بریدههایی از کتاب آغوشی برای یک سفر طولانی
۴٫۱
(۹)
بهنظر میآد همیشهی خدا بهترین و بدترین کلمات رو برای آدمهای اشتباه از حنجرهت بیرون کشیدی.
ـ از کجا میشه این رو فهمید؟
ـ از لحظههایی که میخوای خودت رو خلاص کنیُ و باید چند دقیقه فکر کنی تا به کی زنگ بزنی.
آترین🍃
«پس اکنون که به تقدیر فریبکار گردن نهادهای مردانه باش!»
آترین🍃
وقتی رو به آینه ایستاده بود، متفکرانه کودکِ درونش زمزمه کرد:
«پس وقتی آدم بزرگ میشه، این شکلی میشه!»
گفتم: نمیدونم.
آترین🍃
یا خوششانس بودهای وُ تمامِ هدفهای سالت را تیک زدهای وَ یا بر لبهی تیغ ایستادهای وُ تبدیل به کسی شدهای که هیچ تصویری از او نداشتی، بر نقطهای ناشناخته وَ یا ناشناختهتر از آنچه تصور میکردی ایستادهای، جایی میانِ زمزمهی «شانس آوردم» وُ «گُه به این شانس»
آترین🍃
با تو حرف میزنم رفیق خمیدهی من، تصویر از هم پاشیدهی آیینه؛ با تو حرف میزنم. تو شانست را از درون، یک بار باختهای و شانس دوبارهات، بیرون از تو نفس میکشد.
آترین🍃
دارم به انتهای سالن نزدیک میشوم. به آخرین جایی که میشود اسمت را صدا زد و تو سر برگردانی.
کمکم دارم به آخرِ سالن، به آخرِ دوست داشتن نزدیک میشوم و پرندهای در من از جَوِ زمین خارج میشود...
چقدر صندلیِ خالی...
چقدر جای خالی...
n re
میدانم مهم با تو بودن بود نه کجا بودن
n re
تو برای من حالا نهتنها یک خاطره، یک اتفاقی که هر روزی...
هر روز مثل نفس،
مثل نسیم،
مثل آفتاب.
n re
نجات دقیقاً یعنی یک «تو» در مقابل «تویی» که با تو وُ آنچه بودی یا خیال میکردی هستی و یا آنچه میخواستی باشی و یا هرچیزی که از خودت، برایت آشنا بوده، فاصله دارد.
sogoul karami
هنوز تو روشنی. روشنتر از من. با دفترِ خاطراتی پشتِ سینهی پیرهنت، با دستانی کوچک، با صدایی معصوم. با چشمانی که مرگِ مرا در خود پیشبینی کرده بود. با قلبی که خوابِ زخمهای بیست سالِ بعد را دیده بود. آری، هنوز هم تو روشنتری، ای کودکی...
آترین🍃
کجا میشود دستانش را به تب وُ تاب لحظهی آشنایی برگرداند.
آترین🍃
از خواب که بیدار شدم با تو خوابیده بودم. چیزی به اسم من وجود نداشت. اتاق تو بود. شب تو بود. عرقهای تنم، نفسنفس زدنم تو بود. دیگر منی نبود. همهچیز همهکَسم تو بودی. هنوز قلبم بیتابی میکرد. هنوز دلش میخواست، خواستنش را دست بگیرد بگذارد رووی سینهات.
نمیشود! نمیشود! باید ذرهای از من مانده باشد برای تو. باید تکهای از من کنار تو بماند. نمیشود! نمیشود! باز هم فقط تو باشی. نمیشود باز هم همهچیز ـ م ـ تو باشی.
من باشم اما فقط تو باشی.
فقط تو بمانی.
فقط تو.
آترین🍃
این زندگی، این زندگی اینهمه رفتن برای چه میخواست. اینهمه بدرقه. سنگینم، آنقدر که دارم در زمین فُرو میروم...
آترین🍃
پشیمانیِ شبهای شکار، پوکههای پنهان در خاک است و پرندهای که از آخرین نفس جامانده.
آترین🍃
برای من کمی از حوصلهات را بفرست. حوصلهی ماندن ندارم. حوصلهی باز نوشتنت. حوصلهی اتاق و این شهر که آنقدرها هم جدی نیست. جز من هیچکس نمیداند دوست داشتنِ تو کار سادهای نیست. من که هرچه مینویسمت باز کم میآورمت...
آترین🍃
شاعر فکر میکند باید بنویسد، اگر بنویسد همهچیز خوب میشود. باید بنویسد. همین امشب باید بنویسد، اگر بنویسد امشب آرام میگیرد.
دریغا! هیچ اتفاقی آن شب نمیافتد.
آترین🍃
نامت را باید خواند تا نوشت. نامت را باید شنید تا خواند...
آترین🍃
دور میشوم تا بلکه باز جان بگیرم. تا شاید پوست بیندازم. سختتر شوم، بیاحساستر، ناکارآمدتر، اما شبیهِ آن شوم که وقتِ رسیدن به تو بودم.
آترین🍃
اما درد، دردِ بیمرام، در سرت مینشیند، تا میآیی به بودنش خو بگیری، از جایش برمیخیزد! تا میآیی سر بر بالش بگذاری، برمیگردد.
آترین🍃
این «ناگهانِ» لعنتی اگر نبود، دستت را میگرفتم.
آترین🍃
حجم
۱۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰۷۰%
تومان