بدیِ زخمها، ناباوریست که در انسان میماند.
آترین🍃
بهنظر میآد همیشهی خدا بهترین و بدترین کلمات رو برای آدمهای اشتباه از حنجرهت بیرون کشیدی.
ـ از کجا میشه این رو فهمید؟
ـ از لحظههایی که میخوای خودت رو خلاص کنیُ و باید چند دقیقه فکر کنی تا به کی زنگ بزنی.
آترین🍃
وقتی رو به آینه ایستاده بود، متفکرانه کودکِ درونش زمزمه کرد:
«پس وقتی آدم بزرگ میشه، این شکلی میشه!»
گفتم: نمیدونم.
آترین🍃
یا خوششانس بودهای وُ تمامِ هدفهای سالت را تیک زدهای وَ یا بر لبهی تیغ ایستادهای وُ تبدیل به کسی شدهای که هیچ تصویری از او نداشتی، بر نقطهای ناشناخته وَ یا ناشناختهتر از آنچه تصور میکردی ایستادهای، جایی میانِ زمزمهی «شانس آوردم» وُ «گُه به این شانس»
آترین🍃
با تو حرف میزنم رفیق خمیدهی من، تصویر از هم پاشیدهی آیینه؛ با تو حرف میزنم. تو شانست را از درون، یک بار باختهای و شانس دوبارهات، بیرون از تو نفس میکشد.
آترین🍃
دارم به انتهای سالن نزدیک میشوم. به آخرین جایی که میشود اسمت را صدا زد و تو سر برگردانی.
کمکم دارم به آخرِ سالن، به آخرِ دوست داشتن نزدیک میشوم و پرندهای در من از جَوِ زمین خارج میشود...
چقدر صندلیِ خالی...
چقدر جای خالی...
n re
میدانم مهم با تو بودن بود نه کجا بودن
n re
تو برای من حالا نهتنها یک خاطره، یک اتفاقی که هر روزی...
هر روز مثل نفس،
مثل نسیم،
مثل آفتاب.
n re
نجات دقیقاً یعنی یک «تو» در مقابل «تویی» که با تو وُ آنچه بودی یا خیال میکردی هستی و یا آنچه میخواستی باشی و یا هرچیزی که از خودت، برایت آشنا بوده، فاصله دارد.
sogoul karami
دستم را بگیر و از جستوجو بیرونم بکش.
آترین🍃