجهاش چه میشود؟
✿tanin
اگر دلمان بخواهد میتوانیم در وادی اختیار بیهدف سرگردان شویم. بیریشه چون بذری که در نسیم دلانگیز بهاری افشانده میشود.
✿tanin
فقط جزجز خفیف لامپ کهنه سکوت را نقطهگذاری میکرد.
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
آدمیزاد لزوماً حد وسطی بین امیال و غرورش دارد. تقریباً همهٔ اشیا مرکز ثقلی دارند. این چیزی است که میتوانیم تعیین کنیم. فقط وقتی از دست برود، آدم تازه متوجه میشود که وجود داشته.»
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
سرآخر، کسی نماند که به او تلفن کنم. آدم وسط شهر باشد، با یک میلیون نفر که تو خیابانها پرسه میزنند و کسی را نداشته باشد که با او دو کلام اختلاط کند.
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
مهم نیست فکر کنید چقدر پیش پاافتاده است. خدا هرگز حوصلهاش سر نمیرود، یا بهتان نمیخندد.»
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
گربه همه چی بود، جز نازنازی. کمابیش لاغرمردنی بود، پشمش مثل فرش کهنهٔ نخنمایی ژولیده بود، نوک دمش شصت درجه خمیده بود، دندانهایش زرد شده بود، از زخمی که سه سال پیش برداشته بود چشم راستش قی میکرد، چنان که درست نمیدید. جای شک بود که بتواند کفش تنیس را از سیبزمینی تشخیص دهد. نرمهٔ پنجههایش شده بود مثل ذرت لهیده، گوشهایش شپش گذاشته بود و از کهولت روزی دستکم بیست بار میگوزید.
عباس
«تو حالا مردهای، نه؟»
نمیدانم چقدر طول کشید که رَت جواب بدهد. میشد چند لحظه باشد و میشد ... سکوتی بود به اندازهٔ ابدیت. دهانم یکسر خشک بود.
سرانجام رَت گفت: «درست است. مردهام.»
Tamim Nazari
سر گرداندم تا به مردسفند توی آینه نگاه کنم. اما هیچ مردسفندی در آینه نبود! کسی در اتاق نشیمنِ آینه نبود و کاناپه خالی بود. در دنیای آینه من یکه و تنها بودم. «مهرههای پشتم از ترس به لرزه درآمد.»
مردسفند گفت: «رنگت پریده.»
Tamim Nazari
در مدتی که سالها به نظر میرسید اولین بار به تکه روزنامهای برخوردهام و یک هفتهٔ تمام از اوضاع جهان بیخبر ماندهام. نه رادیویی، نه تلویزیونی، نه روزنامهای و نه مجلهای. میشد یک بمب هستهیی توکیو را نابود کرده باشد، بیماری همهگیری جهان را ویران کرده باشد، مریخیها به استرالیا حمله کرده باشند و من بیخبر مانده باشم
Tamim Nazari
برو کلاهت را هوا بینداز، پسر، هرچه میخواهد بشود، ما در میان آنهایی که تو کشور زیر خط قرمزند، سومین جا هستیم
Tamim Nazari
چرا او را به من ترجیح داد، نمیدانم. بدیهی است که میتوانید پیش هر کس خصوصیاتی پیدا کنید. اما یگانه برتری او به من گیتار زدنش بود و یگانه مزیت من به او این بود که بشقاب میشستم. بیشتر آنهایی که گیتار میزنند نمیتوانند بشقاب بشورند. انگشتهاشان آسیب میبیند و همه چیز به باد میرود ....
Tamim Nazari
«اگر همه به خدا تلفن کنند، خط مدام اشغال نیست؟ مثل مرکز هدایت سر ظهر؟»
«مشکلی نیست. خدا حضور همزمان آدم است. بنابراین، اگر یک میلیون نفر هم یکجا به او تلفن کنند، میتواند همزمان با همه صحبت کند.»
Tamim Nazari
چیزهایی هست که واقعاً نمیدانیم. توهمی بیش نیست که همه چیز را بدانیم. اگر عدهای غریبه جلویم را بگیرند و بپرسند: «آهای رفیق، زمین در خط استوا ساعتی چند کیلومتر میچرخد؟» من درمیمانم. ای داد، حتی نمیدانم چرا چهارشنبه به دنبال سهشنبه میآید
Tamim Nazari
مرد با نگاه رو به پایین به نرمی گفت: «همه میمیرند.» انگار به طرز مرموزی از رشتهٔ افکارم سر درآورده بود. «همهمان، خرد و کلان، روزی میمیریم.»
پس از گفتن این حرف باز به سکوت سنگینی فرو رفت. فقط زِلزِلِ دیوانهوار زنجرهها در بیرون غوغا میکرد. موجوداتی که واپسین خشم رو به مرگ خود را علیه پایان فصل بیرون میریختند.
Tamim Nazari
«تا به حال اینجوری منتظر زنی شدید؟»
گفتم: «نه.»
«با همهٔ حواستان چشم به راه کسی هستید و پس از مدت زمانی دیگر چندان مهم نیست چه پیش آید. شاید پنج سال یا ده سال بشود، یا یک ماه. همهاش یکی است.»
Tamim Nazari
جی برگشت و پرسید: «بچهدار نشدی؟ از لحاظ سنی بهترین وقت بچهدار شدن توست، میدانی؟»
«بچه میخواهم چه کار؟»
«اوهو!»
«یعنی اگر بچهای مثل خودم داشته باشم، احساس خسران میکنم.»
Tamim Nazari
ممکن است روزی دری عوضی را باز کنم و آن وقت ببینم راه برگشت ندارم. به هر حال، اگر دری باز شد، بهتر است از آن بروم تو. منظورم این است که نمیشود تا آخر عمر به درها لگد بزنم، میتوانم؟
Tamim Nazari
هرچه مست باشم، میتوانم این شانزده قدم را یکراست مثل خطکش بروم. ثمر سالها انضباط بیهدف. هر وقت مست باشم شانهها را میاندازم عقب، سر بالا میگیرم و نفس عمیقی از هوای سرد بامدادی را در راهرو سیمانی تو میدهم. بعد چشمها را میبندم و در میان بخار الکل شانزده قدم یکراست پیش میروم.
Tamim Nazari
حجم
۳۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۵۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۵۷,۰۰۰
تومان