«خیلی بده که سرطان از عشق نمیترسه.»
lale shafiee
واقعاً هیچ اشکالی نداشت که با وجود نبود مادرش اینچنین خوشحال باشد؟
لوک بیصدا گفت: «اشکالی نداره. خوشحال باش.» قطرههای کوچکی از اشک روی مژههای پایین می جمع شدند و وقتی لبخند زد، اشکی روی گونهاش لغزید.
Fatemeh
به نظر میرسید اون دختر موبلوند قدکوتاه سردستهشون باشه. اون روی جوراب شلواری صورتیش یه شلوارک خیلی تنگ پوشیده بود. بیشتر شبیه لباس زیر بودن. آدم چقدر باید محتاج توجه باشه که توی ماه فوریه و این برف و یخبندون، فقط یه شلوارک کوتاه بپوشه؟
دارم از بحث خارج میشم.
مریم
مراسم خاکسپاری زیبایی بود. چگونه ممکن بود غیر از این باشد؟ همهچیز را ناتالی برنامهریزی کرده بود. او همیشه در سرگرم کردن دیگران استعداد داشت. لوک و ناتالی باهم از محل برگزاری مراسم خاکسپاری بازدید کرده بودند، اما این ناتالی بود که تمام کارها را انجام داده بود.
DanielNemati
گاهیاوقات وقتی لوک از پشت اتاق لوک رد میشد، فکر میکرد میتواند صدای گریه او را بشنود، اما همیشه تصور میکرد ویل باید حریم خصوصی خود را داشته باشد. اما حالا که ویل در آغوشش بود، لوک میدانست که اشتباه کرده است. آنچه او واقعاً نیاز داشت این بود که پدرش به او بگوید همهچیز روبهراه خواهد شد.
سیّد جواد
اما آنچه آنها نمیدانند این است که خوب به نظر رسیدن بسیار سادهتر از واقعاً خوب بودن است.
mahdie
چرا گونه بچههای کوچک به طرز وسوسهانگیزی بوسیدنی است؟ بهخصوص وقتی که در خواب ناز هستند؟
Aa
«خیلی بده که سرطان از عشق نمیترسه.»
azar
«از مرگ میترسی یا از ترک کردن خونوادهات؟
tina G
اما آنچه آنها نمیدانند این است که خوب به نظر رسیدن بسیار سادهتر از واقعاً خوب بودن است.
✿tanin