بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سلوک شعر (نقد و تئوری شعر) | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سلوک شعر (نقد و تئوری شعر)

بریده‌هایی از کتاب سلوک شعر (نقد و تئوری شعر)

نویسنده:محمود فلکی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۱۱ رأی
۴٫۸
(۱۱)
نظم خوش وزآن نهفت رخ خویش در نقاب، صدف که شد ز نظم خوشش، لؤلؤ خوشاب، خجل سفینه گهر ز شوق برآرند ماهیان به نثار اگر سفینهٔ حافظ رسد به دریایی
t
شاخ نبات حافظ چه طرفه شاخ‌نباتی‌ست کِلک تو کز میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است شکرین میوه کلک حافظ، شکرین میوه‌نباتی‌ست، بچین! که درین باغ نیابی ثمری بهتر از این قند پارسی شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود د- برابرنهادهٔ دیگری که هرکدام نشانگر میزان والایی شعر در نزد حافظ است: هنر حافظ ببر تو گوی فصاحت، که مدعی هیچش از هنر نبود و خبر هم نداشت حدیثِ سِحرْ فریب حافظ حدیثِ سحر فریبِ خوشت رسید تا حد مصر و چین و به اقصای روم و ری
t
افسون سخن منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کلک، همه قند و شکر می‌بارم عروس سخن می ده که نوعروس سخن، حد حُسن یافت کار این زمان ز صنعت دلاله می‌رود یا: کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب تا سرِ زلف عروسان سخن شانه زدند لطف سخن حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست سِر سخنوری ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف نکته و سّر سخنوری داند
t
دُر شاهوار مِی خور به شعر بنده که ذوقی دگر دهد جام مرصع تو بدین دُر شاهوار سخن دُرفشان من و سفینهٔ حافظ، که جز در این دریا بضاعت سخن دُرفشان نمی‌بینم دُر خوشاب چو سلک دُر خوشاب است شعر نغز تو حافظ که گاهِ لطف، سبق می‌برد ز نظم نظامی دُردانه‌ای نازک وه که دُردانه‌ای چنین نازک در شب تار سفتنم هوس است گوهر منظوم حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
t
می‌خور به شعر بنده که ذوقی دگر دهد جام مرصعِ تو بدین دُرِ شاهوار ** کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب تا سرِ زلف عروسانِ سخن شانه زدند ** غزلسراییِ ناهید صرفه‌ای نبرد در آن مقام که حافظ برآورد آواز ** آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد زاغِ کلک من، به نام ایزد، چه عالی مشرب است ** حافظ! چه طرفه شاخ نباتی‌ست کلک تو که‌ش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است ** فکند زمزمهٔ عشق در حجاز و عراق نوای بانگ غزل‌های حافظ از شیراز و سرانجام: شعر حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است
t
مدار نقطهٔ بینش ز خال تست مرا که قدر گوهر یکدانه گوهری داند ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه که لطف نکته و سرِّ سخنوری داند
t
حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که یار تعویذ کرد شعر تو و آن را به زر گرفت
t
حافظ ار سیم و زرت نیست، چه شد؟ شاکر باش! چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم؟
t
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتاد تذرو طرفه من گیرم که چالاک است شاهینم و گر باور نمی‌داری، رو از صورتگر چین پرس که مانی نسخه می‌گیرد ز نوک کلک مشکینم *** شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود مقام شعر در نزد حافظ فراتر از آموزه‌ها و آئین‌های مکتبی است. برای همین است که شعر را بر «کشفِ کشّاف» (بحث در بلاغت قرآن) و مدرسه ترجیح می‌دهد؛ زیرا چیزی که نمود اخلاقی می‌یابد، راه به آزادگیِ جهانِ شعر ندارد: بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر چه جای مدرسه و بحث کشف کشّاف است و چنین است که حافظ برای شعر تا آن پایه ارزش قائل می‌شود که از «سلوکِ شعر» سخن می‌گوید
t
در پی ارتباط تازه بین دو شیء در یک شعر، زبان دیگر حامل معنای اشیاء نیست؛ زیرا اشیاء از رابطهٔ پیشین بریده‌اند و در ازدواج تازهٔ خود، معنای واقعی و پیشین خود را از کف داده‌اند. نشانه‌ها نیز دراین‌حالت، دیگر قدرتی در دلالت معنا ندارند. یعنی واژه دیگر نه حامل معنای خود است و نه بیانگر وجود خود، بلکه وسیله‌ای می‌شود برای نمایش نشانه‌های دیگر که از ارتباطی نوین پدید آمده‌اند. دراین‌حالت، واژه‌ها نیز با ماهیتی تازه موجودیّت می‌یابند؛ ماهیتی که تشخّص تازه‌ای به آن‌ها می‌دهد. این تشخّص نوین واژه‌ها، تنها از طریق رابطهٔ جدید عاطفی بین اشیاء توانسته موجودیّت بیابد.
t
در یک شعر، هیچ‌چیز سر جای واقعی خود قرار ندارد. اما این حالت هم در زبان و هم در ارتباط بین اشیاء روی می‌دهد.
t
زبان باستان‌گرا (آرکائیک) شاملو دارای ظرفیتِ معینی است که بیشتر همان حس و نگرش حماسی-سیاسی شعر شاملو را تاب می‌آورد. علت اینکه مقلدان او نتوانستند موفق باشند این است که از حسیّت و توان او در این عرصه عاری بودند و تنها پوستهٔ شعر او را جذب کردند.
t
تنها از طریق موسیقی کلام و یا رستاخیز واژه از رهگذر آرایهٔ کلامی که به موسیقی می‌رسد، لزومن نمی‌توان به پایگاه رفیع شعر دست یافت، که در آن فشردگی یا ایجاز زبانی هم نقش مهمی ایفا می‌کند.
t
شاعر با آشنایی‌زداییِ زبانی (چه در کاربرد واژگان، چه در صرف‌ونحو و ساخت زبان...) دنیای تازه‌ای پدید می‌آورد و حس و درک نسبت به موضوع یا شیء را دگرگون می‌کند. از زاویهٔ رویکردِ زیبایی‌شناختی به شعر، تئوری فرمالیست‌ها و ساخت‌گرایان باعث شد تا متن ادبی از حد ارزش‌گذاری سیاسی یا اجتماعی فراتر برود و مانع از ارزیابی آن تا میزان گزارش‌های واقع‌گرایانه شود. اما چنین رویکردی به شعر، پیش‌تر توسط سمبولیست‌ها و در رأس آن‌ها بودلر، انجام گرفته بود. بودلر شعر را در سویهٔ ارزش‌های زیبایی‌شناختی آن به داوری نشست.
t
یعنی زبان نه رویه یا ابزار اندیشه، که سازندهٔ آن است. بدون زبان، اندیشه مفهوم نمی‌یابد. انسان به‌خاطر «زبانمند» بودن است که «اندیشمند» است (تفاوت انسان با حیوان در همین زبان است که اندیشه را ممکن ساخت). به‌بیان‌دیگر، هرچیزی در هستیِ زبان، هست می‌شود. و برای شاعر، این هستیِ زبانی، در فراروی از زبانِ عادت، معنی می‌یابد. زیرا در عادت‌زدایی است که شعر به هستی ویژهٔ خود دست می‌یابد. آن شعری که در عادت زبان، زندگی می‌کند، هنوز در «دشت» می‌زید. برای رفتن به فراز یا قله باید زبانی دیگر، ورای زبان عادت داشت. و شاعران بزرگ چنین بوده‌اند. هیچ شاعر بزرگ و ماندگاری نیست که زبانی همه‌جایی و ضعیف داشته باشد. زبان ضعیف یا کهنه و فرسوده در نخستین گام به‌سوی فراز، از پا می‌افتد
t
نقد، می‌تواند تلاش برای یافتِ آن میزانی باشد که یگانه نیست؛ یعنی تنها یک میزان برای نقد هستیِ شعر وجود ندارد؛ چرا که شاعر (شاعر جدی) از یک راه معین و کوبیده‌شده، به‌سوی آن «فراز»، آن قله پیش نمی‌رود. مانند کوهنوردی که راه‌های متفاوت را برای رسیدن به قله می‌آزماید. شاعرانِ کوهنورد - نه شاعران بر دشت‌ایستاده‌ای که اصلن قله را نمی‌بینند و «دشت» خود را «قله» می‌پندارند - به‌خاطر گزینش راه‌های متفاوت، در «موقعیت‌های» مختلفِ دامنهٔ کوه قرار می‌گیرند؛
t
شعر ناب وجود دارد، ولی بیان‌ناشدنی است؛ و شاعر جدی، در سوی بیان‌کردن آن بیان‌ناشدنی حرکت می‌کند. هرچند هیچ‌گاه نخواهد توانست به بیان کامل آن نابیّت دست یابد، ولی می‌تواند به آن نزدیک شود یا آن را روشن‌تر ببیند. ارزش و بزرگی شاعران را باید در میزانِ نزدیکی به آن هستِ ذهنی شعر، به آن نابیّت ارزیابی کرد.
t
زبان در انتقال شعر، امانت‌دار خوبی نیست، یا توانایی لازم را در انتقال ندارد، چرا که در بیان هستیِ ناشناخته‌ای که حس می‌شود، می‌تواند ناقص عمل کند. فاصلهٔ بین هست ذهنیِ شعر (فراسوی واقعیت زبانی) و هستِ عینی شعر (در سوی واقعیت زبانی) هیچ‌گاه کاملن پُر نمی‌شود. البته قرار است زبان این فاصله را پُر کند، یا بگویم، خود زبان همچون گوهر شعر باشد که حذف فاصله می‌کند، ولی زبان تنها سایهٔ هستِ ذهنیِ شعر را در شکل عینی آن نشان می‌دهد. مثل خواب، که تنها پایانه یا گرته‌ای از آن در بیداری می‌ماند
t
درواقع، یک شعر، بر اثر مراوده یا توازن بین ناخودآگاه یا تکانه‌های پراکندهٔ عاطفی و دخالت دانستگی یا هشیاریِ شاعر پدید می‌آید
t
دیوانه کسی است که بخش هشیار ذهن او دیگر فعالیت نمی‌کند و یا اگر می‌کند، بسیار اندک یا آشفته است؛ در ذهن دیوانه، ناهشیاری بر بخش خودآگاه چیره است، یعنی جهان دیوانه، جهان ناهشیاری است. ناهشیاری، جایگاه انباشتگیِ نامنسجم و درهم‌شدهٔ خاطره‌ها، رؤیاها، نمادها و یادهای دور و نزدیک فردی و جمعی است. هنگامی که این ناهشیاری در ذهن دیوانه به سطح می‌آید و بروز بیرونی می‌یابد، چون خودآگاهِ پریشان یا آسیب‌دیده، توانِ سامان‌بخشیِ آن را ندارد، گفته‌ها شکل هذیان به خود می‌گیرند، و درنتیجه، نامفهوم‌اند. اما شاعر به خودآگاه یا شعور مجهز است و آن لحظه‌های بروزِ ناهشیاری یا بیداریِ درونهٔ جان را با دانستگیِ خود انسجام می‌دهد.
t

حجم

۲۳۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

حجم

۲۳۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

قیمت:
۱۲,۵۰۰
تومان