بریدههایی از کتاب آغوشی برای یک سفر طولانی
۴٫۱
(۹)
پیش از آنکه ترکت کنم تمام خیابانهایی را که باهم پیموده بودیم ازآنِ خود کردم.
یعنی بلوارِ کشاورز را هزار بار سوی تو برگشتم.
یعنی ولیعصر را در حافظهام،
پیش از آنکه ترکت کنم.
یعنی نگذاشتم خاطرهای از تو در نقطهای از تهران زنده باشد وُ برش نداشته باشم...
آترین🍃
اولین تصویر از نخستین دیدار
آترین🍃
دلبستگی را بدنام کردهاند وگرنه دوست داشتن و دوست داشته شدن به حتم فاصلهها را پُر نکند انسانها را به هم نزدیک میکند.
آترین🍃
فارغ از انتخاب و توان، تا وقتی زندهای، آنچه با تو همراه است، ادامه است.
آترین🍃
نوشتن، زبانِ مشترکِ عقل وُ احساسِ آدمیست که گهگاه با خودش حرف میزند؛ آنقدر آرام که لبانش در سکون میمانند وُ آنقدر بلند که روزی به گوشهای تو در آنسوی جهان خواهد رسید.
آترین🍃
وقتی دست به نوشتن میبرم، سوژهها از یادم میروند. وقتی سوژهها روبهرویم بیپرده مینشینند، نزدیکِ من، تا پشتِ پلکهایم حتا! یا خستهام آنقدر که نمیشود نوشت و یا بیخیالم، آنگونه که نباید بنویسم! وقتی دست میبرم که بنویسم وُ نمینویسم وُ سوژه به باد میرود، دقیقاً همان بوی گردنِ توست که میتوانستم بارِ دیگر ببویمش وُ نبوییدم. یا همان لرزش مردمکِ چشمانت که یقیناً ارزش نگاه کردن وُ باز نگاه کردن را داشت وُ نگاهِ دوباره وُ چندباره به آن نکردم. عکسی از تو که میتوانستم بگیرم وُ نگرفتم وُ آشنایی دورتر از من، بخشی از زیباییات را با لنز دوربینش بلعیده وُ در تاریخِ تو سطری بُرده است. در من تعادلِ افتاده از پاییست که زمانهای درست را بهدرستی وُ دقت، از دست میدهد!
mimqaf
تو یا غرق شدهای که میشود گفت «راحتی!» و یا نجات پیدا کردهای.
آترین🍃
شاید بگویی مردانه باید گفت: دلم تنگ است، آن هم نه با صدای آرام، با فریاد. شبیهِ ذاتِ دلتنگی: پُر سوز.
اما من میگویم مرد آن است که توان حفظِ حسِ دلتنگی را در دلش داشته باشد. توان سکوت و زندگی، درست پیشِ روی چشمهایی که او را میبینند. او را میسنجند و او را تا در شلوغی خیابان یا در سیاهی شب گم نشود، رها نمیکنند.
mimqaf
اگر میانِ زندگی چندباری مرگ وقفه میانداخت و باز زندگی بلندت میکرد،
اگر این سی چهل پنجاه سال را یک نفس نمیتاختیم،
اگر خدا چهرهای داشت که بهاندازهی چشمهای انسان، غم در آن مشهود و پیدا باشد؛
آن وقت شاید رو به حقیقیترین مخاطبِ روزگارم میایستادم و بیآنکه دهان بگشایم او میخواند و میگفت:
میخوای بری؟ خستهای؟ بُریدی؟ میخوای بپری؟
برو جانم. برو که خستگیت در رِه.
بپر که مرگ تو رو صدا میزنه. برو و به امید دیدار.
n re
تو یا غرق شدهای که میشود گفت «راحتی!» و یا نجات پیدا کردهای.
اما نجات اینجا بهمعنای پیروزی نیست، نجات، همان پیکرِ بیرمق توست که در گوشهای از زمین رها شده است و گاهاً کارهایی هم میکند. نجات یعنی روبهرویی با خودت که جسارتت را از دست دادهای، که دستهات خالیترند، که پشتت را خالی کردهاند، که دلهره داری وُ نامش را نمیدانی. نجات دقیقاً یعنی یک «تو» در مقابل «تویی» که با تو وُ آنچه بودی یا خیال میکردی هستی و یا آنچه میخواستی باشی و یا هرچیزی که از خودت، برایت آشنا بوده، فاصله دارد.
آترین🍃
حجم
۱۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان