بریدههایی از کتاب مثنوی معنوی
۴٫۵
(۴۲۰)
کرده ای بر دیگران نوحه گری
مدتی بنشین و بر خود میگری
۱۳.۲۷
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود
نور شمع از گریه روشن تر شود
Sajjad Nikmoradi
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
۱۰۶.۲
ز آن که با جان شما آن می کند
کان بهاران با درختان می کند
۱۰۶.۳
* پس غنیمت باشد آن سرمای او
در جهان بر عارفان وقت جو
۱۰۶.۴
* در بهاران جامه از تن برکنید
تن برهنه جانب گلشن روید
۱۰۶.۵
لیک بگریزید از برد خزان
کان کند کان کرد با باغ و رزان
Ahmad
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
Ahmad
بو قلاووز است و رهبر مر ترا
می برد تا خلد و کوثر مر ترا
۹۹.۲۷
بو دوای چشم باشد نور ساز
شد ز بویی دیدۀ یعقوب باز
۹۹.۲۸
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند
۹۹.۲۹
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و آشوب باش
۹۹.۳۰
چون تو شیرین نیستی فرهاد باش
چون نه ای لیلی چو مجنون گرد فاش
Ahmad
زانکه آوازت ترا در بند کرد
Ahmad
غرق عشقی ام که غرق است اندر این
عشقهای اولین و آخرین
Ahmad
ای گران جان خوار دیدستی مرا
زانکه بس ارزان خرید ستی مرا
۹۳.۶۷
هر که او ارزان خرد، ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
Ahmad
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
۹۳.۶۲
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی
Ahmad
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
Ahmad
دوزخ است این نفس و، دوزخ اژدهاست
کاو به دریاها نگردد کم ّ و کاست
۷۷.۴
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز
Ahmad
بی طلب هم میدهی گنج نهان
رایگان بخشیده ای جان جهان
Ahmad
دیدن نور است آنگه دیدِ رنگ
وین به ضد نور دانی، بیدرنگ
۶۴.۲۹
پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد، ضد را مینماید در صدور
۶۴.۳۰
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد، خوش دلی آید پدید
۶۴.۳۱
پس نهانیها به ضد پیدا شود
چون که حق را نیست ضد، پنهان بود
۶۴.۳۲
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد او را توان پیدا نمود
Ahmad
کی ببینی سبز و سرخ و بور را؟
تا نبینی پیش از این سه، نور را
Ahmad
راه هموار است و، زیرش دامها
قحطِ معنی در میان نامها
۶۱.۹
لفظها و نامها، چون دامهاست
لفظِ شیرین، ریگِ آبِ عمر ماست
۶۱.۱۰
* عمر چون آب است، وقت او را، چو جو
خَلق باطن، ریگ جوی عمر تو
۶۱.۱۱
آن یکی ریگی که جوشد آب از او
سخت کمیاب است، رو آن را بجو
Ahmad
خاتم ملک سلیمان است علم
جمله عالم صورت و، جان است علم
۵۸.۴
آدمی را زین هنر بی چاره گشت
خلق دریاها و، خلق کوه و، دشت
Ahmad
نقش بر دیوار مثل آدم است
بنگر از صورت، چه چیز او کم است
۵۷.۱۹
جان کم است آن صورت بی تاب را
رو بجو آن گوهر کمیاب را
Ahmad
چند صورت؟ آخر ای صورت پرست
جان بی معنیت از صورت نرست؟
Ahmad
آتش طبعت اگر شادی دهد
اندر او شادی ملیک دین نهد
۴۲.۱۴
چون که غم بینی، تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد، کار کن
۴۲.۱۵
چون بخواهد، عین غم شادی شود
عین بند پای، آزادی شود
Ahmad
از خدا جوئیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
۴.۲
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
DR
درنیابد حال پخته، هیچ خام
پس سخن کوتاه باید، والسلام
۱.۲۴
* باده در جوشش گدای جوش ِ ماست
چرخ در گردش اسیر هوش ِ ماست
۱.۲۵
* باده از ما مست شد، نی ما از او
قالب از ما هست شد، نی ما از او
۱.۲۶
* بر سماع راست هر تن چیر نیست
طعمه هر مرغکی انجیر نیست
۱.۲۷
بند بگسل، باش آزاد، ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
@P@RS
حجم
۱٫۷ مگابایت
تعداد صفحهها
۲۳۰۱ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
تعداد صفحهها
۲۳۰۱ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان