بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پرتقال در جعبه ابزار | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پرتقال در جعبه ابزار

بریده‌هایی از کتاب پرتقال در جعبه ابزار

امتیاز:
۴.۲از ۵۷ رأی
۴٫۲
(۵۷)
سوزناک‌ترین و عرفانی‌ترین جای خانه، بغل بخاری، زیر سایه قوری و کتری است.
Sahar B
«یک قطعه پازل اگر سر جای اصلی‌اش قرار نگیرد و بخواهد با زور در خانه دیگری اسکان داده شود، ممکن است هم خودش پاره بشود هم قطعه‌های اطرافش. من آن قطعه اشتباهی بودم که مکانیک خانه‌ام نبود.»
Sahar B
دوست خوبم، آقای آدورنو می‌گفت: «آن‌کس که دیگر خانه‌ای ندارد، در نوشتن خانه می‌کند.» مادرم بدون کمترین آشنایی با تئودورِ عزیز، جمله ماندگاری تقدیم تاریخ کرد: «آن‌کس که دیگر عرضه‌ای ندارد، در خانه نوشتن می‌کند.»
سپهر
آدم‌ها تاریخ انقضا دارند. یک‌روز از خواب بیدار می‌شوند و می‌بینند خراب شده‌اند.
Mhmd
شغل کارمندی برای من تحمل‌ناپذیر است، زیرا مرا از رسیدن به بزرگ‌ترین آرزو و هدف زندگی‌ام که ادبیات است بازمی‌دارد. چون من هیچ نیستم مگر ادبیات و نمی‌خواهم و نمی‌توانم چیز دیگری باشم؛ شغلم هرگز نمی‌تواند مرا بر سر ذوق آورد، به‌عکس حتی ممکن است حواس مرا به‌کلی پریشان کند. هرچیز که ادبیات نیست مرا ملول می‌کند و من از آن نفرت دارم، حتی گفت‌وگو درباره ادبیات. فرانتس کافکا
سمیه جنگی
استاد از بحرانی بودنِ بازار کار و ظرفیت‌های بالای مهندسی گفت و اگر به بی‌فایده بودنِ ادبیات هم اشاره‌ای می‌کرد؛ دقیقاً می‌شد مشابه متن اظهارنظرهای آرایشگرِ خودم، یا عرایض راننده تاکسی، یا منبرهای میوه‌فروش، که ادبیات را دل‌مشغولی‌ای زنانه و دون شأن مرد می‌دانستند و دل‌بسته ادبیات را کپه بلاهت برآورد می‌کردند. مسخره بود که مردانِ قصه‌دوست، در فهرست سرشماری شهر اصلاً به حساب نمی‌آمدند.
محبوبه غلامی
. ایده‌آلیست‌های زشت، موجودات خطرناکی هستند. وقتی می‌خواهند تیپ بزنند، فقط فاجعه رقم می‌زنند. با او، از اشتباهم در یک انتخاب گفتم. از تنفر عمیقم نسبت به عدد و رقم و منحنی‌های نانجیب و معادلات بی‌بته صحبت کردم. از انزجارم از کارگاه و هر نوع دستگاه، اعم از پرس و جوش و کذا. حتی به یاد دارم جایی در میان آن عرایضم جمله ارنست یونگر را هم جا دادم که گفته بود: «کمال فنی با کمال انسانی جمع نمی‌شود. اگر یکی از این دو را می‌خواهیم، ناگزیر باید قید دیگری را بزنیم.»
محبوبه غلامی
نمی‌توان به لذت زیبایی هستی رسید، مگر از خلال تجربه‌ای اخلاقی و بدون غرور. فرانتس کافکا
phi.lo.bib.lic
آدم‌ها تاریخ انقضا دارند. یک‌روز از خواب بیدار می‌شوند و می‌بینند خراب شده‌اند. دیگر خوش نمی‌گذرد. وقت خوش نیست. بیهوده توی تاریخ کش می‌آیند و در بستر زمان طول می‌کشند. الکی طول می‌کشند.
phi.lo.bib.lic
خیلی‌ها در نوشته دنبال نتیجه‌اند اما شاید نوشتن خودش نتیجه اضطرار باشد
phi.lo.bib.lic
این صدمتر مسیر مشترکی که تا ایستگاه اتوبوس باهم می‌رفتیم، یک ابر بالای سرش می‌دیدم و درونش یک علامت سوال. هر لحظه منتظر بودم از من بپرسد چرا تو در ده سالگی کلاس زبان می‌روی و من کشتارگاه؟ گاهی یک ایستگاه راهم را دور می‌کردم که با هم تلاقی نداشته باشیم. آزردگیِ پا به آسودگیِ وجدان در.
narges M
قیمت مناسب، مثل خداست. هست، اما به چشم نمی‌آید.
narges M
ظهر آبگوشت داشتیم. تحقیقاً عرض می‌کنم بدچیزی بود. خدا مویّد بدارد والده را که می‌تواند این‌طور غذا را از مزه تهی کند؛ آن‌گونه که اصحاب سیاست، لفظ را از معنا. ابوی هم آب گازداری تدارک دیده بود که می‌گفت دوغ است و معتقد بود خوب دوغی هم هست، مع‌هذا ما دوغیّتی ندیدیم. آن‌چه بود آب بود و گاز بود و بویی که... بگذریم.
Ms.vey
شکنندگی برای مرد خوب نیست. اما بچۀ ناخواستۀ صداقت است. یک شب، فقط یک شب که با خودت صادق باشی، فردایش صاحب یک روح شکننده شده‌ای
Ms.vey
پیکان جوانانِ چهل‌ودو، گوجه‌ایِ فول‌اسپرت در محله بود، تَسُرُّ الناظرین. عروس. اسم پیکان در منزل نمی‌آمد، که چون خانواده توان تأمین ندارد، مبادا معذب شود. حالا طرف تجدیدیِ شهریور را پاس کرده، می‌گوید: «پرادو می‌خوام.» پنداری توپ سه‌پوسته است. عمده دعوای ما در دهه اول زندگی با ابوی بر سر این بود که چایی را با دو قند بخوریم نه سه‌تا. یا وقتی اتو می‌کشیم، دست‌مان را بگذاریم روی پریز و از برق بکشیم که پریز به فنا نرود. راهنمایی، در اوج بحران‌های بلوغ، روشن بودن کولر عمده چالشِ بین‌نسلی ما شد تا هم‌الان.
Ms.vey
«عموجان، آدم وقتی نان می‌خواهد، صاف و ساده و استاندارد می‌رود و می‌گوید نان می‌خواهم. ادا و اطوار ندارد تصدقت. تو که امروز در سنین صغارت این‌گونه‌ای، ای بسا فردا کانّه هلن اسباب تباهی دولت و ملتی بشوی و آتش فاجعه برافروزی. حالا هلن هم که نشدی، می‌شوی یکی از این نسوان که توی دانش‌گا با پایین و بالا کردن فرکانس صدا، در سنگرِ وجودیِ اساتید رسوب و رسوخ و رخنه می‌کنند و مملکت وجودشان را فتح می‌کنند و از حل تمرین دو نمره‌ای، شش نمره می‌گیرند و تاریخ امتحان پس و پیش می‌کنند و نهایتاً با همین ترفندها، ماکس می‌شوند و نمره روی نمودار نمی‌رود و ما می‌رویم به ورطه مخوف تباهی.»
Ms.vey
. هروئین هنوز حریف ناموس‌پرستی‌اش نشده بود. لات بود، اما همه قواعد لات‌بازی را رعایت می‌کرد. با تیزی نیشی می‌انداخت. خش. ضربه نمی‌زد. از پشت نمی‌زد. پولش به سفره‌داری نرسید که حالا بگویم آدابش را نگه می‌داشت، اما همان یک نوشابه‌ای که می‌گرفت به بیست نفر تعارف می‌کرد و تا یکی یک قولوپ نمی‌خوردند، نمی‌خورد. مقید بود جرعه آخر را، ولو یک قطره، بریزد روی آسفالت. حق خاک. بد بنی‌عادتی بود. اولین و آخرین نکبتی که موفق به ترکش شد، زندگی بود. نه از هروئین دست کشید، نه آن «خواهرخواهر» از دهنش افتاد، که زنان همسایه را از نفس انداخته بود.
Ms.vey
به‌طور مشکوکی همه اهل محل، اعم از نانوا، بقال، میوه‌فروش، امام‌جماعت مسجد و اقشار زحمت‌کش دیگر، جویای اوضاع و احوالم شده، از معایب و مضرات ورود به وادیِ بی‌حاصلِ کلمه می‌گفتند. آقای الکترونیکی معتقد بود: «تنها فایده معلم ادبیات بودن اینه که وقتی می‌خوای کارت‌به‌کارت کنی دقت لازمت نیست. صفرم زیاد بزنی، موجودی نداری.»
Ms.vey
مجنون‌های زیادی سیگاربه‌لب و موبایل‌به‌گوش، پابه‌پای لیلی‌شان، طرح آینده را می‌ریختند. حالا بماند که اگر موبایلِ یک مجنون را می‌گرفتی و می‌تکاندی، حداقل هفت هشت لیلی از آن بیرون می‌افتاد. کار نداریم.
Ms.vey
مهندسی همان‌قدر که محل قرار و راحت من نبود، آرزوی اقوام و خانواده بود. ظاهر قضیه این است که آینده من بود و دخلی به خانواده نداشت و تردید و تعلل من بی‌وجه می‌نمود و هرکس باید شجاعتِ تصمیم‌گیری داشته باشد و پای توابع انتخابش هم بایستد. اما این‌ها حرف‌هایی‌ست مختصّ بیرون از گود
Ms.vey

حجم

۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

حجم

۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۰ صفحه

قیمت:
۲,۳۵۰
تومان