بریدههایی از کتاب سلوک شعر (نقد و تئوری شعر)
۴٫۸
(۱۱)
شوروشوقی که به کلنگ و طنابِ «اندیشه» مجهز نباشد، به بیراهه میزند یا از صخرههای دشوار و عبورناپذیر بالا میرود و سقوط میکند. پس عنصر «اندیشه» نه بهمعنای خردباوری، بلکه شناخت راه پیشروست؛ وگرنه ممکن است «طناب اندیشه» پیشاز هرچیز شعر شاعر را خفه کند. بهبیاندیگر، منظور این است که آزمون راههای گوناگون، کمیّت تجربه را به کیفیّت شناخت تبدیل میکند و اندیشه را در رسیدن به راه مناسب قوّت میبخشد. و این، به پیشاندیشی یا دخالتِ سرراستِ خرد در شعر مربوط نمیشود؛ چرا که شاعر، خرد ویژهٔ خود را، که خِرَدی شاعرانه باشد، مییابد. و آن خِرَد، اما، برآیندی است از خرد بیرونی (پیرامونی) و خرد درونی (منِ شخصیتیافته).
اما آیا مگر شعر تنها با همین شور و شوق و اندیشه است که پدید میآید؟ پیشتر گفتهام که زبان، هستیِ شعر را تعیّن میبخشد. پس آن شور و شوق و اندیشه در کجا قرار میگیرند؟ در درون زبان؛ یعنی شور یا اندیشه نمیتواند جدا از زبان عمل کند. اگرچه شور، همچون یک حس، میتواند جدا از زبان وجود داشته باشد، ولی تنها با زبان است که میتواند هستیاش را در شعر نشان دهد. اندیشه نیز چیزی جز کارکرد زبان در تأویل یا روایت چیزها نیست؛ یعنی زبان نه رویه یا ابزار اندیشه، که سازندهٔ آن است. بدون زبان، اندیشه مفهوم نمییابد. انسان بهخاطر «زبانمند» بودن است که «اندیشمند» است
Ahmad
شعر ناب وجود دارد، ولی بیانناشدنی است؛ و شاعر جدی، در سوی بیانکردن آن بیانناشدنی حرکت میکند. هرچند هیچگاه نخواهد توانست به بیان کامل آن نابیّت دست یابد، ولی میتواند به آن نزدیک شود یا آن را روشنتر ببیند.
ارزش و بزرگی شاعران را باید در میزانِ نزدیکی به آن هستِ ذهنی شعر، به آن نابیّت ارزیابی کرد. اما این «میزان» را چگونه میتوان ارزیابی کرد؟
در همینجاست که «نقد» یا تأویل شعر هستی مییابد. پس نقد، میتواند تلاش برای یافتِ آن میزانی باشد که یگانه نیست؛ یعنی تنها یک میزان برای نقد هستیِ شعر وجود ندارد؛ چرا که شاعر (شاعر جدی) از یک راه معین و کوبیدهشده، بهسوی آن «فراز»، آن قله پیش نمیرود. مانند کوهنوردی که راههای متفاوت را برای رسیدن به قله میآزماید. شاعرانِ کوهنورد - نه شاعران بر دشتایستادهای که اصلن قله را نمیبینند و «دشت» خود را «قله» میپندارند - بهخاطر گزینش راههای متفاوت، در «موقعیتهای» مختلفِ دامنهٔ کوه قرار میگیرند؛ یکی در ابتدای آن است، دیگری اندکی بالاتر و آن یکی باز هم فراتر و...؛ ولی همانگونه که گفته شد، همیشه در میانهٔ راهِ فرازشدن، در دامنهاند
Ahmad
بهخاطر محدودیت زبان، بهمحض پدیداری آن چیز در هیئت زبان (شعر)، رنگ اصیل و ناب خود را میبازد. یعنی زبان، توانِ گفتنِ کامل آنچه را که خارج از ارادهٔ زبان وجود دارد، ندارد. شعری که گفته یا نوشته میشود، سایهٔ ارادیِ زبان است؛ یعنی شعرِ گفته یا نوشتهشده، چیزی است که از طریق ارادهٔ زبان اداره یا هدایت میشود. زبان در انتقال شعر، امانتدار خوبی نیست، یا توانایی لازم را در انتقال ندارد، چرا که در بیان هستیِ ناشناختهای که حس میشود، میتواند ناقص عمل کند. فاصلهٔ بین هست ذهنیِ شعر (فراسوی واقعیت زبانی) و هستِ عینی شعر (در سوی واقعیت زبانی) هیچگاه کاملن پُر نمیشود. البته قرار است زبان این فاصله را پُر کند، یا بگویم، خود زبان همچون گوهر شعر باشد که حذف فاصله میکند، ولی زبان تنها سایهٔ هستِ ذهنیِ شعر را در شکل عینی آن نشان میدهد. مثل خواب، که تنها پایانه یا گرتهای از آن در بیداری میماند. شعر، «خواب» (رؤیای در خواب) است، زبان، «بیداری»؛ و بیداری هیچگاه نمیتواند همهٔ خواب را زندگی کند.
Ahmad
او در تحلیل شعری از هولدرلین میگوید: «ابتدا معلوم شد: حوزهٔ کار شعر، زبان است. پس گوهر شعر باید از گوهر زبان درک شود. سپس روشن شد: شعر نامگذاریِ خلاقِ هستی و گوهر چیزهاست... ازآنجاکه شعر، زبان را هرگز بهعنوان کارمایهٔ موجود بهکار نمیگیرد، بلکه شعر، [وجود] زبان را ممکن میسازد... پس برعکس، باید گوهر زبان از گوهر شعر فهمیده شود.»
اما شعر، اگرچه نادیده را دیدنی میکند و میتواند گوهر زبان را فهما کند، ولی بهگمانم، از آن فراتر، به آفرینش چیزی دست مییابد که پیشتر وجود نداشته است. شعر، تنها بهخاطراینکه شعورِ دیدن یا کشفِ نادیدهها را دارد، شعر نیست، بلکه بهخاطر آفرینش هستی، هستی ویژهٔ خود، «شعر» میشود. اگرچه هایدگر «شعر» را بهعنوان «آفرینش کلامی هستی» برآورد میکند، اما این «آفرینش هستی» از دیدگاه او، نه هستیِ ویژهٔ شعر، که کل هستی بهمعنای جهان موجود است، که در آن بیشتر جنبهٔ «بخشندگی» یا «دهش» (Stiftung) مورد نظر است تا خودِ آفرینش. و برای همین است که همهجا بهجای آفرینش (یا Schaffen, Schoepfung)، واژهٔ Stiftung (وقف، بخشش) بهکار میبرد. هرچند یکی از معناهای نادرِ Stiftung، آفرینش (معادل Schaffen) است، ولی دراینحالت نیز جنبهٔ «بخشش» یا «دهش» بر «آفرینش» برتری دارد.
Ahmad
انسـان با نامیـدن چیـزها، هسـتِ هسـتی را تعـیّن میبخشد. اگر زبان از انسان حذف شود، انسـان نیـز حذف میشود. اما آیا با حذف انسان، هستی نیز حذف میشود؟
انسان، هستی را تنها با هستِ خود، معنا میکند، یا از طریق زبان، روایت یا تأویل خود را از هستی دارد. اما هستی بوده و هست: چه با حضور انسان، چه در غیاب او. و انسان یکی از نمودهای هستی است.
زبان همیشه در پیِ دلالت یا معنابخشیِ چیزهاست. پس همانگونه که هستِ هرچیز از طریق زبان، لزومن بهمعنیِ وجود آن چیز نیست، هستیبخشیدن به چیزها یا نامیدن چیزها نیز لزومن بهمعنی همان چیزی نیست که زبان آن را مینامد. و در مواردی ممکن است بهخاطر ناشناختهبودن چیزی یا وجودی، زبان قادر به هستیبخشیدن آن چیز نباشد. یعنی زبان در هستیبخشیِ چیزها کم میآورد یا ناقص عمل میکند.
Ahmad
شعر مانند هر هنر دیگر، به تعبیر آدرنو، درجهت نفی واقعیت بیرونی پدید میآید تا بتواند واقعیت دیگری را بیافریند. بنابراین هنر در ذات خود ستیزنده است. ولی آفرینش واقعیت دیگر، بهمعنیِ نادیدهگرفتن واقعیت بیرونی نیست؛ زیرا بدون دیدار واقعیت بیرونی، آفرینش واقعیتی دیگر امکان ندارد.
انسان و در بحث ما انسان - شاعر، همچون موجودی جمعی تنها از طریق رابطه با واقعیت بیرونی است که به وجودی آفرینشگر تبدیل میشود. یعنی باید بین تنندادن به واقعیت و نادیدهانگاریِ آن فرق گذاشت. شاعری که میخواهد واقعیت را نادیده بگیرد، درواقع، بیش از هرچیزبه واقعیت وجود خود پشت میکند. پس شاعر، واقعیت را میبیند، ولی چون آن را نمیپذیرد، به آفرینش واقعیتی دیگر میپردازد. و اگر شعری یا بهطور کلی هنری، واقعیت بیرونی را نشان میدهد، نباید آن را بهمثابه پذیرش واقعیت یا تسلیم واقعیتشدن تلقی کرد. یعنی در اینجا نیز باید بین نشاندادن و پذیرش یا تسلیم، تفاوت قائل شد. این حرف فروید که «هنرمند و رواننژند، هر دو بر اثر ناسازگاری با واقعیت بیرونی، به جهان خیال پناه میبرند»، در کلیت خود میتواند درست باشد، ولی برخلاف نظر فروید که هنر را «بیانگر شکست یا تسلیم هنرمند در برابر واقعیت» میداند، بهگمانم، هنر بیانگر یا نشانگر فراروی از واقعیتِ فرسایندهٔ بیرونی برای ایجاد واقعیت یا جهانی دیگر است.
Ahmad
درواقع، یک شعر، بر اثر مراوده یا توازن بین ناخودآگاه یا تکانههای پراکندهٔ عاطفی و دخالت دانستگی یا هشیاریِ شاعر پدید میآید. اگر شعر تنها در حالت خودبهخودی خود را عرضه میکرد، ازآنجاکه از انبانهٔ درهمشده و نامنسجم ناهشیاری برمیآید، به شیوهٔ بیان دیوانگان، به هذیان شباهت مییافت. هرچند این نوع بیان نیز خود میتواند شعر باشد، ولی شعری است که از امکان ارتباط با دیگری محروم میماند؛ چرا که زبان در آن، گسسته، مناسبات میان اشیا نارسا، پارهپاره یا پریشان است. این همان چیزی است که از آن بهعنوانِ شیزوفرنیِ زبانی نام میبرند.
سوررئالیستها با اینکه به ناخودآگاه و رؤیا بهعنوان هستهٔ اصلیِ پدیداریِ شعر اهمیت میدادند، ولی در بیان لحظههای ناهشیاری یا رؤیا، برای اینکه شکل شعری به خود بگیرد که بتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند، در نهایت ناچار به کاربست دانستههای زبانی و فنی، به انسجام الهامات خود میپرداختند؛ و حتّا تأثیرات سیاسی-اجتماعی، آگاهانه در شعرشان راه مییافت. آن حالتِ خوابوارِ بیان را بیشتر میتوان در آثار دادائیستها دید. درواقع، سوررئالیستها، دادائیستهایی بودند که از گسستگیها و ناپیوستگیها بهسوی انسجام و پیوستگی رو آوردند تا شکست دادائیستها را جبران کنند.
Ahmad
از زمانی که فروید ناخودآگاه یا «ناهشیاری فردی» را مطرح کرد و آن را جایگاه رؤیا، تجربهها و انبانهٔ کنشهای ناشی از سرکوبهای غریزه، بهویژه غریزهٔ جنسی دانست، و بعد که یونگ، افزون بر ناهشیاری فردی، «ناهشیاری جمعی» و «صورت ازلی» (آغازینه) یا کهناُلگو را پیش کشید که انبانهٔ نمادها، خاطرهها و رؤیاهای بهجامانده از نیاکان یا انسانهای پارینه است، درک چگونگیِ آفرینش از این زاویه وارد مرحلهٔ تازهای شد.
در لحظهٔ آفرینشِ خودانگیخته که ظاهرن بدون هیچ کوبهٔ بیرونی شعری برمیجوشد، برای دمی، رویهٔ ناهشیار بر رویهٔ هشیار پرده میافکند تا خود به رازگویی بنشیند. به این میماند که بر اثر بویی، ناگهان خاطرهٔ سالهای دور که در ژرفای پیچاپیچ ناخودآگاه، در گور فراموشی دفن شده بود، سربردارد؛ و یا از دیدن منظره یا نمایی یا حرکتی، ناگهان لحظههای دیرین یا پارینه چهره نماید. البته نمیخواهم بگویم که شعر، یادآوری خاطرات فراموششده است؛ زیرا گاه شعر، بدون هیچ کوبهٔ بیرونی فرا میآید. میخواهم بگویم که شعر در چنین حالتی، از ژرفای ناهشیاری پدید میآید.
