تو آخرین قطرهی خونی در رگهای مطمئنِ اعتماد.
آترین🍃
چیز زیادی از خانه نمانده بود اما همان خُردههای کوچک را از زمین برداشتم. چیز زیادی از رفیقم نمانده بود.. هرآنچه بود... برداشتم...
از شعر، چیز زیادی نمانده بود، از دوست داشتنم، از دوستداشتنی بودنم که دیگر کسی دوستم نداشت... از من پیشِ کسی چیزِ زیادی نمانده بود.
از هرچیزی تنها ذرههای کوچکی مانده بود
که از زمین،
از دیوار،
از روی میز،
از میانِ ورقها برداشتم.
حالا تمام آنچه روزی در جهانی جا نمیشد، در جیبهای من است.
azar
گناه همین بود!
من اهل رفتن بودم و برای تو ماندم.
آترین🍃
مُدام باید زنده باشیم وَ زنده ماندن این روزها ساده نیست.
آترین🍃
از من بپرس خوبی تا گریه کنم. از من بپرس خوبی تا بخندم. از من بپرس خوبی تا کمی دور یا کمی نزدیک شوم. از من بپرس خوبی تا دهان باز کند این آتشفشان. بگذار سبکبال باشد تنم. بگذار قلبم را پیشِ تو بگذارم.
کاربر ۶۲۵۸۰۴۳
چه فرقی میکند تلاش کنم برای اینکه دوستم داشته باشند! اینکه باور کنند دوستداشتنی نیستم. اینکه باور کنند همینم که هیچ کجای زندگی بر یک محورِ تعریفشده راه نرفتهام برام بهتره.
آترین🍃
چیزی نگو؛
آنچه امروز آزارت میدهد، روزی دلتنگت میکند:
غژغژِ صندلیِ پدر
زنگِ صدای تو وقتی داد میزنی
خسخس سینهام وقتی گریه میکنم...
آترین🍃
بهنظر میآد همیشهی خدا بهترین و بدترین کلمات رو برای آدمهای اشتباه از حنجرهت بیرون کشیدی.
ـ از کجا میشه این رو فهمید؟
ـ از لحظههایی که میخوای خودت رو خلاص کنیُ و باید چند دقیقه فکر کنی تا به کی زنگ بزنی.
آترین🍃
تو نجات پیدا کردهای و تا پیروزی، دستکم چند ماهُ و سالی دستُ و پا زدنُ و غرق شدن داری.
آترین🍃
از من بپرس: دردت چیست پسر؟ تا عقده را به شعر برسانم
آترین🍃