بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بعد از من | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بعد از من

بریده‌هایی از کتاب بعد از من

۴٫۰
(۲۷۱)
خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
zeinab_mdi70
«نه عزیزم، عصبانی نیست. اون غمگینه، و بعضی وقت‌ها غم، درست مثل عصبانیت بیرون می‌زنه».
سادات
لوک می‌خواست به او بگوید که این گوشی، مادرش نیست. کلایتون یک مادر واقعی داشت، با گوشت و خون و ضربان قلبی که او می‌توانست آن را شنیده و حس کند. قلبی که کلایتون ۹ ماه زیر آن رشد کرده بود. بدنی که او را در ۱۰ ماه بعدی تغذیه کرده بود و بازوانی که او را برای سه سال در آغوش گرفته بودند.
ahmadreza9
چگونه می‌توانست کت و شلواری را که در مراسم خاکسپاری همسرش به تن داشت، بازهم بپوشد، بدون به خاطر آوردن همه‌چیز
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
وقتی مردم می‌میرند، از طریق شکاف پستی برایتان نامه نمی‌فرستند، آنها حتی در یک دنیای جادویی‌به نام بهشت زندگی نمی‌کنند، آنها فقط می‌میرند.
habiiibam
او چگونه از مردی که در هنگام زنده بودن همسرش هرگز به وفاداری او شک نکرده بود، به مردی تبدیل شده بود که پس از مرگش دائماً این وفاداری را مورد سؤال قرار می‌دهد؟
Fatemeh
وقتی مردم می‌میرند، از طریق شکاف پستی برایتان نامه نمی‌فرستند، آنها حتی در یک دنیای جادویی‌به نام بهشت زندگی نمی‌کنند، آنها فقط می‌میرند.
Kevin
حتی با اینکه یک هفته از ماه آوریل گذشته بود، بازهم احتمال بارش برف بسیار بالا بود. اما برف جوانه برگ‌ها را از بین نمی‌بُرد. آنها به طریقی از برف و بوران اواخر زمستان و طوفان‌های زودرس بهاری جان سالم به در برده بودند. کاش انسان‌ها هم می‌توانستند کمی بیشتر مثل درختان باشند.
بهارنارنج
«خیلی بده که سرطان از عشق نمی‌ترسه.»
سادات
آنچه آنها نمی‌دانند این است که خوب به نظر رسیدن بسیار ساده‌تر از واقعاً خوب بودن است.
سادات
جزئیات بسیاری که به گونه‌ای وقتتان را هدر می‌دادند که گویی زمان بی‌پایان است، اما زمان بی‌پایان نبود.
tina G
«برو رو مبل بشین، منم می‌رم پنکیک درست کنم. می‌تونی تا وقتی آماده بشه برنامه‌ای که دوست داری رو ببینی.» او پاکت را بین انگشتانش گرفت و صفحات آن را به‌آرامی در ذهنش محاسبه کرد. پنج صفحه. مطمئن بود. «می‌تونم الان یه گرانولا بار بخورم؟» کلایتون کم‌کم اصول معامله را یاد گرفته بود. او می‌دانست پدرش می‌خواهد همه‌چیز در صلح و آرامش باشد و اگر هزینه این آرامش یک گرانولا بار باشد، پس باید آن را پرداخت کند. «حتماً.» لوک نامه‌بازکن طلایی‌رنگی را که روی میز مستطیلی کنار راهروی ورودی قرار می‌داد را برداشت و آن را زیر زبانه مهر و موم شده پاکت گذاشت، لحظه‌ای مکث کرد و سپس با صدای بلندی کلایتون را خطاب قرار داد. «فقط یکی!» کلایتون فریاد زد: «باشه!» صدای خش‌خش بسته‌بندی گرانولا بار تقریباً باعث شد صدایش شنیده نشود.
سیّد جواد
آنی سعی کرد جلوی لبخندش را بگیرد، اما شکست خورد. لوک به خود قول داد که در آینده دلایل بیشتری برای لبخند، خنده ریز، یا قاه‌قاه به او خواهد داد و بعد، فرصتی را که می‌خواست پیدا کرد.
Fatemeh
بعد از چند پیچ اشتباه و چند راهروی بن‌بست، در نهایت مسیرش را از راهروهای مارپیچ اتاق بیماران به اتاق انتظار پیدا کرد. صندلی‌اش هنوز خالی بود. لوک دوباره آن را تصاحب کرد و جعبه را روی پاهایش گذاشت. انتظار در این اتاق تهی و پُر از صندلی، حسی را برایش زنده کرد. انگار از زمان مرگ ناتالی در اتاق انتظار بوده است؛ منتظر یک نامه، منتظر یک دستورالعمل جدید، منتظر تجربه احساسی‌ای غیر از غم و اندوه، منتظر دیدنِ لبخند می بدون احساس گناه، احساس تعلق ویل به خانواده، خوابیدن کلایتون بدون گوشی تلفن در دست و منتظر آنی برای دستیابی به آرامش.
بهارنارنج
نه، نه، نه. او نباید چنین تصوراتی درباره آنی داشته باشد. آنی نه‌تنها هنوز هم در قید یک ازدواج ـ هر چند ناسالم ـ بود، بلکه بهترین دوست همسرش هم به‌شمار می‌رفت و تنها دوست واقعی لوک. لوک ناگهان دستش را عقب کشید و ایستاد.
f 110
«ما فراموش نمی‌کنیم، من هیچ‌وقت نمی‌تونم فراموش کنم.»
little editor
«خیلی بده که سرطان از عشق نمی‌ترسه.»
گلابتون بانو
او هنوز هم به این خاطر که زمانی به خدایی باور داشت که به کودکی از بین میلیاردها کودک دیگر اهمیت می‌دهد، از دست خودش عصبانی بود.
✿⁠tanin
حتی یک بار روی موزی که قرار بود با ناهارش بخورد، با جوهر سیاه یک شعر عاشقانه نوشته بود. آن زمان، لوک گمان می‌کرد که نوشتن شعر عاشقانه بر روی یک موز، می‌تواند عجیب‌ترین راه ممکن برای ارسال یک پیام عاشقانه باشد.
alcapon
اما بعد سؤالی ازم پرسید که یه جورایی تونستم از لابه‌لای خشم و وحشتم بشنوم. پرسید: «از مرگ می‌ترسی یا از ترک کردن خونواده‌ات؟» من با دقت به سؤالش فکر کردم. آره، دردی که می‌دونستم تجربه‌اش می‌کنم خیلی ترسناک بود، اینکه نمی‌دونستم قراره بعد از مرگم دقیقاً چه اتفاقی بیفته. ولی فکری که گلومو مثل دست‌هایی دور گردنم فشار می‌داد این بود که قراره بمیرم و بذارم تنهایی رنج بکشی. بدتر از اون حسادتم به تو بود، اینکه قراره آینده‌ای رو که باهم برنامه‌ریزی کردیم بدون من زندگی کنی. رفتن. من قطعا بیشتر از رفتن و ترک کردنتون می‌ترسیدم.
کاربر ۱۸۰۶۰۵۷

حجم

۳۵۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

حجم

۳۵۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان