ناممکنها
من دنیای واقعی را دوست دارم
زیستن در ناممکنها
بیهوده و غم انگیزاست
نمیشود از رنگ دریا ماهی گرفت
نمیشود از عکس درختان، میوه چید
برکههای رؤیا
پرندگان را سیراب نمیکنند
مرا ببخش!
فراموشت کردم
نمیتوانستم
به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
Khaled Beg
چیزهای زودگذر
میگذرند
زودتر از آنکه فکر کنی میگذرند
عشقها
اضطرابها
هیجانها
باد و بارانهای یک تابستانند.
قاصدک( پارسا)
در ورای هر چیزی، حفرهای وجود دارد
حفرهای سیاه و مکنده.
هر بودنی را
نبودنی
هر صعودی را، سقوطی تهدید میکند
جاودانگی
توقع سکون است از قطرهای معلق باران در فضا.
Fact finder
بگذار بروم!
در تو بیگانهایست
که مرا هرگز نخواهد شناخت.
سیما
وقتی کسی زیاد از رفتن حرف میزند
قبلاً رفته است
فقط میخواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده باشد
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایهاش را
که گاه بیگاه از پشت پنجرهات گذشته بود.
Sahar B
مرا ببخش!
فراموشت کردم
نمیتوانستم
به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
دردونه
مرا ببخش!
فراموشت کردم
نمیتوانستم
به دیواری در دوردستها تکیه کنم!
Atena
چقدر خوب است
بیرون و درون را با هم داشتن!
تیناز
بگذار بروم!
در تو بیگانهایست
که مرا هرگز نخواهد شناخت.
masoome
این دریا
تنها قسمت آبی زندگی ما بود
چراغی که در پنجره
نانی که در سفره داشتیم
در زمینۀ آبیاش زیباتر میدرخشیدند
بعد از مرگش
هیچ مهمانی پا به خانه ما نگذاشت
ما تنها ماندیم با یکنواختیهایمان.
سایه