بریدههایی از کتاب مثنوی معنوی
۴٫۵
(۴۲۰)
بس دعاها کان زیان است و هلاک
وز کرم می نشنود یزدان پاک
Sajjad Nikmoradi
پنج حسی هست جز این پنج حس
آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
Sajjad Nikmoradi
نور ِ باقی، پهلوی دنیای دون
شیر ِ صافی، پهلوی جوهای خون
Sajjad Nikmoradi
خاک شو مردان حق را زیر پا
خاک بر سر کن حسد را، همچو ما
Sajjad Nikmoradi
گر هزاران دام باشد هر قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
Sajjad Nikmoradi
تو مگو: ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
Sajjad Nikmoradi
این ز بارانهای رحمت بود یا
بهر تهدید است و عدل کبریا
۱۰۷.۴
این از آن لطف بهاریات بود
یا ز پائیزی پر آفات بود
۱۰۷.۵
گفت این از بهر تسکین غم است
کز مصیبت بر نژاد آدم است
۱۰۷.۶
گر بر آن آتش بماندی آدمی
بس خرابی اوفتادی و کمی
۱۰۷.۷
این جهان ویران شدی اندر زمان
حرصها بیرون شدی از مردمان
Ahmad
لطف و سالوس جهان خوش لقمه ای است
کمترش خور کان پر آتش لقمه ای است
۹۸.۹
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
Ahmad
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی
چون که یک ها محو شد آنک تویی
۹۴.۲۵
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
۹۴.۲۶
* تا تو با ما و تو یک جوهر شوی
عاقبت محض چنان دلبر شوی
۹۴.۲۷
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
Ahmad
در تو نمرودی است آتش در مرو
رفت خواهی اول ابراهیم شو
۹۰.۳
چون نه ای سباح و نه دریاییی
در میفکن خویش از خود راییی
۹۰.۴
او ز قعر بحر گوهر آورد
از زیانها سود بر سر آورد
۹۰.۵
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر برد خاکستر شود
Ahmad
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
۸۹.۱۴
جانها در اصل خود عیسی دمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
۸۹.۱۵
گر حجاب از جانها برخاستی
گفتِ هر جانی مسیح آساستی
Ahmad
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
Ahmad
گر به جهل آییم، آن زندان اوست
ور به علم آییم، آن ایوان اوست
۸۴.۳
ور به خواب آییم، مستان وی ایم
ور به بیداری، به دستان وی ایم
۸۴.۴
ور بگرییم ابر پر زرق وی ایم
ور بخندیم آن زمان برق وی ایم
۸۴.۵
ور به خشم و جنگ، عکس قهر اوست
ور به صلح و عذر، عکس مهر اوست
۸۴.۶
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف، او خود چه دارد؟ هیچ هیچ
Ahmad
هیبت حق است این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
۷۹.۱۴
هر که ترسید از حق و تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
Ahmad
رو و سر در جامه ها پیچیده اید
لا جرم با دیده و نادیده اید
۷۸.۱۷
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است، آنکه دیدِ دوست است
۷۸.۱۸
چونکه دید دوست نبود کور به
دوست کاو باقی نباشد دور به
Ahmad
قوتی خواهم ز حق دریا شکاف
تا به ناخن برکنم این کوه قاف
۷۷.۱۷
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آن است آن که خود را بشکند
۷۷.۱۸
* تا شود شیر خدا از عون او
وارهد از نفس و از فرعون او
Ahmad
ای شهان ُکشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
Ahmad
ظلمت چه به که ظلمتهای خلق
سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق
Ahmad
حال آن کو قول دشمن را شِنُود
بین جزای آن که شد یار حسود
۶۷.۱۱
حال فرعونی که هامان را شنود
حال نمرودی که شیطان را ستود
۶۷.۱۲
دشمن ار چه دوستانه گویدت
دام دان گر چه ز دانه گویدت
۶۷.۱۳
گر ترا قندی دهد آن زهر دان
گر به تو لطفی کند آن قهر دان
۶۷.۱۴
چون قضا آید نبینی غیر پوست
دشمنان را باز نشناسی ز دوست
Ahmad
جهد حق است و، دوا حق است و، درد
Ahmad
حجم
۱٫۷ مگابایت
تعداد صفحهها
۲۳۰۱ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
تعداد صفحهها
۲۳۰۱ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان