بمان با من که می ترسم از این شبهای بی اختر
بگردی گر همه عالم نیابی از من عاشق تر
ابوالفضل سرداری
دلت هر وقت گرفت
چشم کن ابر و ببار
یاسمن سادات
هیچ می دانستی
تو به اندازهٔ باران ِخدا زیبایی
Jaber_313
برای وصل لیلا گو
که مجنون تا کجا آید
بگو ای مهر رخشانم
بگو ای درد و درمانم
Jaber_313
آسمان دلگیر و غمناک
خاک باران خورده و پاک
شاخه ها را می تکاند
باد بی آرام بی باک
رقص باران روی شیشه
قصهٔ فرهاد و تیشه
می شود قلبم مصمم
عاشقت باشد همیشه
من نگاهم مانده بر در
باز رویای تو در سر
غنچه های آرزویم
می شود نشکفته پرپر
fahamhe_roshaniy
عجیب است از این آهوی وحشی که به دام تو درافتاد چه هوشیار و نصیب است مرا غم...همه جا در پی مرهم، روم اما تویی آن داروی دردی که من آن عشق بنامم و بدانم که به غیر از تو ندارم کس دیگر که مرا مایهٔ درمان بُوَد و هم نفس جان و دلم دید به چشمان تو ایمان و چه لرزید از آن برق نگاهت
nardoon
و این عاشق شدن در زیر باران را
شدیدا دوست می دارم
mehrab
باز کن پنجره را
تا نسیمی که در آن عطرِ خوشِ خاطره هاست
تن احساس تو را لمس کند
Arezuwishi
من پراز احساسم
پرم از عشق و تمنای بهار
و تو را می خواهم
بر دل تشنه ام امشب تو ببار
لذتی دارد این
عشق و پروانگی و شیدایی
هیچ می دانستی
تو به اندازهٔ باران ِخدا زیبایی؟
Arezuwishi
دلم یک آسمان پرواز می خواهد
دلم یک دلنشین آواز می خواهد
دلم تنگ است می دانی
که آهنگ صدایت را
به جای نغمهٔ هر ساز می خواهد
دلم دمساز می خواهد
دلم از تو سرودن در فضای باز می خواهد
هوای گلشن و مهتاب و سروی ناز می خواهد
دلم افشای آن عشقی
که شد یک راز می خواهد
بیا ساقی که دل یک جرعه از آن جامِ مستی ساز می خواهد
Arezuwishi