Ahmad
در گذشته شاعران را چندان عاقل نمیپنداشتند و یا اینکه به وجود رابطهای بین آنها و موجودات ماورای طبیعی یا اجنه باورمند بودند. دیوانه کسی است که بخش هشیار ذهن او دیگر فعالیت نمیکند و یا اگر میکند، بسیار اندک یا آشفته است؛ در ذهن دیوانه، ناهشیاری بر بخش خودآگاه چیره است، یعنی جهان دیوانه، جهان ناهشیاری است. ناهشیاری، جایگاه انباشتگیِ نامنسجم و درهمشدهٔ خاطرهها، رؤیاها، نمادها و یادهای دور و نزدیک فردی و جمعی است. هنگامی که این ناهشیاری در ذهن دیوانه به سطح میآید و بروز بیرونی مییابد، چون خودآگاهِ پریشان یا آسیبدیده، توانِ سامانبخشیِ آن را ندارد، گفتهها شکل هذیان به خود میگیرند، و درنتیجه، نامفهوماند. اما شاعر به خودآگاه یا شعور مجهز است و آن لحظههای بروزِ ناهشیاری یا بیداریِ درونهٔ جان را با دانستگیِ خود انسجام میدهد. بهعبارتدیگر، آن لحظهها را با کاربست شعور، روشنی میبخشد.
Ahmad
درافتادن با اقتدار خرد، آنگونه که برخی پنداشتهاند، بهمفهوم عقلگریزی و تهیبودن شعر از معنا نیست. شعر، خرد و معنای درونی، ویژه و مستقل خود را دارد. شعر مدام درحال شکستن هنجارهاست. و ازاینرو، مدام با هرگونه استبداد یا اقتدار درمیافتد. ازآنجاکه هر آنچه در هنجار جامعه همچون نظام نهایی تبدیل به عادت یا کنش فرهنگی میشود، بهتدریج در سویهٔ جمود یا استبداد فرهنگی میل میکند، پس شعر با عادتزدایی یا هنجارزدایی، مدام با استبداد فکری و فرهنگی درمیافتد. پس با آن خردی که خود را حقیقت مطلق میداند و یا مدام در پیِ روشنکردن چیزها در جهت مرزبندی پدیدههاست، نیز درمیافتد. برای همین است که هر حرکت تازهٔ زبانی یا ساختاری در شعر با مقاومت کهنهگرایان و کسانی که عادت ادبی اندیشهگیِ خود را مطلق میپندارند، مواجه میشود.
Ahmad
شعر، درافتادن مدام با اقتدار است. یعنی شعر با آن چیز یا چیزهایی درمیافتد که ازلی و ثابت مینمایند. شعر از آنجا آغاز میشود که انسان نمیخواهد یا نمیتواند شیوهٔ زیست و مناسبات بیرونی را بپذیرد؛ و شاعر بهعنوان آفرینشگر شعر، زمانی موجودیت مییابد که با ساختِ جهانی دیگر، ورای آنچه که وجود دارد، اقدام میکند. و این اقدام به سامان نمیرسد، مگر اینکه با ساختهای بیرونی و قراردادی درافتد. پس، ازآنجاکه شعر، هنری است کلامی و نخستین و مهمترین بنای آن، زبان است، نخست با اقتدار زبان درمیافتد تا در درگیری با مفاهیم که حاملِ خِرَد است به سامان برسد. همین که شاعر به زبانی ورای زبان معمولی یا رسمی سخن میگوید، از قدرت مسلط زبان فرا میرود؛ زیرا از زبان آنگونه که خود میخواهد یا بافتِ شعرش میپذیرد، استفاده میکند، نه آنگونه که مقرر شده است. و چون زبان وسیلهای است در دست اقتدار خِرد، پس شعر با اقتدار خرد نیز در میافتد. خرد، مدام در پیِ تعیین مرزها در جهان مفاهیم است، ولی هنر، و در بحث ما شعر، مرزها را میشکند. خرد در پیِ روشنکردن چیزهاست، ولی شعر از روشنی میگریزد. و شاید بههمینخاطر است که امبرتو اکو، اساس هنر را «ابهام» میداند.
Ahmad
شعر ناب وجود دارد، ولی بیانناشدنی است؛ و شاعر جدی، در سوی بیانکردن آن بیانناشدنی حرکت میکند. هرچند هیچگاه نخواهد توانست به بیان کامل آن نابیّت دست یابد، ولی میتواند به آن نزدیک شود یا آن را روشنتر ببیند.
plato
شعر را بهزور نمیشود سر هم کرد.
plato
حجم
۲۳۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۲۳۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۱۲,۵۰۰
تومان