آدمیزاد لزوماً حد وسطی بین امیال و غرورش دارد. تقریباً همهٔ اشیا مرکز ثقلی دارند. این چیزی است که میتوانیم تعیین کنیم. فقط وقتی از دست برود، آدم تازه متوجه میشود که وجود داشته.»
✿tanin
آیا باقیماندهٔ او از هم گسسته جای دیگری زندگی میکرد؟ البته که چنین چیزی ممکن نیست. دنیا بیمن به راه خود میرود.
✿tanin
راست راستی نمیدانم درست است آدم موجب به وجود آمدن زندگی تازهای شود، یا نه. بچهها بزرگ میشوند و نسل بعد جایشان را میگیرد. نتیجهاش چه میشود؟
✿tanin
اگر دلمان بخواهد میتوانیم در وادی اختیار بیهدف سرگردان شویم. بیریشه چون بذری که در نسیم دلانگیز بهاری افشانده میشود.
✿tanin
فقط جزجز خفیف لامپ کهنه سکوت را نقطهگذاری میکرد.
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
آدمیزاد لزوماً حد وسطی بین امیال و غرورش دارد. تقریباً همهٔ اشیا مرکز ثقلی دارند. این چیزی است که میتوانیم تعیین کنیم. فقط وقتی از دست برود، آدم تازه متوجه میشود که وجود داشته.»
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
سرآخر، کسی نماند که به او تلفن کنم. آدم وسط شهر باشد، با یک میلیون نفر که تو خیابانها پرسه میزنند و کسی را نداشته باشد که با او دو کلام اختلاط کند.
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
مهم نیست فکر کنید چقدر پیش پاافتاده است. خدا هرگز حوصلهاش سر نمیرود، یا بهتان نمیخندد.»
کاربر ۴۵۰۳۵۶۸
گربه همه چی بود، جز نازنازی. کمابیش لاغرمردنی بود، پشمش مثل فرش کهنهٔ نخنمایی ژولیده بود، نوک دمش شصت درجه خمیده بود، دندانهایش زرد شده بود، از زخمی که سه سال پیش برداشته بود چشم راستش قی میکرد، چنان که درست نمیدید. جای شک بود که بتواند کفش تنیس را از سیبزمینی تشخیص دهد. نرمهٔ پنجههایش شده بود مثل ذرت لهیده، گوشهایش شپش گذاشته بود و از کهولت روزی دستکم بیست بار میگوزید.
عباس
هرچه مست باشم، میتوانم این شانزده قدم را یکراست مثل خطکش بروم. ثمر سالها انضباط بیهدف. هر وقت مست باشم شانهها را میاندازم عقب، سر بالا میگیرم و نفس عمیقی از هوای سرد بامدادی را در راهرو سیمانی تو میدهم. بعد چشمها را میبندم و در میان بخار الکل شانزده قدم یکراست پیش میروم.
Tamim Nazari